-
بهار آمد اما ...
سهشنبه 15 فروردینماه سال 1391 13:06
سلام ای بی ریا تر از نفس ِ پاکِ یاس ها سلام ای مهربان تر از تپش ِ غنچه های ناز بهار آمد بی آن که تو معنایی به هستی و نام و نشانی به رویاها و سپیده ها بدهی بهار آمد بی آن که تو با آمدنت مرا از دهلیز حسرت و تنهایی رهایی بخشی بهار آمد و من ناگزیر از نبودنت ، رویا هایم را به دریا و بلم عشق را به ساحل سپردم بهار آمد و من...
-
رویاهای کال ...
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1390 17:33
سلام ای حس ِ محترم گمان می کنم ، که آرزوهایم راضی شده اند فکر می کنم ، دنیا همه اش عاشقی نیست ، گاهی در این وانفسا باید خندید ، گاهی باید گریه کرد ، تلخی ها را باید چشید ، غصه ها راباید دانست احساس می کنم ، بلور ِ رویاهایم چکیده اند و دلم به تهِ کوچه ی مرگ رسیده است شکسته است ، مرده است ، تیره شده است !! چشم هایم !!...
-
دیگر ملالی نیست ...
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 14:30
دفتر خاطراتم ، سلام هوا سرد است و غنچه ی احساس ِ من بی تابی می کند شنیده ام که پرستو های زیبای شهر از بس که بی قرار بودند هجرت کرده اند و رفته اند می گویند مرغ ِ نا آرام ِ آرزوهایمان اسیر ِ برکه ی غم ها شده است راستی راست می گویند که شاخه های درختان شهر از غم خمیده شده اند !؟ فکر می کنی حقیقت دارد که قلب هایمان ، دیگر...
-
پلک های بسته ی من ...
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 13:16
سایه های وجودم را می نگرم ، ریشه های خاکستری گذشته ام را می جویم ، سر آغاز هایم را جستجو می کنم که چون زمان ، بی آغاز و چون خواب ، بی نشان است از خط سرگذشتم تنها تو را و نگاهِ تو را به خاطر دارم و دست های بخشنده و پاک و مهربانت را و اینکه یادم نمی آید کجا وکِی ، از افسانه ی چشم های تو باز مانده ام !! و عجیب آن که در...
-
یا بسوزانم یانجاتم بده ...
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1390 11:29
الهی روزها در گذرند و سایه ی افسوس بر اندیشه ام نقش بسته و تاریکی ، آیه هایش را مدام بر روح و روانم نقش می زند الهی وجودم پناهگاهی از پوچی و گم گشتگی ، و آرامگاهی از هراس شده ومن چون چراغی تاریک و جنازه ای سرگشته مرزهای میان ِ هستی و نیستی را مرور می کنم الهی من از این جاده ی بی تو از این همه سیاهی از این همه تاریکی...
-
اندوه ِ چشم های من ...
شنبه 8 بهمنماه سال 1390 14:39
چشم هایم اندوهبارند در چشم هایم پرنده ای را دیدم که در او شور ِ مردن بود در چشم هایم شکوفه ای را دیدم که در او شور ِ ریختن بود در چشم های اشکبارم مرگِ پروانه را دیدم و غم های بنفشه را در چشم هایم ساعت هایی را دیدم که بی عقربه اند و روز و شب هایی را که دیگر هیچ مفهومی ندارند در چشم هایم عشق هایی را دیدم که زنده به...
-
پنج سکانس از یک دیدار ...
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 11:49
1 من مانده بودم مثل ِ عابری که حضور ِ ناگهانیِ خورشید از رفتننش باز می دارد 2 باران را در لحظه ی بارش هرگز چنین بارور ندیده بودم من همیشه باران را بعد از بارش حس می کردم 3 راستی چشمانت را از چه انباشته بودی که مرا به گریستن واداشتی !؟ 4 سنگین و خاموش بودم من چون درد !! چون نبودن !! اما من این زخم را عزیز می دارم که...
-
من ِ بی سایه ...
یکشنبه 25 دیماه سال 1390 11:01
روزهایم آواره ی معنا شده اند و درختانِ زرد و غبارآلوده ی شهر ، هم مهلتی برای اندیشیدن و فرصتی برای نکاه کردن نمی دهند و من چون یک کولیِ آواره پناهگاهی از پوچی و سرگشتگی و آرامگاهی از هراس برای خود ساخته ام آه که من ، چقدر از این من ِ بی سایه دلخسته و دلگیرم باید که رها شوم از این حجاب و از دامن ِ رویاها به حادثه تبعید...
