هم صداتر از همیشه ...

چرا آن قدر دورم از تو !!؟ 

از خودم !!؟ 

از قصه های زیبایت که پر از خواب های رنگی بود ...  

از برکه ی چشمان قشنگت که از آن جز ، نیلوفر آبی ، نرویید ... 

از اشکهایت که از افسوس ، بر دامن ِ مردابِ احساس و تدبیر روزگار می افکندی ... 

از عطر خوش یادهای معطرت که در دهانِ غنچه ی یاس می ریخت و بر پرده ی حریرِ ِ طلوع ، سیمای زیبا و خیال انگیز امید را ، نقش      می کرد ... 

از قطرات درشت بارانِ احساست که برکشت زار تشنه و زرد و خشک کویر قلبم می بارید ...  

و از نیایش هایت که سقف هستی را رنگ می زد و رنگِ نوازش های مهربانش را به ابرها می بخشید ...  

چرا آن قدر نزدیکی به من !!؟ 

مثل آن دیوان حافظ لب طاقچه ام ... 

ویا مثل آن گل های سرخ قالی اطاقم ... 

و یا مثل آن یاس های تازه و پاک باغچه ی حیاطم ... 

چرا آن قدر نزدیکی به من !!؟ 

که تو را نفس می کشم ... 

و انگار از یاد می برم که حتی اگر تنهاتر از همیشه هم زیر باران قدم بزنم ، تو در کنارم هستی ...

نظرات 46 + ارسال نظر
سهبا دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:05 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

زیبایی زندگی به عشق است ، زیبایی عشق در به یاد هم بودن ، در کنار هم حتی اگر نباشی ... که خاطرات زیبا سرمایه های قلب آدمند برای تحمل روزگار سختی ...
و چه داشته های زیبایی دارید شما ، حافظ و گل سرخ و گل یاس .... قصه چشمان نیلوفری و نیایش های زیبای مهربانی ...
باران با یاد دوست چه زیباست ....
عشقتان مانا ... زیبا بود دوست خوبم .

راستی ، سلام ....

و عشق نخستین وصال دو خویشاوند است ...
و خاطرات آن نیز گنجی مجهول در سینه ی عاشق ...
چگونه می توان عاشق نبود !!؟
چگونه می توان مهر نورزید !!؟
در تنهایی ات اگر بیقرار انس او باشی ...
حتی اگر هم در کنارت نباشد
در بیکرانگی دلت موج می زند و بیقرارت می کند ...
سلام سهبای عزیز ، ومن نیز مثل تو بدان می اندیشم که او بدانگونه و به آن اندازه که احساسش می کنم " هست "

دختر مردابی دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:56 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

دور بودن های تو و نزدیک بودنهای او چقدر روزها و لحظه های تو را سرشار کرده از تناقضی عاشقانه ...
اگر همینجاست نزدیک تو، آنقدر که هوای نفست را پر می کند پس هرگز دور نشدی از او
و او نزدیک است به تو مثل همان دیوان حافظ لب طاقچه اتاقت و یا آن گل های سرخ قالی .. .
زیر باران برو، شاید یادش چتری شود و همراهی ات کند تا همیشه باران

و سلام ر ف ی ق عزیز
ستودنی بود این دلنوشته آخرتان

من از دیوان حافظ و گل های سرخ قالی و گل های یاس
ترکیبی ساخته ام و بر سیمای دریاها پاشیده ام ...
و آههای آرزومندم (( که در آن از ازل به بند بسته شده بودم )) را در فضای بیکرانه ی عشق ُ رها ساختم ...
باشد که دریا از اشک هایی که در تنهایی ام ریخته ام پر کرده باشم ...
سلام دختر سرزمین پاکی ها و ای هم صداترین
سپاس از لطف اسمانی ات بر این زمینی اسیر ...

علی قربانی دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:18

مطالبت مثل ساایران می مونه هرروز بهتر از دیروز

و تو هم مثل قالی کرمون می مونی عزیزم ، اینو آخرین باری که دیدمت بهت گفتم

کوروش دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:39 http://korosh7042.blogsky.com/

بوم خوب میدانست که گنج کجاست .وگرنه کاخ بسیار است(کوروش)

درود بر رفیق شفیق و عزیز

یک دم
نفست از نفسم فاصله است
ولی من نمی پرسم چرا
که به جان بیشتر خریدارم

دل سودا زده ای هست تا نیمه راه نفسش را یارا نیست نیمه دیگر به بال دل بیا با بوسه ی خورشید و ماه صبح صادق بدمد



ایستاده ام و دل بر کنده از گنج مجهول ، همه تن چشم شده ام و در چشمان تو می نگرم و در آن گوشه ی آسمانی دلت به لذت جان می سپارم و غرق در مستی و بی خویشی حضورت به آسمان عشق می ورزم ...
سلام استاد عزیز ، سرافرازم کردید...

