طلوع نگاه تو ...

یادت هست که در بحبوحه ی طلوع نگاهت و در کنار برکه ی عشق و در میان دشتِ بنفشه ها ، گفتی که از این من ِ بی سایه خسته و دلگیرم ... 

یادت هست که در سلطه ی یک تقدیر و از دامن یک حادثه به عاطفه ی نقره فام چشمان تو تبعید شدم ... 

یادت هست که در قله ی تردید و دو دلی ، جرعه ای از دریای باورت را در دستانم ریختی و تکه ای از آسمانِ یقینت را به چشمانم بخشیدی و تجسمی زیبا ازخاطراتت را در معبد ارغوانی دلم به یادگار گذاشتی ... 

یادت هست نخستین چکه ی ناودانِ بلند یک احساس ِ ناب را در قالبِ تراوش ِ شبنمی از برگِ گل یاس ، به روی ادراکم ریختی ... 

یادت هست در شهر اقاقی ها و در زیرِ دانه های قشنگِ تگرگِ عشق ، بی آن که خمی به ابرو بیاورم ، دلم برای دیدن نگاهت بهانه می گرفت ... 

قسم به عاطفه ی آن نگاهِ دریایی ات ... 

قسم به عاطفه ی نقره فامِ چشمانت ... 

قسم به آن دلت که به وسعتِ آلاله های غم ، سرخ است ... 

قسم به آن احساسِ آبی ات که هنوز هم پاک وبارانی است ... 

قسم به تمامِ هجرت و اندوه و بی قراری و دردِ مانده در وجودم ... 

هنوز هم میانِ هاله ای از انتظار ، دلم برای طلوعِ نگاه تو بهانه می گیرد ... 

هنوز هم میانِ این همه هیاهو ، دلم برای طلوع نگاهِ تو تنگ می شود ...

نظرات 38 + ارسال نظر
فاطمه شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:08

سلام...

زیبا...آن قدر زیبا که زبانم بند آمد در توصیف این همه زیبایی...
قلمتون واقعا زیباست...

سبز باشید

ومن در پاسخ لطفت به روی غنچه ها می خندم و روح بارانی ات را متین و ساده می پرستم ...
سلام فاطمه جان
وچقدر شما زیبا می بینید
وچقدر شما زیبا درک می کنید
سپاس از حضور سبزتان

[ بدون نام ] شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:40

دلم برای طلوع نگاه تو تنگ می شود ... دلم برای طلوع نگاه تو بهانه می گیرد ...

زیبایی اش مرا به سکوت وا میدارد این دل نوشته زیبا ...
سلام دوست عزیز . و باز هم گل کاشتید با این مطلب قشنگ . ممنون .

سکوت کردی اما آسمان دلم آبی شد
وبا حضورت شب های قشنگ مردادی ام را به مهر حضورت مهتابی کردی ...
اما ای ماه حالا که بی نام ونشان آمده ای زین پس تو راچه بنامم !!؟

نازنین شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:49

سلام بر صاحبخونه خونه خیالی
ما بدون اجازه اومدیم تو

راستش این متن با اینکه خیلی از درک من فراتر بود خیلی خوب فهمیدمش و حسش کردم
این دلتنگی بزرگ رو از تک تک جملات میشه فهمید

امیدوارم این دلتنگی زودتر تموم بشه
و امیدوارم این نگاه هیچ وقت غروبی نداشته باشه

تو برای قلب بارانی من چتری از احساس هستی
تو که می آیی انگار که برای روح زندانی من پیک آزادی آمده است
سلام بر نازنین عزیز
بارها گفته ام وباز می گویم که تو اینجا صاحبِ خانه هستی ...

سایه شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:10 http://shadowplay.blogsky.com/

چه عاشقانه زیبایی ...

حتما یادش هست !

و دلش برای نگاه تو تنگ است ...

به یمن حضورت
با جرعه ای از اشک شوقم
باغ سرخ لاله ها را آب می دهم
سلام بر سایه ی عزیز
با این نگاه ماندگارت گل های دلم را آب دادی
سپاس از الطفاتت

سهبا شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:29 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . صبحتان بخیر . آن بی نشان منم که نام و نشانم را در سیاهی شب گم کرده بودم دوست عزیز . شرمندگی ام را و عذرم را بپذیرید و آن کامنت را هم به حساب من بگذارید !