-
نامه ای از شیطان ...
شنبه 17 دیماه سال 1390 10:54
آهای انسان !! تو زاده ی یک وهمی تو خشتی از یک دیواری تو عشق را نمی فهمی تو ساکتی و خاموش و هر روز در پی یک آغوشی آهای انسان !! تو جلوه ای از ننگی تو هر روز به یک رنگی تو شادیِ غمناکی تو آتش ِ نمناکی من چگونه به تو تعظیم کنم !؟ آهای انسان !! تو برای خورشید هم لباس ِ مشکی دوخته ای و روزِ خدا را به شب هایش فروخته ای روی...
-
گسل ِ دل ...
چهارشنبه 7 دیماه سال 1390 11:46
اول راهِ عشق بود و ما بی خبر از دنیایی که پیش ِ رو داریم چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهرِِ مقصود ندانستم که این دریا ، چه موج خون فشان دارد عجب دنیایی دارد این عاشقی ، فقط عاشق که باشی می فهمی که عشق چه دنیایی دارد و بعد دنیاهایی و آهسته آهسته می روی و دیگر باز نمی آیی ، مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد نقش ِ هر پرده...
-
دل های بارانی ...
جمعه 2 دیماه سال 1390 17:23
چهل جمعه ی انتظارت هم به پایان رسید اما یادت هست !؟ انگشتان خود را که بر قلم گره می کردی دلت پَر می گرفت واشکت سرازیر می شد وآرامش می یافتی و بدون آنکه بخواهی شروع می کردی به دردِ دل کردن و سرت را رو به آسمان می کردی و بغضت می ترکید و برایش می گفتی رازهایت را ، نیازهایت را و آرزوهایت را و او مهربانانه گوش می کرد (( ای...
-
خداوندِ عاطفه ...
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 00:10
مشک را به دستِ راست گرفته و شمشیر را در دستِ چپ یعنی که قصدِ جنگ ندارد اما دشمن که الفبای شرف را نمی داند !! این دستِ مشک دار را می بـرد و او با خودش زمزمه می کند : بریده باد این دست در مقابل جمالِ یوسفِ من خداوندِ عاطفه و عاطفه ی خدا قبله ی مروت و قلّه ی فتوت قافله سالار ِ عشق و صبر و معرفت معلم مردان ِ عالم روشنی...
-
کجای قصه خوابیدی ...
سهشنبه 1 آذرماه سال 1390 01:17
گل ِباغ آشنایی ، گل ِمن ، کجا شکفتی !؟ که نه سرو می شناسد نه چمن سراغ دارد (( سرابِ ردّپایِ تو ، کجای جاده پیدا شد کجا دستاتو گم کردم که پایان من این جا شد )) گل ِ من میانِ گل های کدام دشت خفتی !؟ به کدام راه خواندی !؟ به کدام راه رفتی !؟ (( کجای قصه خوابیدی ، که من از گریه بیدارم که هر شب هرم ِ دستاتو ، به آغوشم...
-
تو نیستی که ببینی ...
شنبه 28 آبانماه سال 1390 10:53
تو نیستی که ببینی چگونه در سکوتِ سینه ام دانه ی اندوه کاشته اند و چگونه روحم از سرمای تنهایی به خود می لرزد و چگونه نگاهِ بی فروغ و بی زبانم به روی زندگانی می گرید تو نیستی که ببینی هنوز از شاخه ها صدای سیب می آید و پروانه ها لایِ شب بوها خوابند و مترسک هنوز به نگهبانی مزرعه مشغول است و دخترک گل فروش گل های پلاسیده را...
-
عسل ِ تلخ ...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 02:06
من از سرزمینی می آیم که مردمش عادت ندارند چشمان خود را هر روز صبح عوض کنند من از سرزمینی می آیم که مردمش نه خنجر را دوست دارند نه گل را من از سرزمینی می آیم که مردمش از خیس شدن می ترسند با این همه من چون تافته ای جدا بافته ،کلامم را می رانم تا آن دریا ی بی پایان به خاطر آن پرنده ای که زیر چکمه های هوس له شد چشمانم را...