ثنائی فر دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:52 http://www.sanae.blogfa.com

دورم بسیار و نزدیک است بسیار
اما نه دور نیستم
بین عشق و عاشق و معشوق را مگر می توان فاصله ای جست
راست می گویی چقدر دورم از هو
و چه نزدیک است به من
پس هنوز یکی نشده ام باید یکی شد بین دو همیشه فاصله است برای یکی شدن باید بشکنم بتان اطرافم را باید او شوم
باید فکری کنم ...

بسیار زیبا بود رفیق شفیق
باز هم می نوشمش و شاید روزی نگاشتمش
مستدام باشید

عشق و عاشق و معشوق !!!
این سه همسایه ی همیشگی !!!
سوخته اند و تافته اند وغمگین و پرسراب ...
باید یکی شوند ، زلال و آبی و پر آفتاب ...
سلام بانو و سپاس از آمدنت که شور و احساس می آورد ...

شبنم* دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:20

عالیه عالیه عالیییییییییییییییییییییییییییییی بود رفیق*******

این شمایید که با دید عالی تان عالیییییییییییییی می بینید
راستی ُ سللللللللللللللللللا م............

فریناز دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 19:58 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام رفیق مهربونم
منم خوشحالم که این بار رگبار یکسانی از واژه ها بر آرامشم و خونه ی خیالیه شما باریده است

می ستایم کلامتان را که چه زیبا خودنمایی کرده اند در پس حافظ لب تاقچه و یاس های همیشه پاک و معطر لب باغچه

و بودنِ تویی که همیشه کنارت هست و میشود دنیا دنیا شادی سرمستی شور اشتیاق شوق امید انگیزه آرزو و عشق...

می ستایم زیباترین ها را که در قلبتان چه زیبا با واژه ها عجین گشته است...

دنیایتان پر از شور و عشق و شادی باد



واژه را با قلبم عجین کرده ام تا تن خسته ام را از بی حاصلی و نومیدی و اندوه رها سازم ...
سلام رگبار احساس و آرامش
چه خوب و چه نیکو که همچون دو پرستو ، در زیر سقف بی روزن دنیای مجازی ، پریدیم و کاویدیم و یافتیم راه سخن گفتن از عشق را ، آنهم به یک زبان و یک نشان ...
پرانه ی طلایی احساس و اندیشه تقدیم تو باد که رازهای آشنایی و اسرار دوست داشتن را در مزرع سبز همه ی گل ها و سبزه های اهورایی کاشتی ...

زریییییییییییییییییییییی دوشنبه 13 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:58

سلام
متن قشنگی بودش خیلی زیاد
توی لینکاتون نوشته بودین دیانا...
اسمه؟دخترونست؟کجاییه؟یعنی چی؟بنظرتون قشنگه؟
البته همه ی اینارو میخواستم از صاحبش ببرسم اما مث اینکه بیمارستان بستریه
زیر سایه ی لطف خدا باشید

سلام بر شما و خیر مقدم ...
ممنون الطفاتتان بانو ...
دیانای عزیز از دوستان جدیدی هستند که افتخار داشتم اخیرا نام ایشان را در لینک ها قرار دادم ...
معمولا دوستانی که کامنت میذارن به رسم رفاقت لینک می شن و این رویه ی خونه ی خیالیه ...
در خصوص ایشون هم هر آنچه که لازم دو نسته باشن در پرو فایلشون توضیح دادن ...
به هر حال نگران ایشون شدم انشاءالله که سلامت باشند وسایه ی ایشون در دنیای مجازی بالای سرمون باشه ...

فاطمه سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:22 http://www.faseleha-30.blogsky.com

غصه اگر هست ! بگو تا باشد !ا
معنی خوشبختی ،
بودن اندوه است ?!ا
این همه غصه و غم ، این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ! میوه یک باغند
همه را با هم و با عشق بچین ?ا
ولی از یاد مبر،
پشت هرکوه بلند ، سبزه زاری است پر از یاد خدا
و در آن باز کسی می خواند ،
که خدا هست ، خدا هست
و چرا غصه ؟ چرا !؟!ا

غصه را بگو باشد ...
اما غم نباشد ...
غم را از آیینه ی وجودت بزدا ...
که خدا هست ُ خدا هست ...
سلام فاطمه جان
دعای ستاره های آسمان بدرقه ی راهت ...

فاطمه سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:23 http://www.faseleha-30.blogsky.com

میدانی...؟
انگار
کسی...
که نمی دانم که؟
جایی...
که نمی دانم کجا؟
در خانه تکانی دلش...
مرا...
و خاطراتم را...
به آوار فراموشی سپرده ست!
گم گشته ام
کجا....؟
ندیده ای مرا ...؟

و با این خانه تکانی دلش ...
احساس می کنم که زمین برایم متروک شده است و شهر خلوت و خانه ها خالی ، من از هراس این خلوت سرد ، این غربت دلم می گریزم ...

