مونالیزا نباش ...


من تا همیشه ی دنیا 

لبخندِ مونالیزا را 

مظهرِ عشقِ بی معنا و زندگی ِ بی نغمه و بی سرود می  دانم !!

مونا با لبخندهای گاه و بی گاهش 

روی ِ احساس ِ آدم ها چتر می گیرد و 

فرصت ِ چیدن ِ خاطره از باغ های حادثه را نمی دهد !!

حالا مونا پرتره است و احساس ندارد !!

تو چرا فرصت پرسه های شبانه را به آدم نمی دهی !؟

من که بال بال می زنم  

در (( عشاء ربانی ))

باز هم به تو اقتدا کنم !!

حواترین آدم روی زمین ...


و تو حوّاترین آدمِ روی زمینی 

که در این وادی ِ کبودِ بی برگ 

مرا به چیدن ِ سیبِ نگاهت وسوسه می کنی !!

ای قدّیسه ی مهربانی 

قسم به حجم ِ تمام ِ سادگی هایم 

من از مشعلِ نقره تابِ نام ِ تو 

و از راهِ ابریشم ِ چشم هایت 

برای خودم (لات) و ( منات ) ساخته ام


سرزمین عجایب ...


عاشقی٬دواش قرص نیست!!

برگ ریزونِ یه نگاهه و

انارهایِ نوبرانه یِ دوتا گونه،

یه خیابونِ که لباسی از جنسِ بارون پوشیده و 

یه حجمِ زیاد از دلتنگی؛

که پشتِ حوصله یِ پلک ها،سنگینی می کنه و 

یه صدایِ خواب آلوده که

آدمو به رویا می بره!!

اونوقته که احساس آلیس را داری و

به سرزمینِ عجایب پا میذاری !!

و عشق ...


اولین بار عشق را 

به وقت چیدن باران 

ودر تاریک روشن

 کوچه های خاکیآبادی دیدم !

درست همانجا 

زیر کرسی آسمان و 

کنار منقل ستاره ها 


و عشق همیشه با خودش

 کوله باری از بغض عمیق داشت و 

دلتنگی تنفس می کرد !! 

لحظه هایش زنبقی بود و 

اول و آخر قصه هایش ،

 همان جمله ی معروف بود 

" یکی بود یکی نبود ... "


نت هایی که خط می خورد ...


داریوش با صدای مخملی اش 

می گفت و ما باور نداشتیم که :

روزگار غریبی ست ...

روزگار باور پیه سوزهای شکسته 

و انکار روشنایی چراغ 

روزگار نت هایی که خط می خورد و 

لهجه هایی که رنگ سکوت دارد !!

دانسته و ندانسته 

یک مشت کرک خیس را قالب 

کرده ایم به آسمان اندیشه مان و 

یک بغل واژه ی مشتعل از اندوه را 

در خرمن بغض هایمان انداخته ایم !!

ما چه  بسیار ناشیانه

 در این علف زار روزگار  ، 

می رقصیم !! 

و چه بزرگوارانه ، 

 به صف ایستاده ایم 

تا به کسوت ،

 گوسفند ی درآییم  ...



نیلوفری ترین سروده ی عالم ...


من از کرشمه ی بوتاکس ها خوشم نمی آید !!

و کانتورینگ صورت را یک نوع تبسم به مصنوعات می دانم !!

به نظر من اکستنشن مژه ها ذاتا یک دهن کجی واقعی به سرمه هاست !!

حالا نه اینکه بخواهم شیوه ی مادربزرگ ها را تبلیغ کنم و اساسا هم مشکلی با به روز رسانی آدم ها ندارم 

اما این ها همه تا زمانی خوب است که آدم خودش را در سطرهای آئینه ها گم نکند .

اصلا خیالتان را راحت کنم ! 

نیلوفری ترین سروده ی عالم 

بانوی نغمه های زلال 

باید آمیزه ای از ترانه و باران و عشق باشد 

مثل رنگین کمان بعد از باران ، آکنده از معانی رنگارنگ باشد 

بانوی مهرو ماه باید که با مخمل نگاهش 

سعدی بخواند و 

حافظ مرور کند و 

شاملو را بداند

و شجریان زمزمه کند 


یه دنیا حرف های ناگفتنی از عالم سیاست از بر باشد و 

یک عالمه حس های خوب روان درمانی تراوش کند 


بانوی امروزی نیاز به ابراز وجود با ابزار شجاعت و کیاست دارد 

به شرط آنکه خود بخواهد و مردان قوم به کردار و نه به گفتار به آن برآیند ...