من ِ بی سایه ...

روزهایم آواره ی معنا شده اند

و درختانِ زرد و غبارآلوده ی شهر ، هم

مهلتی برای اندیشیدن

و فرصتی برای نکاه کردن

نمی دهند

و من چون یک کولیِ آواره

پناهگاهی از پوچی و سرگشتگی

و آرامگاهی از هراس

برای خود ساخته ام

آه که من ، چقدر

از این من ِ بی سایه

دلخسته و دلگیرم

باید که رها شوم از این حجاب و از دامن ِ رویاها به حادثه تبعید شوم

باید که رها شوم از این ظلمت و شمع ِ دیدگانم را بر افروزم و در محرابِ عشق پروانگی کنم

باید که رها شوم از این پیله و با بوی پیرهنت پلی به کهکشان ها بزنم و از دست های نجیبت کلیدِ رویاهای ناب را بگیرم

حجابِ چهره ی جان می شود غبارِ ِ تنم         خوشا دمی که از این چهره ، پرده برفکنم

چنین قفس نه سزای چومن خوش الحانیست   روم به گلشن رضوان که مرغ ِ این چمنم

عیان نشد که چرا آمدم کجا رفتم                    دریغ و درد که غافل زکار ِ خویشتنم

چگونه طواف کنم در فضای عالم قدس             که در سراچه ی ترکیب تخته بندِ تنم

اگر زخونِ دلم بوی شوق می آید                    عجب مدار که همدردِ نافه ی ختنم

ترازِ ِ پیرهن ِ زرکشم مبین چون شمع              که سوزهاست نهانی درونِ پیرهنم

بیا و هستی ِ حافظ ز پیش ِ او بردار                 که با وجودِ تو کس نشنود ز من که منم



نظرات 34 + ارسال نظر
نرجس یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:17 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . روز بخیر . چه عجب ....
این از فعلا , بعدا میام دوباره ...

سلام بر سهبای عزیز
بر من ببخشید ...
منتظر نگاهِ ترانه سازتان می مانم

نازنین زینب یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:23 http://zendegikon.blogsky.com

اجازه ! یه سوال داشتم
چه جوری میشه رها شد؟!
آخه منم میخوام رها شم

باید رها شد مثل ظهور خورشید در ظلمت و تباهی
باید رها شد مثل باران در سکوت دل ها
باید رها شد متل گریه ی ابر ها بر روی صحرا
باید رها شد ...
سلام بر نازنین زینب عزیز
رها شدن در رویای زندگی شیوه و روش ِ خاصی ندارد

فریناز یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:38 http://delhayebarany.blogsky.com

سرت این سو و آن سو می گردد
روح خسته ات را طلب تکانی ست عظیم
بتکان هر آنچه غبار نفس های سنگین را
بتکان هر آنچه عبور بی حادثه ی عادت را
بتکان تمام روزهای بی خورشید را
بتکان سایه های افسون گشته ی رخوت را

تو را نه دلگیری و نه بی سایگی و نه افتادگی
که تورا
رهاییست سزا
رها و آزاد و آرام و مست و سرخوش
درآسمان عشقی ابدی
بال گستراندن و
آواز عشق و شور سردادن

رهایی ات مبارک باد

سلام بر ر ف ی ق دیار پاکی ها


برای رها شدن عشق را باید بهانه کرد
برای رها شدن پیراهن شب را باید که پاره کرد
برای رها شدن ، زانوی غم که نه ، خنده را باید چاره کرد
برای رها شدن باید خطر کرد
سلام بر بانوی مهر و آیینه
تو که می آیی
با کلامت
پر پرواز می شوی
ومن از خاک ِ تشنه ی مرده
به آسمان سفر می کنم

فریناز یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:40 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام رفیق عزیز

فکر کنم تنظیمات ساعت وبلاگتون اشتباه باشه ها

یه لحظه فکر کردم نکنه سوار ماشین زمان شدم و دو ساعت و چند دقیقه به عقب برگشتم!!!