فاطمه سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:24 http://http://www.faseleha-30.blogsky.com/

روی سنگفرش های خیس خوردهء باران قدم می زنم ؛
غریبه آشنا می نوازد ،
غریبه آشنا شدهء من بنواز برایم
فقط برای من
اندکی هم برای دل خودت ،
اینجا من هم غریبم ...
بگذار بوی باران ما را با خود به دورترها ببرد ...
من برای تو می خوانم ، تو هم برای من بنواز
بگذار صدای سازت مستمان کند ...
آنقدر بنواز که تار هوشمان پاره شود
بگذار آواره در عدم باشیم ...

به ریتم موسیقی ومتن
هم جنس اقیانوس ومهر
همرنگ مهتاب و چمن
نسیمو عاشق می کنه
تجربه ی رها شدن ....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:26 http://http://www.faseleha-30.blogsky.com/

سلـــــــــــــام رفیق :
خیلی نازبود واقعا زیبامی نویسی [:Sچقدر دلم برای قدم زدن روی ماسه های
ساحل خوشی تنگ شده....
کجایند خاطرات دریایی ام؟؟؟

سلام دوست خوبم
زیبا و ناز می بینی و احساس می کنی که زیباست
کمی هم به دل دریایی ات بیندیش ، و به ساحل خوشبختی احساست ...

فاطمه سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:28 http://http://www.faseleha-30.blogsky.com/

کاش میشد که نرفت
کاش میشد که بمانیم و
بسازیم خانه ای با گل دل
شهر عشق کجاست؟
صحبت از رفتن و بیزاریست
پای رفتن لنگ است
جای ماندن اینجاست
فکر فردا باشیم حاصل ما این است
کاش میشد که نرفت
و زمان را بوسید و زمین را پوشید...

کنار دلواپسی تقویم لبخند بزن ...
در شهر عشق ساعت وجود ندارد ...
درشهر عشق زمان را بوسیده اندو کنارش گذاشته اند ...

فاطمه سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:29 http://http://www.faseleha-30.blogsky.com/

هــمیــشه هــمینطور اسـت....
یکـی مـی مــــاند
تا روزهـا و گــریه را حسـاب کند

یکــی می رود
تـا در قلبـت بـمانـد تا ابـــد....
اشک هــایت را پشـت پـایـش بــریـزی

رسـم رویـاها همـین اسـت.....
که تنــــــها بمانی بـا انــدوه خویـش
روزهـا و گــریه ها را
به آسـمان خـــالی ات سنـجاق کـــــنی!!!!

انگار که ...
تو در من زندگی کردی
تو این رویا را می فهمی
خودت درگیر طوفانی
تو این دریا را می فهمی !!!

فاطمه سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:32 http://www.faseleha-30.blogsky.com

_¶¶¶¶¶¶______¶¶¶¶¶¶
__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶____¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶__¶¶¶¶¶
¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ _¶¶¶¶¶
_¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
___¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_____¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_______¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
_________¶¶¶¶¶¶¶¶
___________¶¶¶¶
____________¶¶
_____________¶
____________¶
___________¶
__________¶
________¶__¶¶¶_________¶¶¶
________¶_¶___¶_¶¶¶¶¶_¶___¶
______¶__¶__¶__¶_____¶__¶__¶
_____¶___¶_¶¶¶_________¶¶¶_¶
_____¶___¶_________________¶
______¶___¶_______________¶
______¶¶___¶__¶¶_____¶¶__¶
_____¶__¶__¶__¶¶_____¶¶__¶
_____¶__¶__¶_____¶¶¶_____¶
_____¶___¶_¶____¶___¶___¶
______¶______¶___¶¶¶___¶
_______¶______¶¶_____¶¶
________¶_______¶¶¶¶¶__¶¶
_________¶______________¶
___________¶¶¶¶___________¶
_____________¶________¶____¶
_______¶¶¶___¶_________¶____¶
______¶___¶¶¶¶________¶¶¶¶__¶
______¶______¶_______¶____¶_¶
______¶______¶______¶_____¶¶
______¶_______¶_____¶_____¶

سلام فاطمه جان
کاشکی این بادکنکه مثل بادبادک من که یه روز رفت پیش ابرا نباشه ...
همون بادبادکی که بی خبر رفت و خواست که من تنها بمونم !!!!!!!!!!
ممنون این همه لطف و صفایتان


فاطمه سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:34 http://www.faseleha-30.blogsky.com

╬═♥╬
╬♥═╬
╬♥═╬--¤˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●¤˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●¤»»»»»»
╬♥═╬
╬♥═╬•*0..0*0..0*0..0*0..0**0..0*0..0*0..0*0..0**0..0*0..0*0..0*0..0*0..
╬═♥╬
╬♥═╬ ஜ ܜܔ ஜ ܜܔ ஜ ܜ ܜܔஜ خیلی ناز نوشتی ܜܔ ܔــ ܜܔஜ ஜ ܜܔ
╬═♥╬
╬♥═╬ ¤•----♥----♥----¤˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●¤•----♥----♥---»»»-¤
╬♥═╬
╬♥═╬ ஜ ܜܔ ܔــ ܜܔஜ ஜ ܜܔ ܔــ ܜܔஜ ஜ ܜܔ ܔــ ܜܔஜ ஜ ܜܔ ܔــ ܜܔஜ
╬═♥╬
╬♥═╬*0..0*0..0*0..0*0..0**0..0*0..0*0..0*0..0**0..0*0..0*0..0*0..0*0..
╬═♥╬
╬♥═╬--¤˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●¤˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●˙•▪●¤»»»»»»