نام و نشان تو سر به کهکشان می زند و به نور و روشنایی ...
از مهربانی های همیشه شما سپاسگزارم بانو
سلام سهبای مهربان
تو طلوع سحرگاه احساسی
چشم های تو را می شناسم
روح تو راز پیوند دل هاست
من صفای تو را می شناسم

علی قربانی شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:13

سلام ٫زیبا و تاثیر گذار بود از ان دسته مطالبی که ادم را وامی دارد که عاشقی را تجربه کند

سلام بر دوست عزیزم علی آقای بزرگوار
شما که خود اسطوره ی عشق و عاشقی هستید
چوب کاری نفرمایید

فریناز شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:09 http://delhayebarany.blogsky.com

مگه می شه یادش نباشه؟؟؟
این همه یادگاری گذاشته و رفته مگه میشه بهشون تعلق نداشته باشه؟
مگه می شه خونه ی امن و آرومشو یادش رفته باشه؟
این همه عشق... این همه عاطفه.. این همه محبت...

محاله یادش نباشه

ولی چرا نیست؟ شاید به جبر روزگاره....

سلام رفیق دیار خورشید...
دلم برای دلنوشته هاتون تنگ شده بود...

بی انصافین قربان.... واسه همینه پنبه ی آقایونو میزنم دیگه


تفسیرت از موضوع به پاکی باران بود
و لذت درست دیدن را به من ارزانی کرد
سلام فریناز عزیز
تو که می آیی
انگار که دسته ای گل را از آن سوی افق چیده اند و آورده اند
ومن با این آمدنت
خدای آسمان ها را به یمن این اتفاق
سپاس می گویم

ممنون الطفاتتان

رعنا شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:15 http://sedayekhamush.blogsky.com

"هنوز هم میان این همه هیاهو،دلم برای طلوع نگاه تو تنگ می شود"
اما ایا یادش هست!؟
افرین به عاطفه آن نگاه دریایی ات ر ف ی ق عزیز

و تو هم همسفر طلایی خورشیدی
اصلا تو یک باغ پر از ستاره ی امیدی
و چه بگویم از این بخششت که شقایقی را به دل پروانه صفت بخشیدی ..
و سلام رعنا جان
سپاس از امید بخشیدنت

آراز یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:37


عاشق شده ای، ای دل، سودات مبارک باد
از جا و مکان رَستی، آنجات مبارک باد

از هر دو جهان بگذر، تنها زن و تنها خور
تا مُلک و مَلَک گویند، تنهات مبارک باد

ای پیشرو مردی، امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی، فردات مبارک باد

کفرت همگی دین شد، تلخت همه شیرین شد
حلوا شده ای کلی، حلوات مبارک باد

در خانقه سینه، غوغاست فقیران را
ای سینه ی بی‌کینه، غوغات مبارک باد

این دیده ی دل دیده، اشکی بد و دریا شد
دریاش همی‌ گوید دریات مبارک باد

ای عاشق پنهانی، آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی، بالات مبارک باد

ای جان پسندیده، جوییده و کوشیده
پرهات بروییده، پرهات مبارک باد

خامش کن و پنهان کن، بازار نکو کردی
کالای عجب بردی، کالات مبارک باد

مگه میشه بدون عشق
بدون عاشقی سر کرد

سلام آراز عزیز
کاشکی دریچه ای در دنیای مجازی می گشودی تا فرصت جبران حضورتان فراهم شود ...

همین حوالی یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 06:40 http://haminhavaly.blogsky.com

من بلد نیستم مثل خودتون کامنتای قشنگ باذرم واسه همینم این جمله رو که خیلی ازش خوشم اومد میذارم.


در قله ی تردید و دو دلی ، جرعه ای از دریای باورت را در دستانم ریختی و تکه ای از آسمانِ یقینت را به چشمانم بخشیدی و تجسمی زیبا ازخاطراتت را در معبد ارغوانی دلم به یادگار گذاشتی ...

کلا نوشته هاتون خاطراتمو زنده میکنه

می دونم گاهی وقتا عاشقی هم اشتباهه
ولی این اشتباهو دوست دارم
دارم می میرم اما از ته دل
نگاه چشم به راهو دوست دارم
سلام نگین جان
خوشحالم که خاطرات تو هم پر از بی قراری و دلشوره و انتظار و دلتنگی بوده ...

ثنائی فر یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:43 http://www.sanae.blogfa.com

می دانم که یادش نیست هیچ کدام را که گر بود ...