سلام فریناز بانو
به نکته ی ظریفی اشاره کردید
چند بار سعی کردم که اصلاح شود ، نشد که نشد
خو چه ایرادی داره حالا که مخاطب من همیشه نگاهش روبه جلو و پیشرفت
من ساعتمو برگردونم عقب
در این که اندیشه ی شما سوار ماشین زمان و جلوتر از اندیشه ی امروزی من شک نکنید بانو

غزل یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:30

شاد زی با سیاه چشمان،شاد که جهان نیست جز فسانه و باد
زآمده شادمان بباید بود و از گذشته نکرد باید یاد
من و آن جعد موی غالیه بوی من و آن ماه روی حور نژاد
نیک بخت آن کسی که دادو بخورد شور بخت آنکه نخورد و نداد
باد و ابر است این جهان فسوس باده پیش آر،هر چه بادا باد
شاد بوده است از این جهان هرگز هیچ کس؟تا از او تو باشی شاد
داد دیده است از او به هیچ سبب هیچ فرزانه؟ تا تو ببینی داد
سلام ر ف ی ق
از این جهان هیچ کس شادنبوده که تو از او شاد شوی پس خودت را عشق است

سلام غزل جان
دور ِ خیال ِ باطل ِ هر چه بادا باد پرسه زدم
اما انگار که موجی مرده بودم که به سمت ِ ساحل آمدم
باید که کسی باشد تا دردِ غربت را از نگاهم بخواند !!
ممنون الطفاتتان بانو

غزل یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:35

گر شبی فانوس نفسهای من خاموش شد،

اگر به هجله ی آشنایی،

در حوالی خیابان خاطره برخوردی

و عده ای به تو گفتند،

کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!

تو حرفشان را باور نکن!

تمام این سالها کنار من بودی!

کنار دلتنگی دفاترم!

در گلدان چینی اتاقم!

در دلم...

تو با من نبودی و من با تو بودم!

مگر نه که با هم بودن،

همین علاقه ی ساده ی سرودن فاصله است؟

من هم هر شب،

شعرهای نو سروده ی باران و بوسه را

برای تو خواندم!

هر شب شب بخیری به تو گفتم

و جواب تو را،

از آنسوی سکوت خوابهایم شنیدم!

تازه همین عکس طاقچه نشین تو،

همصحبت تمام دقایق تنهایی من بود!

فرقی نداشت که فاصله ی دستهامان

چند فانوس ستاره باشد،

پس دلواپس انزوای این روزهای من نشو،

اگر به هجله ای خیس

در حوالی خیابان خاطره برخوردی!
سلام رف ی ق
این شعر زیبای یغما گلروئی تقدیم به تو و احساست

سلام غزل بانو
من سکوت می کنم در مقابل اندیشه و کلام یغما ی عزیز و انتخاب زیبای تو
باشد که آسیبی به لطافت و زیبایی کلام و احساستان نرسد
سپاس از هدیه ی زیبایتان

سایه یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:40 http://shadowplay.blogsky.com/

بی سایه نیستی ! هر جا بری سایه ات رهات نمی کنه ...

سلام ر ف ی ق

شاید دلخوشی من هم همین است که
که کنارم تا همیشه سایه ای از احساس باشد
و سهم من از آن
رفتن و رفتن و رفتن باشد
سلام بر سایه ی عزیز
آه که من ، چقدر
از منِ بی سایه
دلخسته و دلگیر می شوم
کاش که سایه همیشه بر سرم باشد

مهرداد یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:58 http://kahkashan

در مکتب دل هر،آن چه آموختم دلبستن بود ، همه غریق جوی ظلمت دیدند چون دیدگان بسته دیدند اما منو دل میدانیم
که به چه دریای نوری غرقیمکه چشم جز بر او ندوزیم همه اسیرم دیدند و من رهای رها
همه دستم گرفتند از روی ترحم ، نمیدانستند که عصایم برای محکم ایستادن بر قرار عشق بود...
..............................................
سلام رفیق عزیز

دلبستن اگر نباشد که نمرده خاکسترمان بر باداست
و عشق اگر نباشد که دست هایمان پشت ِ بهانه ها به زنجیر کشیده خواهد شد و سایه ها تبر به دست ریشه مان را نشانه می روند
در تمام لحظه های دلبستنم این عشق است که واسطه ی ماندن و رهای ام شده است
سلام بر مرد ِ کهکشان ها
در تپش ثانیه ها هم به یاد ِ توام
و تو خود این را خوب می دانی
سپاس از حضور گرمت

فرداد یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 15:13 http://ghabe7.blogsky.com

آه که من ، چقدر
از این من ِ بی سایه
دلخسته و دلگیرم ...
گفتنی ها گفته شده....لذت خواندش هم نصیب ما....
خماریم و صبوحی نزده.
ممنون ر ف ی ق
سلام و روزگارت خوش.