ناز تر از این طرح زیبای شما که نیست بانو
لطف کردید و شرمنده ام ساختید

فاطمه سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 09:36 http://www.faseleha-30.blogsky.com

♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
┊   ┊┊   ┊┊ ✿
┊   ┊┊  ✿✿
┊   ┊┊  
┊   ✿✿



ــــــ★
ــــــــ★
ــــــــــــــ★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــ★★
ــــــ★

ــــــ★
ــــــــ★
ــــــــــــــ★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ـــــــــــــــــــــــــــــــ★★★★★
ــــــــــــــــــــــــــــ★★★★
ـــــــــــــــــــــــ★★★
ــــــــــــــ★★
ــــــ★
~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~
♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥ ♥
✿✿✿✿✿✿✿✿✿✿
┊   ┊┊   ┊┊ ✿
┊   ┊┊  ✿✿
┊   ┊┊  
┊   ✿✿.•*..*•. .♥.•*..*•. .♥
.•*..*•. .♥.•*..*•. .♥
.•*..*•. .♥.•*..*•. .♥
.•*..*•. .♥
(`'•.¸* *¸.•*..*•. .♥.•'´)
.•.•. .♥
?
...°
....O
.......°.•*..*•. .♥
................. ♥
.............. ♥
............. ♥
.............o....o°o♥
.................O....°♥
............o°°O.....o♥
...........O..........O♥
............° o o o O♥
......................? ♥
...................? ♥
...............? ♥
...........? ♥
........? ♥
....? ♥
.? ♥
*?´¨) ♥
¸.-´¸.-?´¨) ¸.-?¨) ♥

سپاس بانو ...
افتادین توو زحمت

مقداد سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 14:28

سلام به ر ف ی ق عزیز و دوس داشتنی
بابت تاخیرم عذر میخوام. نمیدونم چی باید بگم، زبونم در مقابل این پست قشنگت بند اومده حرفی واسه گفتن ندارم!!

سلام بر مقداد عزیز و با احساس
خدا را سپاس که به دست پر توانش پناهگاهی کوچک برایم فراهم آورده تا کبوتری سفید و دلپاک چون تویی از اندک آسودن در این آشیان خرسند باشد ...
و سپاس تو را که وقتی می آیی روحم تازه می شود...

یلدا سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:04

چرا ان قدر دورم از تو ؟
چرا آن قدر نزدیکی به من ؟
فقط همین ...

و نمی دانم که چه باید گفت ...
فقط این را بگویم که اندیشه مان همه یکی است ...
فقط همین ...

مقداد سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:36 http://shaperak.blogsky.com

نگو تورو خدا ر ف ی ق عزیز.. طرفدارات زیادن خودت خبر نداری، همشونم با دلنوشته هات زندگی میکنن(: قلمت دوس داشتنیه و قدرت بیانتم محشره.. واسه همینم هست که آدمایی مثه من که حسی ندارن جلوت کم میارن..

... و هر چه هست نمی دانم ، این قدر هست که من فقط می خواهم دشت باشم و همدم دوستانی چون تو که مثل نسیم بر جانم بوزند و و آشیانم را محل فرود خود سازند ...
سلام مقداد عزیز
حس لطیف و درک وسیع تو فراتر از وصف قدرت بیان و قلم منه ...

نازنین سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:46

کاش میشد یکی بیاد که چترشو وا نکنه
اگه خیس شد زیر بارون با ما دعوا نکنه
کاش میشد بیاد یکی که دل به آسمون بده
رو تن سبز جوونه بارونو تکون بده
میاد اون کسی که باید بیاد از یه راه دور
میدونم میکنه از قطره قلب من عبور
میدونم رنگین کمون روی دلم پا میذاره
میدونم نور خدا رو رو دلم جا میذاره
کاش تا اون روز قشنگ دل تنگ من نمیره
کاش میشد یکی بیاد که دست بارونو بگیره

سلام بر رفیق خوبم و شرمنده بابت کم اومدنهام و این همه تاخیر
و چه زیبا نوشتید مثل همیشه که هر کلمه اش قابل ستایشه
اینجا که میایم از یاد میبرم که حتی اگر هیچ وقت هم نباشم باران مهر شما همیشه بر سرم میباره









مرور می کنم تو را
تو را که درخیال من
مدام می شوی مدام
طلوع می کنم تو را
تو را که بر مرز افق
غروب می شوی مدام
سلام نازنین عزیز
می خواهم جویبار باشم ُ تنها گوش خستگی ناپذیر از زمزمه ی آب گونه ی مثل بارانت ...
اینجا که می آیی روشنایی و نور می آوری ...