هنوز هم با خیالش قدم می زنم ...
زمین و زمان را به هم می زنم ...
یادش باشد ...
یا یادش نباشد ...
سلام بر بانوی واژه های ناب

ستایش یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:48 http://www.baran8904.blogfa.com

سلام رفیق جان
چه عجب
این همه مهربانی و عشق و کجای دلت جا میدی؟
خیلی قشنگ بود.ایشاالله که همیشه داشته باشیش

نشون به اون نشونی که ...
همیشه توو دست منه
نمی ذارم کسی اونو
از رو دلم خط بزنه
مگه میشه به راحتی
از عشق اون دس بکشم
پای دلم وسط بیاد
محاله پاپس بکشم
سلام ستایش عزیز
وقتی شما بگین قشنگ بوده من باید سرم به آسمونا برسه از خوشحالی ..
ممنون از این همه الطفاتتون

جواد یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 13:28

قسم به آن احساسِ آبی ات که هنوز هم پاک وبارانی است ...


اینحا هم ابی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

همه جا و همه وقت آبیته ...
امسال که دیگه وحشتناک آبیته

گل مریم یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:01

سلام رفیق...
امیدوارم نگاهش یه روزی واسه شما طلوع کنه

سلام گل مریم عزیز
من دلم واسه ی هر لحظه طلوع بی غروبش تنگ میشه ...

شبنم* یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:27

به قول خودتون * دست مریزاد * قشنگ بود

ممنون از این همه الطفاتتون
***********************
راستی سلام

مریم یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:40 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

یادت هست که طلوع نگاهت غروب دردهای من بود؟
یادت هست که از داغی یک حادثه که آن نگاه تو بود به روزهای عاشقی تبعید شدم؟
یادت هست که با حرفهای آسمانی ات تردید را از دل خسته ام برداشتی؟
یادت هست که من به عاطفه آن نگاه گیرایت قسم خوردم که چقدر دوستت دارم؟
که به غربت عاطفه های یاس ها قسم دلم برای تو می تپد و به یاد تو ثانیه ها را نفس می کشم و هنوز که هنوز است منتظر خطی ردی از نشان تو هستم
سلام بر ر ف ی ق عزیز
باور می کنی هنگام خواندن این سطرها و نوشتن ای کامنت ناقابل دستانم ارتعاش داشت؟
نفسم به سختی بالا می آمد و دردی مرگبار در سراسر قلبم پیچید؟من در برابر این همه احساس ناب و پاک و عاشقانه چقدر حقیرم که همیشه می گویم :
«من عاشق هستم»
اما حالا فهمیدم من هیچکسی نیستم هیچکس

سلام مریم عزیز
از این که با دلی پاک بر لبِ شبنم می ایستی و در برگ فرود می آیی
و از این که شب بوی عشق می بویی و احساس را زمزمه می کنی
ومن در مقابل این همه احساس ناب و پاک و عاشقانه ی تو خضوع می کنم

وچقدر به خودم می بالم از آمدنت

فاطمه دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 http://www.faseleha-30.blogsky.com

سلام رفیق مهربونم تنها رفیق وبلاگی من مهربون نوشته هات انقدرزیبان که هیچ وقتی میخونمشون انگارانرژی میدن به قول گفتنی هرچی ازدل براید بردل نشینداینبارم مثهنوز هم میانِ هاله ای از انتظار ، دلم برای طلوعِ نگاه تو بهانه می گیرد ...

هنوز هم میانِ این همه هیاهو ، دلم برای طلوع نگاهِ تو تنگ می شود ...
ل همیشه گل کاشتی مهربون [
خیلی زیبابود

باز کردی کتاب محبت
با تمام دلت روبرویم
یاد دادی به من اولین بار
هجی واژه ها را بگویم
سلام فاطمه جان
و وبلاگ تو پایتخت گلستان احساس است
و من آنجا بی ریا آسمانی می شوم

فاطمه دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:22 http://www.faseleha-30.blogsky.com

