طلوع نگاه تو ...

یادت هست که در بحبوحه ی طلوع نگاهت و در کنار برکه ی عشق و در میان دشتِ بنفشه ها ، گفتی که از این من ِ بی سایه خسته و دلگیرم ... 

یادت هست که در سلطه ی یک تقدیر و از دامن یک حادثه به عاطفه ی نقره فام چشمان تو تبعید شدم ... 

یادت هست که در قله ی تردید و دو دلی ، جرعه ای از دریای باورت را در دستانم ریختی و تکه ای از آسمانِ یقینت را به چشمانم بخشیدی و تجسمی زیبا ازخاطراتت را در معبد ارغوانی دلم به یادگار گذاشتی ... 

یادت هست نخستین چکه ی ناودانِ بلند یک احساس ِ ناب را در قالبِ تراوش ِ شبنمی از برگِ گل یاس ، به روی ادراکم ریختی ... 

یادت هست در شهر اقاقی ها و در زیرِ دانه های قشنگِ تگرگِ عشق ، بی آن که خمی به ابرو بیاورم ، دلم برای دیدن نگاهت بهانه می گرفت ... 

قسم به عاطفه ی آن نگاهِ دریایی ات ... 

قسم به عاطفه ی نقره فامِ چشمانت ... 

قسم به آن دلت که به وسعتِ آلاله های غم ، سرخ است ... 

قسم به آن احساسِ آبی ات که هنوز هم پاک وبارانی است ... 

قسم به تمامِ هجرت و اندوه و بی قراری و دردِ مانده در وجودم ... 

هنوز هم میانِ هاله ای از انتظار ، دلم برای طلوعِ نگاه تو بهانه می گیرد ... 

هنوز هم میانِ این همه هیاهو ، دلم برای طلوع نگاهِ تو تنگ می شود ...

در غربت ثانیه ها ...

همه می گویند که من پشت رویاهایم جا مانده ام و همیشه دلواپس خاطره هایم هستم ... 

همه می گویند که من در حسرت دقایق مانده ام و همیشه در غربت ثانیه ها بی قراری می کنم ... 

همه می گویند که تمام پنجره ها به روی من بسته شده و قایقم در دریای احساس تو به گِل نشسته است ... 

همه می گویند که من با دلنوشته هایم داغ ِ دل های عاشق را تازه می کنم و همیشه باعث دلهره ی شقایق ها می شوم ... 

همه می گویند که من در دفتر خاطراتم از تو یک قفس کشیده ام و عاشقانه ها و دلنوشته هایم را در آن زندانی کرده ام ... 

همه می گویند که من از بغض ابرها خبر ندارم و چترم را پیشِ تو جا گذاشته ام ...  

همه می گویند آسمانِ دلنوشته هایم که باید آبی باشد ، ابری شده و بوی غم دارد ... 

اما هیچ کس نمی داند که من تنها کبوتری بودم که تو از پنجره ی احساست برایم گندم پاشیدی ... 

و هیچ کس نمی داند که تو برای مرغ دلم نه قفس که پر و بال پرواز شدی ... 

و هیچ کس نمی داند که در کوله بار خاطراتم تو تنها دریایی بودی که در سرابم پهلو گرفتی و به کویر ادراکم آبِ حیات بخشیدی ... 

هیچ کس نمی داند که ... 

 

پی نوشت : با این که استاد کورش عزیز همیشه در قلب و اندیشه ام جاری است اما این روزها جای ایشان در دنیای مجازی خالی است .