DIANA سه‌شنبه 14 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:34 http://diani.mihanblog.com

سلام دوست خوبم
مثل همیشه بی نقص بود
نمیدونم با چه کلمه یا جمله ای وصفش کنم
((((((((((زیاد چیز خاصی نگفتم اما جدا از ته دل میگم حرف نداشت))))))

باد را به سختی محبوس می کنم
در خلوت تنهایی ام
دلتنگی هایم را زیر گوشش زمزمه می کنم
طاقت نمی آورد
سلام دیانای عزیز
اگر کامنت ها را خوانده باشی در بین آنها کامنتی بود در مورد شما که سخت نگرانم کرد ُ چه خوب شد که آمدی و مرا از نگرانی در آوردی ...

شب آفتابی چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:25



روزی مردی عقربی را دید که درون آب دست و پا میزند او تصمیم گرفت عقرب را نجات دهد اما عقرب انگشت او را نیش زد .
مرد باز هم سعی کرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب بار دیگر او را نیش زد . رهگذری او را
دید و پرسید : برای چه عقربی را که نیش می زند نجات میدهی ؟ مرد پاسخ داد : این طبیعت
عقرب است که نیش بزند ولی طبیعت من این است که عشق بورزم چرا باید مانع
عشق ورزیدن شوم فقط به این دلیل که عقرب طبیعتا نیش میزند ؟؟

عشق ورزیدن را متوقف نساز . لطف و مهربانی خود را دریغ نکن .حتی اگر دیگران تو را بیازارند

فردای من کجاست ؟
فرهاد واره ی عاشق منم کنون ...
شیرین من کجا ... ؟
با تیشه های سنگی دستانم .. .
خرد می کنم !!
بیدار می کنم هر دیو صخره را ...
هر سماجت سنگ آسا را ...
سلام بر شب آفتابی عزیز ، دلپاک ترین و صادق ترین
من بیداری تپنده ی فردا را فقط در دیدگان روشن عشق می بینم وبس ...
این یعنی همان که تو گفته ای ...

فاطمه چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:31 http://daryatanhast.blogsky.com/

سلام...
اختیار دارین...

راستش آپتون رو خونده بودم اما یه جورایی حس کردم نمی دونم چی بگم در مقابل این همه زیباییش...کم آوردم...

قلمتون تحسین برانگیزه...
سبز باشید

سلام بر فاطمه عزیز
قلم هر چه هم که خوب باشد باز هم برای نوشتن باید دل دریایی داشت ...
دل دریایی و احساس پاک شما کجا و این دل وامانده و تهی از احساس من کجا !!؟
چوب کاری نفرمایید بانو ...
سپاس از آمدنتان که بوی احساس و پاکی را به همراه دارد ...

شب آفتابی چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:32

خدا همیشه نزدیک است نزدیکتر از رگ گردن زیبا بود

همین طور است که شما گفتید و همه اعتقاد داریم ...
سلام بانو
سپاس از همراهی تان...

مریم چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

چرا اینقدر دوری از من ای رفیق من!
که انگار همین جا کنار من و با من نشسته ایی
چرا اینقدر دوری از من که انگار تمام عاشقانه های هجرانی را به نا کجا آباد فرستاده ایم
چرا اینقدر دوری از من که انگار فرداهای بی تو را نمی بینم
که انگار دورم و بسیار نزدیک و کنار تو ام
چه زیبا زخمه بر تارهای صفحه شیشه ایی مانیتور زده اید
دلمان کمی آرام گرفت
سری به من نمی زنید آیا؟عاشقانه های من برای برادر عزیزتر از جانم را بخوانید و عکس کودکیمان را هم ببینید

این افسوس بزرگ و رنجی گران است که من از اندیشه ی پاک تو دور باشم
این افسوس بزرگ و رنجی گران است که من انگار فردا را بی حضور و ذکر تو به نظاره بنشینم ...
این افسوس بزرگ و رنجی گران است که من این قدر از تو دور بودم ...
و تو نمی دانی که من چقدر به تو نزدیک هستم ...
اندیشه ام ...
روحم ...
احساسم ...
سلام بر مریم عزیز
سعادتی است برایم تلمذ در محضرتان ...

DIANA چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 13:06 http://diani.mihanblog.com

سلام دوست خوبم
میلاچ با سعادت امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل و نیز امام زین العابدین را به شما تبریک عرض میکنم و انشالله سال دیگر و در همین روزهای فرخنده در کربلا دعا گو باشیم
مرسی که سر میزنین در باره ی اون موضوع هم بله چند روزی کسالت داشتم که نتوانستم در خدمتتان باشم

سه گل روییده اند در باغ احساس
گل سوسن، گل لاله ، گل یاس
گل اول که ماه عالمین است
عزیز فاطمه نامش حسین است
گل دوم نگر غرق است در فضل
امید مرتضی نامش ابوالفضل
گل سوم گل میعاد باشد
امام چهارمین سجاد باشد
سلام دیانا جان
من هم اعیاد شعبانیه را خدمت شما دوست عزیز تبریک عرض می نمایم
و چه دعایی کردید برای من غافل و زمینی اسیر ...
امیدوارم که کسالتتان برطرف شده باشد و تندرست و سلامت باشید ...
اینجا که می آیید شور و نشاط و انگیزه با خودتان می آورید ...

