من از دریا می آیم ...

اپیزد اول ...

دلم گرفته

گویی در انحصارِ تهِ سوزن هستم

من مست و پریده رنگ از دریا می آیم

تا در تو نبینم آن پریشانی ها را ...


اپیزود دوم ...

من می روم با دست هایم

چتری برای شمعدانی ها بسازم

تو می توانی در پناهِ شیروانی ها ، خشک بمانی

تو می توانی چشم هایت را ببندی

و با چشم های بسته ات بی نهایت راببینی

کوتاهی خمیازه هایت را تصور کن

حلولِ عشق ورزیدنِ تو همین است


اپیزد سوم ...

من با عشق

به جستجوی دریا رفتم

به مددِ اقیانوسی که در سر دارم

برای چشمهایت ...

امشب گریه می کنم برای تو ...

برای خودم ...

برای تمامِ آنهایی که خواستند گریه کنند و نتوانستند ...

برای تمامِ آن چیزهایی که خواستی و نبودم ...

برای تمامِ آن چیزهایی که خواستم و بودی ...

امشب گریه می کنم به وسعت دریا ...

به وسعت بیشه ...

به وسعت دلهای عاشق ...

برای تو ...

برای خودم ...

و به پاسِ تمام حرف هایی که از دیگران شنیدم و هنوز شکست نخوردم ...


مهم نوشت : در رمان نویسی نشانه های عشق واقعی به سمت ملودرام گرایش دارد ، تپش قلب ، بی خوابی ، بی اشتهایی ، به حرکت در آمدن پرده ها و آتش بازی ...

اما اگر چنین چیزهایی را حس کردید ، بدانید که آن قدر که اسیر هوس شده اید ، عاشق نشده اید ...

جادوی نگاهِ تو ...

ای انتهای مرزِ تمامِ گذشته ام ... 

هنوز هم گاهی به سرم می زند دوستت داشته باشم  

هنوز هم در سینه ی من سیبی است که بوی تو را می دهد  

هنوز هم دلِ آشفته ی من به شهرِ چشم های تو عادت دارد  

هنوز هم جادوی نگاهِ تو تمام ِ دلنوشته های مرا غارت می کند  

ای سرگذشتِ رویش ِ رعنای عاطفه ... 

هنوز هم در جاده های آرزو مثل بیدی پاک ومجنون تاب می خورم و چون قوئی  

غریب و تشنه از لبِ دریای دلِ تو آب می خورم  

هنوز هم در باغِ دل و مرز احساسم ، حسرتِ لحظه های با تو بودن را می خورم

هنوز هم با نگاهت سخن می گویم و شعرهایی از جنسِ دریا برایت می سرایم   

ای غروبِ تو غروبِ آرزوهایم ... 

هنوز هم غمِ غروبِ نگاهت بر روحم نشسته است و هنوز هم در میانِ کوچه های سبزِ احساس به دنبال قدم های تو می گردم  

هنوز هم در افق های دور و مبهمِ انتظار ، موج هایی از دریای یادِ تو به ساحلِ سنگی ِ دلم لطافت می بخشد  

هنوز هم با دیدن طلوع ِ دو چشمِ همیشه زیبای توست که قلبم برای تازه شدن تنگ می شود  

ای چشم ِ تو حکایتِ دریای عاطفه ... 

من هنوز هم گلِ سرخ را از نگاهِ تو می خوانم  

من هنوز هم تشنه ی توام  

و گرسنه ی سالیانِ دیدارت

...