خواستن ها و نرسیدن ها ...


آدم لای ِاین نفس های آلوده ی شهر 

((توی ِ این کوچه پس کوچه های نرسیدن ها و خواستن ها ))

دلش می گیرد و 

روحش می میرد !!

مثل ِ یک درنای بی جفت بال بال می زند و واژه دان ِ احساسش پر از تلخی می شود !!

آدم تویه این وانفسای ِ پراز گفتنی های ناگفته 

((به قدمت ِ تمام ِ نبودن ها و نیامدن ها ))

دلش می گیرد و 

روحش می میرد !!

روزنوشت ...


امروز یازدهم دی ماه سنه ی ۱۳۹۷ شمسی

درحوالی ساعت ۱۷

چشم هایم را بستم و 

در میان سنگینی بغض هایم ، دق کردم !!

زمین و زمان شده بود مصداق سخن اخوان ثالث:

((نفس ها ابر 

دل ها خسنه و غمگین 

زمین دلمرده 

سقف آسمان کوتاه ))

چاره ای نبود 

ومن‌ در دنیای آدم های کوکی شماطه دار 

غم نبودنت را 

پشت لبخندهای مصنوعی ام 

پنهان کردم ...

عاشق شدم به چشمات ...


سعید پورسعید می خوند :

((یه شعله شکسته یه شمع روبه بادم 

خسته از این زمونه فریاد گریه دارم ))

و من نوجوون احساسی فقط  با ریتم آهنگش حال می کردم و خیلی ریز و زیر پوستی از مفهوم کلام طفره می رفتم یا شایدم خودمو می زدم به نفهمیدن عمق و تلخی کلام !!

من فقط با اونجاش حال می کردم که می خوند :

((عاشق شدم به چشمات 

دادم دلو به رویات ))

از تو چه پنهون‌ هنوزم که هنوزه دلم خوشه به همین قسمت از ترانه ...