──██────(▒)(▒)
──██───(▒)(♥)(▒)
─▄██▄▄█─(▒)(▒)
─── ─── ▄███▄
─── ──███─███─(▒)(▒)
─── ──▀██▄██▀(▒)(♥)(▒)
─── ────███───(▒)(▒)
─── ─────── ▀██─██▀
─── ──────── ██─██─(▒)(▒)
─── ──────── ▀█▄█▀(▒)(♥)(▒)
─── ──────────▀───(▒)(▒)
♥*****************♥ ─██▀▀▀█
─── ──(▒)(▒)───ــ──██▄█──(▒)(▒)
─── ─(▒)(♥)(▒───-──██▀█─(▒)(♥)(▒)
─── ──(▒)(▒)──────██▄▄▄█(▒)(▒)
(¸.•´¸.•*´¨) ¸.•´¸.•*´¨)
(¸.•´¸.•*´¨) (¸.•´¸.•*´¨)
─── ────────-── -─██▀▀▀█
─── ──(▒)(▒)──--─ ─██▄█──(▒)(▒)
─── ─(▒)(♥)(▒) ─-----─██▀█─(▒)(♥)(▒)
─── ──(▒)(▒)──────██▄▄▄█(▒)(▒)
─── ─────── ▀██─██▀
─── ──────── ██─██─(▒)(▒)
─── ──────── ▀█▄█▀(▒)(♥)(▒)
♥ ***************♥▀───(▒)(▒)
─── ─── ▄███▄
─── ──███─███─(▒)(▒)
─── ──▀██▄██▀(▒)(♥)(▒)
─── ────███───(▒)(▒)
─▀██▀
──██────(▒)(▒)
──██───(▒)(♥)(▒)
─▄██▄▄█─(▒)(▒)

وتو تکثیر یک آیه از حس رویش
تو تفسیری از قامت سبزه هایی
سلام فاطمه جان
شرمنده می کنید

فاطمه دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:25 http://www.faseleha-30.blogsky.com

*´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•*
.•.♥.•.خیلی زیبابود.•.♥.•.
*´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•*
★*☆♡*. ★*☆♡*
(..')/♥ ♥('..)
.\♥/. = .\█/.
_| |_ ♥ _| |_
________♥╗╔╗═ ♫╔
╗╔╦╦╦═♫║║╝╔ ╗╚
╣╔║║║║╣╚♫╗╚╝╔
╝═╩♫╩═╩═╚╝♫═╚
ஜ۩۞۩ஜ YOU ஜ۩۞۩ஜ
*´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•*
.•.♥.•.خیلی زیبابود.•.♥.•.
*´*•.¸¸.•* *´*•.¸¸.•**´*•.¸¸.•*

توتکراری از آرزوهای موجی
تو شهدی به شیرینی یک دعایی
وباز هم شرمنده ی شما شدم

فاطمه دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:32 http://www.faseleha-30.blogsky.com

دیشب ز وصال یار گشتم دل شاد

جان دادم و عاقبت رسیدم بمراد

کوتاه شبی بود ولی یارب

روزی دگرم چنان شبی روزی باد

۞¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`

یک چشم من از روز جدایی بگریست

چشم دگرم گفت چرا گریه ز چیست

چون روز وصال شد فرازش کردم

گفتم نگریستی نباید نگریست
۞¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`

یک روز رسد غمی به اندازه کوه

یک روز رسد نشاط به اندازه دشت

افسانه زندگی چنین است

در سایه کوه باید از دشت گذشت

۞¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`

آفتاب را دوست دارم به خاطر پیراهنت روی طناب رخت
باران را اگر می بارد برچتر آبی تو
و
چون تو نماز خوانده ای،
خداپرست شده ام .

۞¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•*´`*•.¸¸.•**´`*•.¸¸.*´`

حـالـا کـه رفـتـه ای

پـرنـده ای آمـده اسـت

در حـوالـی هـمـیـن بـاغ رو بـه رو

هـیـچ نـمـی خـواهـد

فـقـط مـی گـویـد :