کوروش چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 15:26 http://korosh7042.blogsky.com/

دلم شراب ناب میخواد
چو تشنه ای که آب میخواد
برای خستگیه دل
دلم فقط یه خواب می خواد

درودی از سر مهر و سپاس به رفیق دل شبهای تار



پر کن پیاله را
کاین آب آتشین
دیری است که ره به حالم نمی برد
این جام ها که در پی هم می شود تهی
دریای آتش است که ریزم به کام خویش
گرداب می رباید و آبم نمی برد
من با سمند سرکش و جادویی شراب
تا بیکران عالم پندار رفته ام ...
سلام استاد عزیزم
دشت پر ستاره ی اندیشه های گرمت را خسته نبینم ...

ثنائی فر چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:50 http://www.sanae.blogfa.com

حاضری ما رو بزنید لطفا
سلام

سلام بر بانوی احساس های پاک
شما اگر غایب هم باشید در اندیشه ام غایب همیشه حاضر !!! هستید ...
سپاس از این که به یاد زمینی حقیری چون من بودید ...

فریناز چهارشنبه 15 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 18:41 http://delhayebarany.blogsky.com

انگار سیر نمیشم از خواندنت ر ف ی ق ع ز ی ز م

گاه که پرنده ی خیالم مرا میچرخاند در این آسمان ِ مجازی، می اآیم و بالی می زنم بر خونه ی خیالیه پر مهرت و نمی دانم که چرا میگویی خیالی!!!

واقعی تر از این خانه با مهر و محبتی که از دودکشش برمی خواست تا کنون ندیده ام و شاید دیگر نبینم بدین صداقت و پاکی دور هم گره خوردن را.....


شاد باشید و سرشار از حس بودن ِ عزیزانتان در کنار خانه ی واقعیه دلتان...

سلام فریناز عزیز
سپاس این همه لطف و بزرگواری ات
اینجا اگر رنگو بویی دارد به برکت حضور دوستان عزیزی مثل شماست ...
یه چیزایی فقط با هم قشنگن
همیشه ماه و باید پیش شب دید
باید لبخند و پیش گریه حس کرد
باید عشق و پیش درد فهمید
یه وقتایی دلت دست خودت نیست
نمی دونی که شب آوار داره
همیشه عشق با حسرت عجینه
همیشه پنجره دیوار داره
تب این گریه های بی هوارو
تو باید گرم هق هق شی بفهمی
خدارو ، عاشقا رو ، آدما رو
باید مثل یه عاشق شی بفهمی
*اینجا تو ماه و لبخند و عشق بودی ، شب و گریه ودرد هم که من ...

[ بدون نام ] جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:49


زمان آدم‌ها را دگرگون می‌کند اما تصویری را که از ایشان داریم ثابت نگه می‌دارد. هیچ چیزی دردناک‌تر از این تضاد میان دگرگونی آدم‌ها و ثبات خاطره نیست
مارسل پروست

ازپیرمردی پرسیدند ، عشق چیست ؟
گلی را نشان داد وگفت :
دیروز غنچه بود ، امروز شکفت ، فردا پژمرده خواهد شد ...
زمان آدم ها را که هیچ عشق ها رانیز تغییر می دهد ...
مهم ماندن خاطره هاست ...
سلام دوست عزیز ، این قدر با احساس آمده ای اما چرا بی نشان ...

رعنا جمعه 17 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:18 http://sedayekhamush.blogsky.com

دور باش اما نزدیک.............
من از نزدیک بودن های دور می ترسم.....
بازی با کلمات تو، همیشه ادمو به وجد میاره!

فراموش نشدنی ترین نصیحت ها آنهاییست که اندوهی فراوان برای به دست آوردنشان کشیده ایم ...
درست مثل این نصیحت تو ...
سلام رعنای عزیز
ممنون از تعریفتان ، کاش این گونه باشم ...

آراز شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:37


خوش خرامان می روی ای جان جان بی من مرو
ای حیات دوستان در بوستان بی من مرو

ای فلک بی من مگرد و ای قمر بی من متاب
ای زمین بی من مروی و ای زمان بی من مرو

این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو

ای عیان بی من مدان و ای زبان بی من مخوان
ای نظر بی من مبین و ای روان بی من مرو

شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بی من مرو

خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بی من مرو

در خم چوگانت می تازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بی من مران بی من مرو

چون حریف شاه باشی ای طرب بی من منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بی من مرو

وای آن کس کو در این ره بی نشان تو رود
چو نشان من تویی ای بی نشان بی من مرو

وای آن کو اندر این ره می رود بی دانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بی من مرو

دیگرانت عشق می خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی من مرو

باز خواهم گشت
از رخ آیینه های هجر تو پاک خواهم شد
چون نسیم عشق
در جانم روان خواهی شد ...
سلام آراز عزیز
خوش آمدی ...صفا آوردی

[ بدون نام ] شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:48

خدارادیده ای آیا؟ توآیادیده ای وقتی شبی تاریک
میان بودن و نابودن امیدفردایی هراسی می ربایدخواب ازچشمت
کسی خورشیدوصبح ونوررادرباوروروح تومی خواند وهنگامی که ترسی
گنگ میگویدرهاگردیده تنهایی وشب تاریکی اش را برنگاه خسته می مالد
طلوع روشن نوری به پلکت آیه های صبح میخواند کلام گرم محبوبی کمی
...نزدیکتر از رگ گردن به گوش ات با نوای عشق میگوید:
غریب این زمین خاکی ام تنها نمی مانی..........

چه سخت می گذرد لحظه ها
وقتی پنجره ی نگاه تو بسوی من نور نپاشد
از آسمان چشم تو
ستاره می بارد
بر غربت دلم ...
سلام آراز عزیز
بی نام بودی ولی بی نشان نه !!

کوروش شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 http://korosh7042.blogsky.com/


دنیای عجیبی است!!!!
تو متهمم می کنی که دوست داشتن
را از تو دریغ کرده ام .
ولی با حلقه ی آن
به اتهام عاشق بودن
به زنجیرم کشیده اند
(کوروش)


درود بر رف ی ق تنها به سفر

56

من یک پنجره دارم که رو به انتظار باز می شود
اگر از همه ی دنیا همین یک پنجره هم سهم من باشد
برای من کافی است ...
پنجره برای من پلی است که
دنیای کوچکم را به آسمان تو پیوند می زند ...
سلام استاد عزیزم
بی قرار حضورت بودم ...

نازنین شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 20:10

سلام بر خلوت نشین و صاحبخونه این خونه خیالی و پر مهر

کاش رفاقت را میشد آموخت
آنگاه هر روز پشت درب این خونه خیالی مینشستم و مینشستم تا یاد بگیرم کمی مهر و مهربانی رو
و کاش میدونستید این خونه ، نه خیالی ، که معدن جواهرات مهر و آرامشه

سلام بر نازنین دختر دنیای مجازی
مهر و مهربانی تو دنیایی را مات ومبهوت خود کرده ...
ودلت از عاطفه لبریز ...
عطر گل یاس می پراکنی با آمدنت ...
مث اون موج صبوری که وفاداره به دریا
تو مهی مثل حقیقت ، مهربونی مث رویا
تو مث چشمه ی آبی واسه تشنه توو بیابون
مث یه آشنا توو غربت ، واسه یه عاشق مجنون

shabe nilofari شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 21:47

تو هم با من نمی مانی
برو بگذار برگردم
دلم میخواست میشد با نگاهت قهر میکردم
هوا ابریست..دلتنگم
و من چندیست دارم با خودم با عشق میجنگم
اگر میشدبرایت مینوشتم لحظه هایم را
صدایم را..سکوتم را
اگر میشدبرای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر میشد که افسار دلم را ول نمی کردم
تو هم حرفی بزن هرچند تکراری
بگو ایا هنوزم مثل سابق دوستم داری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

من غریبه ی دیروزم
و آشنای امروز
و فراموش شده ی فردا ...
در آشنایی امروز می نگرم
تا در فراموشی فردا یادم کنی ...

shabe nilofari شنبه 18 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 22:02

emshab mikham bat khodemonitar benevisam..
baton tabrik migam del neveshtehayat kheyli zibast chon az del miyad be del mishine.hamishe to mathayamnam be in nokte eshare kardam matnhayetan gharib barayam ashenast...dar del neveshtehayat shagerdiyat mikonam....

در کوی با وفایان عمری دویده بودم
مهری که در تو دیدم آنجا ندیده بودم
سلام بانوی شب های نیلوفری
ممنون الطفاتتون

جلال یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 12:31

قلب من در هر زمان خواهان توست

این دو چشم عاشقم مهمان توست

گرچه لبریز از غمی درمانده ای

این نگاهم در پی در مان توست

در میان ظلمت شبهای غم

چلچراغ قلب من چشمان توست

در کنارم لحظهاای آسوده باش

همدم دستان من داستان توست

مث یه تولدی تو مث تقدیر مث قسمت
مث الماسی که هیچ کس واسه اون نذاشته قیمت
مث نذر بچه هایی مث التماس گلدون
مث ابتدای راهی مث آینه مث شمعدون
سلام ای از تبار من
ای عکس برگردان همه ی گذشته ی من ...
آمدن تو که شبیه ترینی به گذشته ام ُ چراغ راهی است برای آینده ام ...
خوش آمدی برادر زاده ی عزیزم ...

ستایش یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:47 http://www.baran8904.blogfa.com

فسون گل سرخ

وسوسه پریان

همهمه رازآمیزشان،نجوای پنهانشان

و آن شاخه یاس

که سیمای لعبتی آن را می لرزاند

سرانجام

مرا به آن سوی لحظه های ویران فراخواند
سلام رفیق جان
بی دلیل یاد این شعر افتادم.
دیگه داره به مخاطب نوشته هات حسودیم میشه

کاش در سینه مرا این دل دیوانه نبود
یا اگر بود اسیر غم جانانه نبود
رخ گل مایه ی سودا و گرفتاری شد
ورنه مرغ ما را هوس دانه نبود
سلام برستایش عزیز
باورت می شود که من هم بی دلیل یاد این شعر افتادم آیا!!؟
دلم نیامد که بگویم مطالبم مخاطب خاص ندارداما این را بگویم که من برای او می نویسم ، برای او که شبیه تمام خاطراتم است ... باورت می شود من تمام احساسم را برای نوشتن از او می گیرم و آنگاه برای او می نویسم تمام احساسم را وتمام عشقم را ...
ومن در عصر های انتظار ، که به حوالی تنهایی قدم می گذارم و وارد خیابان غربت می شوم کنار بید مجنون خزان زده ای می نشینم و به مرداب !! آرزوهای رنگی ام می نگرم آنگاه بغض خیسی گلویم را می گیرد ...
کاشکی این بغض خیس حریر غم هایش را کنار بزند ...
راستی حالا که قصه ام را شنیدی برایت بگویم : از این که مهربانی چون تو قدم بر چشمانم می گذارد به خود می بالم ...

مهدیه یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:07 http://diba-ziba.blogfa.com

سلام ممنون که به من سر زدی یک باردیگه بیا مطلب جدید گذاشتم حرف همیشگی من وب زیبایی داری به ایمیل من هم سری بزن منتظر تو هستم مطلب نامر.ی: ابتدای صفحه در جای خالی قبل از آن خنده با موس بگیر و ادامه بده و سپس کلیک را ول کن اگه باز هم نفهمیدی به من خبر بده

سلام وممنون از لطفتون
خوبه گفتین وگرنه حالا حالاها مشغول رمز گشاییش بودم ...
همین الان سرک می کشم...

مهدیه یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:10 http://diba-ziba.blogfa.com

بازم سلام ممنون از نظرتون رمز ادامه مطلب را می دم خودت جواب معما را بخوان ۱۳۹۰

سلام مهدیه جان
بگو که نظرم درست بوده
مگه نه
نه

ستایش دوشنبه 20 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:15 http://www.baran8904.blogfa.com

این عشق اگه به تو حس نوشتن نده که عشق نیست.باید لبریز از حس های زیبا شی.قدر این همه احساس پاک و بدون دوست من.
v

دقیقا همینطوره که می گین ...
کفره اگه قدر این همه احساسو ندونم ...
اصلا کلا باهاتون موافقم

مهدیه پنج‌شنبه 23 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 01:27 http://diba-ziba.blogfa.com

سلام مرسی که به من سر زدی ممنون وب بسیار زیبایی داری اگه دوست داشتی دوباره به من سر بزن منتظرت هستم من روز جوان را به تو تبریک می گم اگه می تونی برام ایمبل هم بزن

یا رب چه چشمه ای است
محبت
که از آن قطره ای نوشیدم
و
دریا گریستم ...
سلام مهدیه جان
حتما میام

ستایش دوشنبه 27 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 http://www.baran8904.blogfa.com

سلام
تولدت مبارک.
بیا شمعارو فوت کن.یه ارزو هم برا ما کن

سلام ستایش عزیز
ممنون الطفات و مرامتان بانو ...
حالا سی و هفت تا شمعو چجوری فوت کنم !!!
اما آرزو می کنم که در تمام عمرت به تنهایی اخم کنی و در عشق و تندرستی شعله ور بشی ...

کوروش یکشنبه 24 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 16:34 http://www.korosh7042.com

در ابتدا سپاس دارم بخاطر اینکه اخیر به علت تداخل تو ادرس ،خانه ی پر مهرت در مه گم شده بود. امدی و مرا رهنمون شدی و اصلاح گردید.

در وب سایت بخشی افزوده ام با عنوان برگزیده از وبلاگ عزیزان
که این مطلب را بی اجازت تو رفیق مهر در آنجا بنام و لینک خودت قرار دادم
که اگر قابل بخشش نبود امر فرمائید تا رفع عیب کنم

ممنون ار همه مهربانی هایت

ای شاعر معما ها
به انگشتان جادویی ات
و به صلیب حرفهایت مصلوبم
اختیارم دست شماست
استادی گفته اند و شاگردی
من در هر حال به شاگردی تان خرسندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد