خداوندِ عاطفه ...

مشک را به دستِ راست گرفته و شمشیر را در دستِ چپ

یعنی که قصدِ جنگ ندارد

اما دشمن که الفبای شرف را نمی داند !!

این دستِ مشک دار را می بـرد

و او با خودش زمزمه می کند :

بریده باد این دست

در مقابل جمالِ یوسفِ من



خداوندِ عاطفه و عاطفه ی خدا

قبله ی مروت و قلّه ی فتوت

قافله سالار ِ عشق و صبر و معرفت

معلم مردان ِ عالم

روشنی بخش ِ خورشید

ای زینب کبری (س)

در لابه لای صدای معصیت های سپاهِ دشمن

در هم همه ی عربده های مستانه

و در هیاهوی صدای سازها و دهل های رعب انگیز

برتو چه گذشت !!؟


بغض راهِ گلویم را بسته است

چشم هایم به سرخی نشسته اند

و گلویم خشک شده است

همیشه صدای شیهه ی اسب ها ، بند بندِ دلم را پاره می کند

و چکاچکِ شمشیرها بر دلم خراش می اندازد

قرارِ ِ دلِ من همیشه ، به یادِ عاشورا بی قراری می کند ...


پی نوشت 1 : گفتن دردِ عاشورا ، تحمل آن را آسان می کند ، اما نهفتنش و به رو نیاوردنش ، توان از کف می رباید و نهالِ طاقت را می سوزاند

اما بی گمان ، نگاهِ خدا ، چقدر تحملِ مصیبت های عاشورا را آسان می کند

پی نوشت 2 : عاشورا برای آن است که تکیه گاهِ شیعه فرو نریزد و پیوندها

بریده نشود ...

کجای قصه خوابیدی ...

گل ِباغ آشنایی ، گل ِمن ، کجا شکفتی !؟ 

که نه سرو می شناسد  

نه چمن سراغ دارد 

(( سرابِ ردّپایِ تو ، کجای جاده پیدا شد  

کجا دستاتو گم کردم که پایان من این جا شد )) 

گل ِ من  

میانِ گل های کدام دشت خفتی !؟ 

به کدام راه خواندی !؟ 

به کدام راه رفتی  !؟

(( کجای قصه خوابیدی ، که من از گریه بیدارم  

که هر شب هرم ِ دستاتو ، به آغوشم بدهکارم )) 

گل ِ من  

تو رازِ ما را به کدام دیو گفتی ؟ 

که بریده ریشه ی مهر  

شکسته شیشه ی دل  

(( تو با دلتنگی های من ، تو با این جاده همدستی  

تظاهر کن ازم دوری ، تظاهر می کنم هستی )) 

گل ِ من  

پرنده ای باش و به باغ ِ باد بگذر  

مهِ من  

شکوفه باش و به دشتِ آب بنشین  

(( توو آهنگِ سکوتِ تو ، به دنبال یه تسکینم  

صدایی توو جهانم نیست ، فقط تصویر می بینم )) 

 

پی نوشت 1:راه به کدام حقیقت می برند ، در این تاریکی ، این واژه ها که سیاه می شوند بر کاغذ !!؟ 

پی نوشت 2:چرا من عادت دارم فانوس را تنها بر نیمی از معنا بتابانم و حیران نیمه ی دیگر باشم !!؟