کـوکـو؟

. ¶¶¶.¶ .¶¶
. . . . . . .¶¶¶.¶. .¶¶¶. . .¶¶
. . . . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶¶ . . .¶¶¶
. . . . . .¶¶¶¶¶ . . ¶¶¶¶.¶¶ .¶¶
. . . . . ¶¶¶¶. . . . ¶¶¶¶. . . ¶¶
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶. . . . .¶¶. . . ¶¶
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶. . . . ¶¶. . ¶¶
. . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. . ¶¶
. . . . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ¶.¶¶
.¶¶. . . . .¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶.¶¶
.¶¶¶¶¶ . . . . . ¶¶.´´´´¶¶¶¶¶¶´´´´´´¶¶¶¶¶¶
.¶¶¶¶¶¶¶. . . .¶¶. ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. ¶¶¶¶¶¶¶ . . ¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶
. .¶¶¶¶¶¶¶ . ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´´´¶¶¶¶
. . .¶¶¶¶¶¶. ¶¶. . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶´´¶¶¶¶¶
. . . .¶¶¶¶¶¶¶. . . ¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶ ´¶¶¶¶
. . . . . . . .¶¶. .´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . . ¶¶. . ´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . .¶¶. . .´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´¶¶¶¶¶¶¶¶
. . . . . ¶¶. . . ´´´´´´´´´´´¶¶¶¶
________________________________█████_____█████
______________________________███____██_██_____███
_____________________________██________██__________██
____________________________██__________█____________██
________██████____________██________________________██
_____███████████________██_____ ______██
____█████████████_______██_______________________██
___███████████████______██______________________██
___████████████████______██___________________██
___████████████████_______██_________________██
____███████████████_______███_______________██
_______███████████_______██__██_____________██
___________███████______████___██__________██
____██████__██████████████_____██_____██
__██████████████████████________██__██
_████████████████████_____________████
██_█████_████████████_______________█
█__█_██__████████████
_____█__████████████
_______█████████████
_______██████████████
_______███████████████
________███████████████
_______███████__████████
______███████_____███████
____█████████________██████

خوش به حالت که من و گم کردی
تویه دلواپسی خاطره ها
هنوزم توو این روزای بی نفس
روبه تو وامی شن این پنجره ها
فاطمه جان
از این همه الطفاتتان سپاسگزارم

فاطمه دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:36 http://www.faseleha-30.blogsky.com


000000____________000000
__________000000000000______000000000000
______000000000000000000__000000000000000000
____00000000000000000000000000000000000000000
___00000000000000██000000000██00000000000000
__000000000000000██000000000██000000000000000
_0000000000000000██000000000██0000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000000000___000000000___0000000000000000
_0000000000___000000000000000000000___0000000000
__000000000___000000000000000000000___000000000
___000000000___0000000000000000000___000000000
_____000000000___000000000000000___000000000
_______00000000____00000000000____00000000
__________0000000_______________0000000
_____________0000000000000000000000000
_______________000000000000000000000
__________________000000000000000
___________________000000000000
______________________000000
_______________________0
000قدم می زنم شهر خاموشی رو !


قدم می زنم این فراموشی رو !


ورق خورده دفتر چه ی کوچه ها


من و تو ، تو و من ، رسیدن به ما ...


اگه شب ، شب سرد تکراریه


هنوز عطر دستای تو جاریه


دل بی طپش ردت و از بره


نگاه کن من و تا کجا می بره !


بتاب از تو پلک تر پنجره !


بخون از سکوت پس حنجره !


بیا تا نلرزه قدم های عشق !


نذار بشکنه مرد تنهای عشق !


ببر شب رو از شهر دلواپسی !