تو با انعکاس نقره ای رنگِ احساست
و با سایه ی اندیشه ات
مجال ناز از رعنا می گیری
چه رسد بر من الکن
سلام بر فرداد عزیز
شمیم ِ عاطفه با آمدنت آمد
سپاس مرد ِ بزرگ

علی قربانی یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 15:36

سایه به سایه دنبالتم رفیق

دمت گرم بابا

کوروش یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:56 http://KOROSH7042 .COM

این آواتار فریناز عزیز آنقدر قشنگ و دوست داشتنیه که یادم میره چی می خواستم عرض کنم
ولی بگذار احساسم را با فی البداهه ی اخیرم بنام
کولی آتشینه ی مهر
تقدیمت کنم

دریا دریا ستاره می خواهم
یک آسمان شراب
درواژگونه ی جام
این از تهی سرشار
گیسوی نیل فام تو
در باد رقص
کولی آتشینه ی
دامان مهر
احساس مست را
سوغات عشوه می شود
در واپسین سفر

دوستارتم که با اینکه با ما یی و اما در خود به شکستن پیله ی تنهایی فکر می کنی

تو از مهربانی نوشتی
که آغاز ِ آن شعر رهایی بود
تو از یک آسمان شراب نوشتی و
رسیدن به دریایی پر از روشنایی
تو آموزگار عشقی و من
هوادار کویت
سلام بر استاد دلهای عاشق کوروش عزیز
شاید که من در پیله ی تنهایی ام درس هایت رامرور می کنم استاد

نازنین یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 18:46

اول سلامــــــــــــ بر ر ف ی ق شفیق

پستتونو هنوز نخوندم
اومدم اول حضور بزنم بدون تاخیر
دومشم جواب فرینازو بدم
ساعت شما که از اولشم از ساعت ما جلوتر بود
تازه طبق محاسباتی که من انجام دادم از اونجایی که ساعت شما دو ساعت و نیم ( دقیقا ) از ساعت ما جلوتر هست
و از اونجایی که به ازای هر یک درجه اختلاف در عرض جغرافیایی ما شاهد 4 دقیقه اختلاف در ساعت هستیم
بنابراین شما در فاصله 37.5 درجه عرض جغرافیایی در طرف شرق ما واقع هستید...
حالا پیدا کنید پرتغال فروش را

سلام بر نازنین عزیز
تو همیشه و همیشه در ادراکم حاضری
چرا که
تو از آهِ یک ابر مرطوب و پاکی
تو بارانی از سرزمینِ وفایی
اما با حساب سرانگشتی شما من الان باید در چین و ماچین باشم
اما اینکه ساعت وبلاگ من دوساعت ونیم جلوتره
هم ایراده
وهم یه حسنه
اما شک نکن احساس ودرک شما ساعت ها جلوتر از منه

راستی پرتغال فروش ها معمولا تویه میادین میوه و تره بار مستقرن

نازنین یکشنبه 25 دی‌ماه سال 1390 ساعت 19:21

آه که من ، چقدر

از این من ِ بی سایه

دلخسته و دلگیرم ...

این رو واقعا گفتم
منِ بی سایه
هیچی بیشتر میگذره بیشتر میفهمم سایه ای ندارم

مثل همیشه
فوق العاده بود ...
مخصوصا وقتی نوشته هاتونو با یه شعر دیگه مخلوط میکنید

سلام نازنین عزیز [:S005
شما و بی سایگی
رنگین کمان با این همه عظمتش سایه ای از باران است
مگر نه !!؟
مثل همیشه به من لطف دارید
ومگر من می توانم با کلام
محبتتان را جبران کنم

راستی نوشته ها را که با شهر عجین می کنم خیالم راحته که مخاطبم از شر زبان الکنم راحت می شه و از شعر متوجه مفهوم میشه

مریم دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:40 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان می‌فرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
شکر ایزد که به اقبال کله گوشه گل
نخوت باد دی و شوکت خار آخر شد
صبح امید که بد معتکف پرده غیب
گو برون آی که کار شب تار آخر شد
آن پریشانی شب‌های دراز و غم دل
همه در سایه گیسوی نگار آخر شد
باورم نیست ز بدعهدی ایام هنوز
قصه غصه که در دولت یار آخر شد
ساقیا لطف نمودی قدحت پرمی باد
که به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
در شمار ار چه نیاورد کسی حافظ را
شکر کان محنت بی‌حد و شمار آخر شد
سلام ر ف ی ق عزیز
نمی دانم چرا وقتی این مطلبتان را خواندم یاد حضرت حافظ و فالشان افتادم ناخودآگاه دستم رفت و کتاب فالشان را برداشتم و برایتان به نیتتان (در حالیکه نمی دانم چه در دل مهرانتان میگذرد) فال گرفتم
و این شد که در ابتدا خواندید امید که مورد پسندتان قرار گیرد
شبتان قشنگ عزیز بزرگوار

سلام مریم عزیز
حافظ همیشه با من و تو و مخاطبش حرف می زنه
و همیشه هم صادقانه حرف می زنه
اما آنچه که باعث شد که این غزل زیبا به دل بشینه
نیت پاک و صادقانه ی شما بود و دل ِ پاکتان
ممنونم از شما که با آمدنتان
آخر شدن روز هجران و شب ِ فرقت یار
را مژده آوردید

نرجس دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:59

در به در به دنبال یک سایه ، می روم تا کجا ؟ نمی دانم
مانده ام در تمایل و تردید، کیست او خدایا ؟ نم یدانم
شب قرق کرده آسمانم را ، درد می سوزد استخوانم را
می کشد پنجه بر ناگهانم ، چیست این عشق .... یا ...؟ نمی دانم
هی گره می زنم باد را برگیسوان زلال خیالش
آنچنانم که حتی به بویش پا ز سر ، سر ز پا نمی دانم
ها ! کسی گفت برگرد ! برگرد ! تا مجال گوش کردن بیابم
در مه آلودگی های آن شب ، رفت ... اما کجا ؟ نمی دانم
باز هم می روم به دنبال سرنوشت و پریشانی خویش
گر چه یک لحظه از چشم هایش خویشتن را جدا نمی دانم

سلام رفیق عزیز . روزتان بخیر .

وقتی که شب قرق می کند آسمانم را
و درد می سوزاند استخوانم را
سایه که از پشت چراغ بر دلم می تابد
پناهِ قلبِ بی پناهم می شود و
دوای دردِ دل ِ اسیرم
کوچه با حضور سایه اش هم زیبا می شود
ونگاهِ عاشقم را شفا می بخشد
آری سایه ی حضورش هم
پروانه می کند احساس ِ مرا

ومن یک لحظه از چشم هایش خویشتن را جدا نمی دانم

سلام بر سهبای عزیز
کویر دلم با آمدنتان سبز شد و گیاه مهر در آن رویید

م ر ی م دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:15

سلام ر ف ی ق

ساعت هایی را در واژه هایت قدم میزنم...تا بلکه بتوانم آنچه را که این روزها با من بیگانه شده را بدست آورم
چیزی به نام آرامش
دیروز یک کامنت دادم...به دستتون رسید دوست ِ ادیب ... و مهربانم ؟

سلام بر م ر ی م عزیز
دل من اسیر شهر طوفانی انتظار است
اینجا آرامش دیرزمانی است که رخت بر بسته است

آری مهربان
کامنت پر از مهرتان رسید و گفته بودید اکسپت نشود

ممنون الطفاتتان بانو

دختر مردابی دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:48 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

رهایی بها دارد و جسارتی می خواهد همپای مبارزان بزرگ
اما اگر بگذری از این آوارگی و بی سایه گی، اگر این تبعیدگاه پرحادثه را تاب بیاوری آنوقت عشق را خواهی آموخت و رسم پروانگی را خواهی دانست

سلام ر ف ی ق عزیز
دست مریزاد یکی از بهترین دلنوشته هایتان بود این قطعه

باغِ ِ دل و مرزِ ِ احساسم برای لحظه ای عاشق بودن و رهایی آرزوها دارد
حسرت سرخ ِ آوارگی و بی سایه گی امان از لحظه هایم بریده است ودر شهر غوغا به دنبال آنم تا شعری از جنس ِ دریاها بگویم
آیا کسی با دلِ من تا جاده های رهایی خواهد آمد !/
سلام بر بانوی آب و آیینه
کلامتان را در گلدانی از طلا می گذارم تا یادگاری تان تا ابد به دور از آفت
بماند ...
ممنون بزرگواریتان بانو

نازنین دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 16:23

خیلی ممنونم از حضورتون و تبریکتون
مثل همیشه شرمنده م کردین

میگم ازونجایی که حرف مرد یکی هست
احتمالا یک ماه دیگه واسه تولد فرینازم همون متنو میذارید فقط دی ش رو بهمن میکنید

بابت اون شوخی طول و عرض جغرافیایی عذر خواهم
اتفاقا خیلی خوبه که ساعتتون جلوتر باشه
من همیشه ساعت مچیم چند دقیقه جلوتر هست تا زودتر به کارهام برسم

شاد و سلامت باشید همیشه



سلام نازنین
این همه مهرتان
که به باران می ماند
ذره ای
ما را بس
شرمنده می کنید
قطعا این کار را می کنم

ثنائی فر دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 19:02

آری بس است باید تبعید شوم تبعید به پشت دیوار های بغض تنهایی
باید تبعید شوم به کویر داغ و سوزان ...
پس سایه ام کو ؟
تو که نباشی صحرای بی حیات سایه را هم نابود می کند

سلام رفیق چه زیبا بود و چه هولناک هراسی دلچسب و زیبا

آری سایه ام که تو باشی
و نباشی
دردِ غربت از نگاهم می بارد
انگار که من
همه ی هستی ام را باخته ام
همه ی دلخوشی ام این بود
که تو سایه ام باشی
سلام بر ثنا بانوی عزیز
داغ بر دل را جز توکل چاره ای نیست
تسلیتم را بپذیر و غم را فراموش کن

فریناز دوشنبه 26 دی‌ماه سال 1390 ساعت 19:05

نازنین!
این همه محاسبات میکنی اونوقت 36÷2 میشه 13 هان؟

ر ف ی ق عزیز خدایی نیاین بهمن ماه این شعرو بگین دوباره ها
همون که شب های قشنگ مهتابی میشه

سلام بر بانوی زاینده رود [:S005
خو بهمن ماه که با یک باکس ویژه میام
اما این شعر رو هم فراموش نمی کنم
مخلص شما
مردی که حرفش دو تا نمی شود

مریم سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:52 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

سلام ر ف ی ق عزیز
من که باشم؟ پاکی دل نالایقم که به مهربانی و پاکی دل شما نمی رسد من فقط یک قطره از اقیانوس مواج محبتانه ی سرای شما هستم که افتخارم شناختن بزرگواری چون شماست
شبتان قشنگ عزیز مهربان

سلام بر مریم بانوی عزیز
دل پاک شما
و دل ِ من
حکایت دریای مهر است و چکه چکه آب
دریایی شدن چون شما
آرزوی من است

داداش محمد سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:09

اخیش که چقدر خوشحال شدم
به نزدیکی این تنهایی های ساده
دلم دلتنگ شده بود
ارامش گرفتم با برگ نوشته هاتون

کچل کفتر باز منتظر شماست

سلام بر داداش محمد عزیز[:S005
خوشحالم که با بزرگواری به برگنوشته های من نگاه می کنی

حتما مزاحمتون می شم

م ر ی م سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 16:22

حرفهای دلم...


درد های دلم ...


آخ ... قصه های دلم ..تمامی ندارد........

قصه های دلت
عاری از غصه

سلام م ر ی م جان
ثانیه های زندگی ات پر از عشق

م ر ی م سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 16:27

سلام ر ف ی ق

کاش رهایی را راهی بود....!

راهِ رهایی
دل کندن از بدی هاست
مگه نه !!/

سلام م ر ی م جان

شهلا سه‌شنبه 27 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:01

من نیز از این من بی سایه دل خسته و دلگیرم
من نیز باید رها شوم
سلام ر ف ی ق عزیز
زیبا بود و من بی سایه می دانم که چه گفتی

زیر ِ ِ پوست ِ سخنت
سایه ای از عشق هویداست
و در نگاهت
خون ِ
رهایی
جاری است

تو خود سایه ای از عشقی !!!
سلام بر شهلای عزیز
ممنون الطفاتتان بانو

نگین چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 http://www.mininak.blogsky.com

انسان ها هیچوقت سایشون رو از دست نمیدن مطمئن باشید

مثل همیشه زیبا بود
راستی سلام

همینطوره که گفتید
تازه بعضی وقت ها سایه یبعضی آدم ها از خودشون بزرگتره !!
گاهی وقت ها هم سایشون از خودشون جلوتره !!!
الهی که هیچ آدمی بی سایه نمونه

سلام نگین جان
چقدر خوشحالم که دوباره هستید و مشمول عنایاتتون می شم

سایه چهارشنبه 28 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:34 http://shadowplay.blogsky.com/

سلام ر ف ی ق

روزت خوش ... می دونی گاهی فکر می کنم بدون سایه نمی شه زندگی کرد !!

سلام سایه جان
سایه ی آدم مثل هیچ کس ِ دیگه نیست
سایه ی آدما شبیه ترین چیز به اوناس
لااقل آد ما با سایشون صادقن

ممنون از الطفاتتون بانو

امیر رضا پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 19:52

ها ها ها ها زرشک.
استقلال سوراخه

همه وقت
همه جا
آبیته
کاپو آخر فصل میدن
اونم فقط به استقلال

نازنین پنج‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:51

اومدم برای عرض ارادت
و برای تشکر دوباره بابت همه الطافتون

ممنونم برای همه چیز

راستی سلام درود ر ف ی ق بزرگوار...

و بازم این آهنگ و باز
به زیر سقف این خونه همه مهمونیم ...

سلام بر نازنین عزیز
شرمنده نکنید بانو
شما بزرگوارید

دیگه چه کنیم
به زیر سقف این خونه
منم مثه تو مهمونم

نرجس جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:45 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام. اوقاتتون خوش .
موضوع چیه رفیق عزیز ؟ آروم میاین , آروم میرین , بی صدا , بی اثر , در سکوت ؟!

سلام بر سهبای عزیز
من و سکوت !!!
اگر دیر آمدم مجبور بودم
اسیر کوهنوردی و فوتبال بودم

محمد جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:12 http://sayehsarezendedi.blogfa.com/post/6

سلام داداش

من داستان تمامش کردم منتظرتون هستم

سلام بر داداش محمد عزیز
دوسه روزی نبودم
البته خو الان که هستم
میام خدمتتون

نگین جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 16:14

باید که رها شوم از این پیله

سلام

مثل همیشه بی نظیر

سلام نگین جان
مثل ِ همیشه با آمدنتان
مرا از پیله ی غم آزاد کردید
ممنون الطفاتتان بانو

کوروش شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:07 http://KOROSH7042 .COM

گقت:
آب و هوایِ خاکیان.... نیست به عشق , سازگار)...(
گفتم:
عشق نیاشد ای دلم آب و هوا و من چکار؟

درود بر رف ی ق ش ف ی ق دل


سلام بر استاد کوروش عزیز
دیوانه تر از مجنون
خیره به مرامتان
هفت آسمان ِ اندیشه تان را
می روم و می آیم
خاک ِ پایتان هستم استاد

امید جمعه 7 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:45 http://garmak.blogsky.com/

رها شدین دست ما را هم بگیرید همراه ببرید
این قفس خیلی تنگ است برای نفس کشیدن


درود رفیق!

سلام امیدجان
خیرمقدم دوست خوبم
سپاس از حضورت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد