خواستن ها و نرسیدن ها ...


آدم لای ِاین نفس های آلوده ی شهر 

((توی ِ این کوچه پس کوچه های نرسیدن ها و خواستن ها ))

دلش می گیرد و 

روحش می میرد !!

مثل ِ یک درنای بی جفت بال بال می زند و واژه دان ِ احساسش پر از تلخی می شود !!

آدم تویه این وانفسای ِ پراز گفتنی های ناگفته 

((به قدمت ِ تمام ِ نبودن ها و نیامدن ها ))

دلش می گیرد و 

روحش می میرد !!