بگو از کدوم کوچه سر می رسی ؟


تو پیچ کدوم واژه پیدات کنم ؟


بگو تو کدوم خواب تماشات کنم ؟
$_________$$$
_____________________$$$$_______$$$___$$$$$
____________________$$$$$$_____$$$___$$$$$$$
___________________$$$_$$$$___$$$__$$$$____$
___________________$____$$$$_$$$$_$$$
_______________________$$$$$$$$$$$$$$
__________________$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
___________________$$___$$$$$$$$$$$$$$$$$
_____________@ __$$____$$$$_$$$_$$$__$$$$$
_________€€€€€€€€$____$$$$___$$__$$$$___$$$
______€€€€€€€€€€€€€€__$$$_____$$___$$$____$$
____€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$$___$$$____$
___€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$$_____$$____$$$
__€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_$_____$$$____$$
_€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€_______$$$____$
€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€€______$$$
$$$___$$$___$$$___$$$___$$$_____$$$
_°_____°______°_____°_____°______$$$
_____________€__________________$$$
_____________€__________________$$$
______€_________________$$$$
_____________€._______________ $$$$$
_____________€..____________ $$$$$$$$
__________€€€€€€€._..-♥*°*♥-.._ ~~~*°*~~~
~~~ _..-♥*°*♥-..~~~~ _..-♥*°*♥-.._
_..-♥*°*♥-..__..-♥*°*♥-.._

تو آموزگار دبستان عشقی
تو دفترچه ی خاطرات صبایی
تو در سوز سرخ مناجات بلبل
تو در کوچه ی آبی قصه هایی
تو در سرزمین افق ناپدیدی
تو بر زخم آلا له ی دل شفایی
ترا در دل این غزل هم ندیدم
بگو در کدامین دل و در کجایی

باز هم سپاس از حضورتان
که امید می دهد مرا

فریناز دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 http://delhayebarany.blogsky.com

در دل شب خواب را از دل چشمانم بیرون می کشم.... با ماه و ستاره ها در تکه ای از آسمانی سیاه، چای می خورم...بر تمام عقده های نبودنت نیشتر عشق می زنم...
ماه دلش می سوزد...
آسمان نیز...
سحر به نوازش دلم بر می خیزد...
آسمان سپید می شود... نیلی ... آبی... هم رنگ دریای بیکران...
پلک هایم بر هم بوسه می زنند...
و دعا می کنم که کاش که کاش که کاش ، معجزه ی گردد و خورشید نگاه تو طلوع کند...
پس از بوسه ی آتشین پلک هایم، بگذار خورشید نگاه تو، معنای حقیقیه عشق را روی بوسه هاشان بپاشد...

می شود معجزه ی رخ دهد؟؟؟



سلام مهربان
چه خوب می شه با متن هاتون ارتباط برقرار کرد... مخصوصا این یکی که دیگه شاهکاره
استادین رفیق
استاد

اکنون رَ خت به سراچه ی آسمانی دیگر خواهم کشید
آسمانِ آخرین
که ستاره ی تنهای آن
تویی

آسمانِ‌روشن
سرپوشِ بلورینِ باغی است
که تو تنها گلِ آن هستی
باغی که تو تنها درخت آن هستی
ای آسمان و درخت و باغِ‌ من
ای گلِ‌من
با زمزمه ی تو
اکنون رخت به گستره ی خوابی خواهم کشید
که تنها رویای آن
تویی
***********************************
سلام فریناز عزیز
دلنوشته های من تنها شاید عطر خاکستری هوا باشد که از نزدیکی صبح سخن می گوید اما دلنوشته های تو خودِ خودِ صبح اند

DIANA دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:02 http://diani.mihanblog.com

Because you are my friend I would do for you all that my heart and my soul and body are capable of doing.

I would cry with you and share your burdens when you are down.

I would laugh with you and rejoice with you when you have achieved.

I would be there when you want my company and I would be gone when you do not.

But do not expect perfection from me, for the day shall come when I let you down and you will be hurt.

And when I let you down, it will not be because I desire to hurt you, nor because I do not still love you. It will only be because I am human and that is one frailty from which no one can escape.


یه جا دیدم خوشم اومد براتون زدم
التماس دعا

عشق ما دهکده ای است که هرگز به خواب نمی رود
نه به شب ها
ونه به روزها
و جنبش و شور حیات یک دم در آن فرو نمی نشیند ...
سلام دیانای عزیز
چه خوب شد که در این سکوت یکماهه ات سری به ما می زنی وگرنه روزهایمان شب تار بود

ازیتا دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:12

قلم روونی دارین رفیق.
موفق باشین

ممنون از الطفاتتون
