تنها شده ام و
خورشید : چشم هایش را فرو بسته است و
ماه : قصد ندارد که حضور ِ خویش را اعلام کند و
دریا : از تکاپو بازمانده است و
من : سنگینم و خاموش ، چون دَرد ، چون نبودن و
عشق : تنها پُلی است میانِ دو تهیا
زمان : بویِ نا می دهد و معنایِ ماندن و
فراموشی : زلال ترین حقیقت است و
هوشیاری : افسانه و
حقیقت : هنوز هم سراب و
من : باز هم احساس ِ غربت می کنم
زمین : هنوز هم اسیر ِ آسمان است و
روزهایم : آواره ی ِ معنایند و
سوختنِ من : بی پایان است
با اینهمه ،
این کوچ ، برایِ من ، سر آغازی دوباره است ...