-
من از دریا می آیم ...
سهشنبه 26 مهرماه سال 1390 10:55
اپیزد اول ... دلم گرفته گویی در انحصارِ تهِ سوزن هستم من مست و پریده رنگ از دریا می آیم تا در تو نبینم آن پریشانی ها را ... اپیزود دوم ... من می روم با دست هایم چتری برای شمعدانی ها بسازم تو می توانی در پناهِ شیروانی ها ، خشک بمانی تو می توانی چشم هایت را ببندی و با چشم های بسته ات بی نهایت راببینی کوتاهی خمیازه هایت...
-
برای چشمهایت ...
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 15:34
امشب گریه می کنم برای تو ... برای خودم ... برای تمامِ آنهایی که خواستند گریه کنند و نتوانستند ... برای تمامِ آن چیزهایی که خواستی و نبودم ... برای تمامِ آن چیزهایی که خواستم و بودی ... امشب گریه می کنم به وسعت دریا ... به وسعت بیشه ... به وسعت دلهای عاشق ... برای تو ... برای خودم ... و به پاسِ تمام حرف هایی که از...
-
جادوی نگاهِ تو ...
شنبه 9 مهرماه سال 1390 01:34
ای انتهای مرزِ تمامِ گذشته ام ... هنوز هم گاهی به سرم می زند دوستت داشته باشم هنوز هم در سینه ی من سیبی است که بوی تو را می دهد هنوز هم دلِ آشفته ی من به شهرِ چشم های تو عادت دارد هنوز هم جادوی نگاهِ تو تمام ِ دلنوشته های مرا غارت می کند ای سرگذشتِ رویش ِ رعنای عاطفه ... هنوز هم در جاده های آرزو مثل بیدی پاک ومجنون...
-
همه ی دنیای مجازیِ من ...
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 00:59
این جا اثری از تنش نیست ، این جا می توان زیستن بدون اضطراب را بی هیچ توانی برای بازگفتن تجربه کرد ... این جا پایانی است بر تمامِ دغدغه های دنیای حقیقی که مدفن آرزوهای بی پایان است ... با آن که در دنیای حقیقی اندیشه ها را باید زیر خروارها خاک مدفون ساخت اما در این جا ( دنیای مجازی ) می توان عشق های دفن شده را با تراوشِ...
-
بگذار بگویم ...
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 00:37
بگذار بگویم هنوز هم برایم مثل دریا آبی و آرام و بی پایانی بگذار بگویم هنوز هم برایم مثل آسمان مهربان و آبی و شفافی بگذار بگویم هنوز هم مثل دنیا ی من ، بی انتها و ساکت و سرشاری بگذار بگویم هنوز هم مثل احساس من ، قشنگ و دور و نامعلومی ومن هیچ گاه فراموش نمی کنم که این تو بودی که قابی از عاطفه برای قلبِ خسته ی من ساختی...
-
طلوع نگاه تو ...
شنبه 22 مردادماه سال 1390 00:03
یادت هست که در بحبوحه ی طلوع نگاهت و در کنار برکه ی عشق و در میان دشتِ بنفشه ها ، گفتی که از این من ِ بی سایه خسته و دلگیرم ... یادت هست که در سلطه ی یک تقدیر و از دامن یک حادثه به عاطفه ی نقره فام چشمان تو تبعید شدم ... یادت هست که در قله ی تردید و دو دلی ، جرعه ای از دریای باورت را در دستانم ریختی و تکه ای از آسمانِ...
-
در غربت ثانیه ها ...
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 00:47
همه می گویند که من پشت رویاهایم جا مانده ام و همیشه دلواپس خاطره هایم هستم ... همه می گویند که من در حسرت دقایق مانده ام و همیشه در غربت ثانیه ها بی قراری می کنم ... همه می گویند که تمام پنجره ها به روی من بسته شده و قایقم در دریای احساس تو به گِل نشسته است ... همه می گویند که من با دلنوشته هایم داغ ِ دل های عاشق را...
-
متولد ماه تیر ...
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 02:00
یادم هست از وقتی که به دنیا آمدم ، می خواستم پشت کوه ها سرک بکشم و خانه ی خورشید را از نزدیک ببینم ... یادم هست از وقتی که به دنیا آمدم ، برای آسمان که دلش گرفته بود دعا می کردم و آرزو داشتم که کاش قدّم می رسید و اشک های آسمان را پاک می کردم ... یادم هست از وقتی که به دنیا آمدم ، غصه می خوردم که چرا دست هایم به ابرها...
-
عشق توتم من است ...
دوشنبه 20 تیرماه سال 1390 01:49
چرا این روزها ، به بهانه ی عاشقی ، حشمت خورشید و عصمت مهتاب و زلال سپیده را می آلاییم ... چرا این روزها ، خاطر پونه ها و شقایق ها و اقاقی ها را خسته می کنیم ... چرا این روزها ، دل کبوترها و قناری ها و جغدها را می شکنیم ... چرا این روزها ، آسمان را به یاد غصه ی دوری از دریا می اندازیم ... چرا این روزها ، دوبیتی های بی...
-
هم صداتر از همیشه ...
دوشنبه 13 تیرماه سال 1390 00:05
چرا آن قدر دورم از تو !!؟ از خودم !!؟ از قصه های زیبایت که پر از خواب های رنگی بود ... از برکه ی چشمان قشنگت که از آن جز ، نیلوفر آبی ، نرویید ... از اشکهایت که از افسوس ، بر دامن ِ مردابِ احساس و تدبیر روزگار می افکندی ... از عطر خوش یادهای معطرت که در دهانِ غنچه ی یاس می ریخت و بر پرده ی حریرِ ِ طلوع ، سیمای زیبا و...
-
صدای پای تو ...
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 00:50
ای شمیم آرزوی من !! و ای حلقوم ناله های من !! هنوز هم صدای پای تو را درسکوت دردناک و بی قرار دلم می شنوم که به سوی من می آید و آن گاه دلِ سنگ و سرمازده ام از نگاهِ تو و از چشمان معصوم تو گرما می گیرد و چه درد و چه تبِ مانوس و آشنایی است آمدن تو در وجودم ... ومن هنوز هم تو را می بینم که بر آستانه ی احساسم ایستاده ای و...
-
روو دلم جای هزارتا خنجره ...
شنبه 28 خردادماه سال 1390 01:07
وجودم تنها (( رفیق )) بود و زیستنم هم تنها سخن گفتن از (( رفیق )) و رفاقت ... واحساسم این بود که با این واژه ، نه تنها ، حال ،که زندگی می کنم . در بغض ِ چشمانم که از سردی روزگار ، رنگ خاکستری به خود گرفته بود ، توتیائی از خاک قدمش ریخته بودم و دردی را که ذره ذره مرا می تکید و قطره قطره مرا می چکید ، درمان می نمودم ......
-
با تو دریا ، پر از دیدن بود ...
چهارشنبه 18 خردادماه سال 1390 00:37
بگذار که خیال کنم هنوز هم دلنوشته هایم را می خوانی و هنوز هم هوای مرا داری ... بگذار که خیال کنم هنوز هم پر از تب و تاب منی و روزها را به فکر دیدن و شب ها را پر از خواب منی ... بگذار که خیال کنم هنوز هم در دلتنگی هایت ودر غروب های دلگیر این شهر غریب به یاد منی ... بگذار که خیال کنم هنوز هم در تنهائی ات ، دلت پر می شود...
-
آسمونا ، بی تو خط خطی کردم ...
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 00:57
وبعد ... چه بگویم ؟ از خودم که می خواستم پروانه باشم و برایت از عشق بسوزم ... از خودم که می خواستم لباسی از برگ گل برایت بدوزم ... از خودم که می خواستم بجوشم و آبی ِآئینه ها را از تو لاجرعه بنوشم ... و یا از تو که تا حرف می زدی ، باغ بی برگی ام گل می کرد و دریائی از جوانه می شد... و یا از تو که وقتی می آمدی موج های...
-
منم و یه بغض خیس ...
شنبه 7 خردادماه سال 1390 01:03
من مانده ام و آرزوئی پر از نبودن ، که همیشه بودنش در نفس هایم به شماره می افتد ... من مانده ام و خاطره ای که همیشه در یاد من است و تمام رویاهایم از همان یک خاطره دم می زند ... من مانده ام و بغض خیسی که قصد شکستن و رفتن ندارد و از گلویم دل نمی کند ... من مانده ام و ترانه ای غریب در ذهنم ، که هر چه می نویسمش پایان ندارد...