و سپاس از حضورتون
باز هم تو را چشم در راهم

راستی سلام

مهدیه دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:48 http://mhdh.blogsky.com

سلام رفیق
دلم تنگ است برای یک نگاه دریایی
دلم تنگ است برای چشمانی با عاطفه ای نقره فام
دلم تنگ است برای دلی به وسعتِ آلاله های غم ، سرخ
دلم تنگ است برای احساسی آبی که هنوز هم پاک وبارانی باشد
دلم تنگ است برای .....
برای درک همه این چیزهای قشنگ
برای داشتن اونها برای همیشه
یافت نمیشود
در این دنیای پر هیاهو که احساس خریداری ندارد

من و تو یک شوریم
از هر شعله ای برتر
که هیچ گاه شکست رابر ما چیرگی نیست
چرا که از عشق
رویینه تنیم

سلام مهدیه عزیز
دلتنگ مباش که دلتنگی شبنم را بر خورشید چاره ای نیست
همه شب خواب بینی ، خواب دیدار
دلی داری دلی بیتاب دیدار
تو خورشیدی و او شبنم چه سازید ؟
نه تاب دوری و نه تاب دیدار

راستی سپاس از آمدنتان

آراز سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:06

هر کجا هستم باشم
آسمان مال من است
پنجره فکر هوا عشق زمین مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگر می رویند
قارچ های غربت ؟
من نمی دانم که چرا می گویند : اسب حیوان نجیبی است
کبوتر زیباست
و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست
گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.

فریاد من بی جواب نیست
قلب خوب تو جواب فریاد من است
چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید

سلام آراز عزیز
سپاس از همراهی تان

سهبا سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:07 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . روزتان بخیر رفیق عزیز .
این در سکوت آمدن و رفتنتان را به چه حسابی بگذارم دوست خوبم ؟!
برای شما هم باید از لحظه های دلتنگی بگویم ؟!

ترانه ی دستانت
آفتاب همیشه را طالع است
بگذار چنان از خواب بر آیم
که کوچه های شهر
حضور مرا دریابند
ای پری وار در قالبِ آدمی
حضورت بهشتی است
که گریز از جهنم را توجیه می کند
دریایی که مرا در خود غرق می کند
تا از همه ی دلتنگی ها
شسته شوم
سلام سهبای عزیز
اندیشیدن در سکوت آدم را به لب فروبستن فرو می برد

نازنین سه‌شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:07

مگر میشود که باران باریدن را فراموش کند
مگر میشود که خورشید طلوع کردن را از یاد ببرد
مگر میشود ستاره بود و ندرخشید
مگر میشود آب باشد و پاکی نباشد
مگر میشود رفیق بود و رفاقت نکرد
و مگر میشود عاشق بود و فراموش کرد

سلام بر ر ف ی قِ رفیق
مطمئن باشید یادش هست و تا همیشه یادش خواهد بود


باغِ بی برگی
روز و شب تنهاست
با سکوت پاک غمناکش
ساز او باران
سرودش باد
جامه اش شولای عریانی است
ور جز اینش جامه ای باید
سلام نازنین عزیز
گفته بودی مگر می شود که رفیق بود و رفاقت نکرد
ومن یاد آن شخصی افتادم که یک روز به میخانه رفته بود تا در غم یاری شرابی بنوشد .
قناری را در انجا دیده بود و به صاحبش گفته بود فروشی است ؟
صاحبش گفت نه رفیقم است
پس آن شخص به سلامتی هر کس که رفیقش را نفروخته بود نوشید

کوروش چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:08 http://korosh7042.blogsky.com/

بازهم خواندمت
همچون نوشیدن شراب گواراست و دل نشین
به قسم هایی که در هاله ای از انتظار دارد
به عاطفه ای که ضریح مقدس عشق است
به عشقی مه مزین گر میدانی در شهر اقاقی هاست
نگفت
اما میشد تراوش شبنم را بر گونه های گل خاطره دید
و رسید به اوج آسمان
آسمان یقین

آفرین برقلم صنعت گر پراحساست

با درودی به خانه ام می آیی
و با بدرودی
خانه را ترک می گویی
ای سازنده !!
لحظه ی عمر من
به جز فاصله ی میان این درود و بدرود نیست
سلام بر استاد عزیز تر از جانم
آمدنت تداومی است که زمانِ مرا می سازد
و لحظه ای است که عمرِ ِ مرا سرشار می کند
ومن چقدر دلتنگ قلمتان هستم
ومن چقدر دلتنگ خواندنتان هستم
ومن چقدر دلتنگ روییدن دوباره تان هستم

یلدا چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:58

سلام ر ف ی ق . سلطه یک تقدیر و دامن یک حادثه ، اینها تعابیری است که فقط در خونه خیالی می توان یافت . قلمتان پر توان

سلام یلدای عزیز
تعابیر و واژه های زیباتر را می توان در وبلاگ دوستان دیگر دید
از این که همیشه به این حقیر لطف دارید ممنونم...

مقداد چهارشنبه 26 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:37

گفتی از شنبه دیگه بیشتر حواستو جمع وبلاگت میکنی، شنبه هم گذشت و حواست جمع نشد نیستی ر ف ی ق؟ دلمون تنگولیده واست
راستی، سلام78408

بیهوده نشکستم من
بر عبث ننهاده ام نقشی شکسته بر شکسته
گر به تلخی برلب خاموش واری می نشینم
سلام مقداد عزیز
هم به حسرت می فزایم
هم به رنجی می گشایم

محمد پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:49 http://www.faryadebiseda71.blogsky.com

سلام بر داداش رفیق
من اپم زودی بیا داداشی

سلام داداش محمد
حتما می آیم

ثنائی فر پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:20 http://www.sanae.blogfa.com

سلام رفیق همیشه همراه در غربت ثانیه هایت را چند روز پیش لمس کردم و به یاد شما افتادم حالی بود و حسی که پی بردن به غربت غریبانه ها دارد

ای دلاویز و ای یقین
من با بدی قهرم
چیزی نبودم که ببینی
و چیزی چنان که بدانی
من درد مشترک را فریاد کردم
من هم در غربت ثانیه هایم دلنوشته هایتان را ره توشه ی راهم کرده ام

ازیتا پنج‌شنبه 27 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:36 http://bolandayekhial.blogsky.com/

میشنوی صدای تپش قلبم را؟
قلبم به عشق تو میتپد!
میبینی اشکهای روی گونه ام را؟
این اشکها برای تو میریزد!
ببین که چقدر برایم عزیزی !
ببین که چقدر دوستت دارم !
بیا در کنارم بنشین و برایم از عشق بگو ،
یک بار بگو دوستم داری تا برایت بمیرم ،
یک لحظه به چشمانم نگاه کن ،
تا چشمهایم را فدای آن نگاه مهربانت کنم!
حس میکنی که چه احساسی نسبت به تو دارم؟
خودت بهتر از من میدانی که دیوانه وار دوستت دارم!
نگیر از من این لحظه های زیبا را ، تکرار کن آن حرفهای شیرینت را!
با من بمان برای همیشه ، از عشق بگو تا زنده بماند قلبم تا همیشه!
میدانی که چقدر دوستت دارم؟
به اندازه ی تپشهای قلبم ، قطره قطره اشکهایی که از گونه ام میریزد،
به اندازه ی تو که برایم یک دنیا با ارزشی دوستت دارم!
تا به حال دیوانه ای مثل من دیده بودی؟
حالا مرا ببین که دیگر دیوانه تر از من نخواهی دید!
دیوانه ای که از عشق تو مجنون شده ،
تا چشمهایت را دیده عاشقت شده !
حس میکنی گرمی دستانم را؟ اگر تو نباشی این دستها سرد سرد است!
میشنوی صدای تپش قلبم را ؟ اگر تو نباشی …
چند نقطه و دیگر هیچ ، اگر تو نباشی جای من در این دنیا نیست!

سلام آزیتا جان
ورود شما را به دنیای مجازی به فال نیک می گیرم
آمدم و صدای تپش قلبتان را در بلندای خیال شنیدم
به رسم رفاقت لینک می شوید ...

ازیتا شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:18

مرسی ر ف ی ق عزیز

سپاس دوست عزیز

shabe nilofari شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 19:37

gharibane ama asheghane dar matnhayat jan midaham...
che ziba rohe khasteam ra dar in ham tardid az eshgh be yaghma bordi va che delneshin kodake ehsasam ra dar in hame deltangi bazigosh kardi,ghorobe khasteye ghalbam ra ba toloe zibaye negahe to be entezar neshasteam ta shayad dar negahe to enjemade in entezar baraye hamishe zob shavad.....

و چنان بی تابم که دلم می خواهد
بدوم تا دشت
بروم تا سر کوه
من چه سبزم امروز
وچه اندازه تنم هشیار است
چونکه تو اینجایی
و سلام شب نیلوفری عزیز

دختر مردابی یکشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:30 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

انتظار امروز و بهانه های گاه و بیگاه دلت برای طلوعی که از پس نگاه او بر می آید سوگند نمی خواهد
واژه ها تو را بی سوگندی گواهی می دهند
او بی شک به حرمت این همه سوگند همه چیز را به خاطر خواهد داشت

و سلام ر ف ی ق عزیز
این پستتان را بیشتر از سایرین دوست داشتم
انگار قلمتان به شکوفه نشسته در این پست
یک دلنوشته بهارانه که اگرچه سرشار از دلتنگی است اما عجیب به دل می نشیند

با آمدنت
هیاهوی سبزِ ِ بهاری دیگر
از فراسوی روزها به گوش آمد
با آمدنت
رنگ ها در رنگ ها دویده
از رنگین کمانِ بهاریِ تو
که سراپرده در این ( باغِ ِ خزان رسیده ) برافراشته است
نقش ها می توان زد
سلام دختر سرزمین آب و آفتاب
چه لازم است بگویم
که چه مایه آمدنت مرا خوشحال می سازد
وقتی که جرعه ای از دریای معرفتتان
مرا سیراب می سازد

سهبا سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام بر رفیق عزیز .
هنوز هم میان هاله ای از انتظار ، دلم برای طلوع نوشته ای دیگر از شما بهانه می گیرد !

سلام بر سهبای نازنین
و هنوز هم میان این همه هیاهو دلم برای حضور تو تنگ می شود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد