پنج سکانس از یک دیدار ...

1

من مانده بودم

مثل ِ عابری که

حضور ِ ناگهانیِ خورشید

از رفتننش باز می دارد

2

باران را در لحظه ی بارش

هرگز چنین بارور ندیده بودم

من همیشه باران را

بعد از بارش حس می کردم

3

راستی چشمانت را از چه انباشته بودی که مرا به گریستن واداشتی !؟

4

سنگین و خاموش بودم من

چون درد !!

چون نبودن !!

اما من این زخم را عزیز می دارم

که زخم ِ مهربانی ِ دریاست

5

بغض ِ مرا متون آرامش نمی دهند

می مانم از کلام

این جنونِ دریا

با من که خاکی ام

الفتی جاودان دارد


پی نوشت : راستی سلام ای آهِ آیینه ، سلام ای ناله ی بارون ، سلام ای بغض ِ توو سینه ...


نظرات 30 + ارسال نظر
نرجس شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:27 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

هنوز هم این تکه کوچک سه تاری که روی آهنگ وبتون هست ، دلم رو میلرزونه ! بخصوص وقتی با نوشته ای چنین زیبا و بغض آلود همراه باشه ...
پنج سکانس بارانی از یک دیدار ....
اون سه نقطه آخر پی نوشت هم که کلی حرف نهان داره تو خودش ...
دیگه چی بگم ؟!
آهان ، سلام رفیق عزیز . روزگارتون به خیر و سلامت .

سه نقطه ی آخر
مال ِ
یاس ِ نگاش بود و
پونه ی احساسشو
رازقی ِ قلبش بود و
...
بگذریم
بغض کردم به خاطر همه ی بدی هام
گریه کردم واسه همه ی نبودن هام
...
بگذریم
سلام سهبا بانو
چقدر از آمدنتان به خودم می بالم

نرجس شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:30

به زیر سقف این خونه
منم مثل تو مهمونم
منم مثل تو میدونم
تو این خونه نمی مونم !!!!

یه حرفایی همیشه هست
که از درد تو سینه ست ....

دقیقا ...
دردِ دل کردن از بار غم
کم می کنه
اما آیا
آب رفته را به جوبی بر می گردونه !!
سلام نرجس خاتون
شرمنده ی محبتتون

فریناز شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:07

کوه هم از این بغض، متلاشی میشه
چه برسه به انسان

دریا هم از این طوفان،سونامی میشه
چه برسه به انسان

کاج تنومند از این بغض، خمیده میشه
چه برسه به انسان

هوای هفت آسمان از این بغض، مچاله میشه
چه برسه به انسان

آتشفشان سوزان از این بغض، آتیش میگیره
چه برسه به انسان
....
...
..
این انسان کیه که هنوز دوام آورده؟
چه موجودیه که هنوز داره نفس میکشه و زنده ست؟

انسانی که به بغض توی سینه سلام میکنه، عجیــــــــــب انسانه...


سلام ر ف ی ق عزیز



با اینهمه
چوب درخت هم
اگر باشیم
هنوزمان روح است
ونماز را
در محراب ِ آیه های درد
می خوانیم
مگر می شود انسان را
فقط در کمدی های بی ریشه
تصور کرد
انسان
وقتی به انسانیت می رسد
که بغض هایش با پیمانه شمرده شود
سلام بر فریناز عزیز
شرحی از احوال من ِ بی سایه دادی که خودم هم در حیرتم
و چقدر خوب است که اینهمه خوب درک می کنی ...

نگین شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:25

بغض ِ مرا متون آرامش نمی دهند

می مانم از کلام

این جنونِ دریا

با من که خاکی ام

الفتی جاودان دارد


چی بگم؟! متنی که نوشتین همه ی حرفای نگفته رو میزنه...


سلام

با حضورت
گرما را در این سرما
به من تزریق می کنی
و من شادمانه از حضورت
به ماندن و گفتن دلگرمم
سپاس ِ فراوان نگین جان
ممنون از الطفاتت
راستی سلام

مهرداد شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:50 http://kahkashan51.blogsky.com

سلام باران ، سلام تداعی کننده حس کودکانه ام ، چه زیبا گرد روزگار را از چهره ی عشق میشویی و طراوت را بران جاودانه میکنی ببار بر ظلمت شب نور را که عاشقانه در قطراتت متبلور شده است تا در سحری آکنده از ترانه ی عشق ، پرنده خیالمان سفره رنگین کمان را برنگی نو از جنس عاشقی آزین بخشد که عشق درآسمان سحر عجب ساحری می کند!!...
سلام رفیق عزیز
باهام موفقی ؟
همیشه از نوشته هاتون لذت برده و میبرم...

باران ...
باران ...
باران ...
ای کاش همه ی خواستنی های دنیا مثل ِ باران بودند
زلال و پاک و پاک کننده !!
مگر می شود با کلام چون بارانت موافق نبود !؟
تو و باران قند مکرری هستید بر ذائقه ام
مابقی را که گفتید نظر لطفتان است مرد کهکشانی
راستی سلام مهرداد جان

دختر مردابی شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:41 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

عابر که باشی خورشید هم جلودار عبورت نیست
حالا که ایستادی و ماندی، عابر نیستی، تو ماندگار شده ای در متن یک حادثه

عشق که باشی، می توانی باران را باور کنی و به برکتش ایمان بیاوری
عشق که باشد باران هم بارور می شود

درد بغض می آورد بی گمان چشمانش خانه درد بوده که اینچنین حنجره ات را لبریز بغض کرده است

برای این زخم مرهمی بیاور که اگر همین زخم عزیز برآماسیده شود مهربانی دریا را نیز از یاد خواهی برد

الفت تو و دریا با این بغض انگار قرابتی دیرینه دارد و همین است که در کلام نمی گنجد

سلام ر ف ی ق عزیز
این دلنوشته ستودنی بود تازه شدم به خواندنتان

سلام بر بانوی آب و آیینه [:S005

این بار و فقط این بار
اجازه بده سکوت کنم و بارها و بارها نظرتان را بخوانم
...




شهلا شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:07

سلام ر ف ی ق عزیز
هر پنج سکانس پر از عشق بود و برایم قابل لمس

سلام بر شهلای عزیز
چقدر خوب !!
که عیارهای گمشده ی من و تو یکی است
سپاس از حضورت

غزل شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:11

به رنگ شبنم بود
و مهربانی دریا را
به تشنگی ترنّم گریه های من می داد ...
به رنگ ساحل بود
و اشتیاق دویدن را ، روی ماسه های خنک
به التهاب آتشین گام های من می داد !
به وسعت آسمان
در خلوت زمینی تنهائیم گنجید
به ظرافت حریر سحر
از کدورت شب های تار من رنجید

به روشنای اشراق آفتاب
چه بی ادعا ... غروب غرور مرا فهمید !
به جرأت زمین
چه صادقانه از تلخی زمان ترسید
• • •
میان تاریکی
چو یک عصای کهنه ، سرشار از شعور رفتن بود
میان بغض غضب زده ی بودن و نبودن من
مثال یک مذهب ، یک آئین
یگانه ترین مکتب رسیدن بود .
به راستی که او ... کلام آخر بود !
سلام ر ف ی ق شفیق
هدیه ام را بپذیر
امید که بر دلتان بنشیند

سلام غزل جان
این قدر زیبا و این قدر دلنشین بود هدیه ات که نگو ...
و در پس ِ این دیدار
چه بی ادعا ... غروب ِ غرور مرا فهمید
سپاس از اینهمه الطفاتت

م ر ی م شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 16:09 http://saeeeeghe.blogfa.com/

سلام ر ف ی ق
سکانس چهار درد داشت...
.
.
این ترانه ی فریدون آسرایی بی نهایت حزین و زیباست
و مدتها ترانه ی وبلاگم بود
قلم ِ محکمی داری ر ف ی ق گرامی

سلام بر م ر ی م عزیز[:S005[:S004
سکانس چهار درد داشت یا چهار عشق !!؟
بغض در سینه ی من
ناشی از عشق بود و شور
اما با اینهمه
دلم نیامد
و نباشد
آن روز که بگویم :
سلام ای شب های جدایی

م ر ی م شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 16:18 http://saeeeeghe.blogfa.com/

در زندگی برای هــر آدمی ..

از یک روز

از یک جا ..

از یک نفر .!

به بــعـــد ...
دیگر هیچ چیز مثل قبل نیســـتــــــــ !

نه روزهـــا ... نه رنگ هـــا ...
نه خیابان هـــا

همه چیز می شـــود
دلــتــنــگــی ...

سلام م ر ی م عزیز[:S005
چه زیبا از دلتنگی گفتی
و شاید اضافه گفتن من
خدشه بر دلنوشته ی زیبایت باشد
پس سکوت می کنم به احترامت
سپاس از حضورت

فرداد شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:58 http://ghabe7.blogsky.com

سلام ر ف ی ق عزیز
یادم انداختی که به چندین چیزی که از یادشان برده بودم سلام کنم....
درود برتو.

سلام بر فرداد عزیز
با این نگاه ِ ناب
تو
یک عمر
قلبم را به اسارت بردی ...
چقدر من عاشق ِ نگاه ِ زیبایت شدم

سایه شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:26 http://shadowplay.blogsky.com/

رفیق عزیز از تبریکتون سپاسگزارم ...براتون سربلندی آرزومندم

پست دی ماه رو هم بگذارید بی صبرانه منتظریم ...

این پستتون رو هم سر فرصت باید بخونم

باز هم ممنونم

سلام سایه جان
شهر ِ عشقتان بی پایان
و کوچه باغ ِ سبز ِ دلتان پر از ترنم های سرخ ِ آرزو
سایه تان تا سقف ِ گیتی مسدام

امیر رضا یکشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:51

شیش شیش شیش تاییا

فعلا سوبله چوبله را عشق است

مریم خانوم دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:14

سلام
داری یه ساله میشی ر ف ی ق

سلام بر خواهر زاده ی گرام
چه عجب از اینورا
راستی ها
چقدر زود گذشت
انگار همین دیروز بود که بهت گفتم به خونه ی خیالی سر بزن
ممنون از یاد آوریت
بگذریم
خودت خوبی ؟؟؟

مهدیه دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:51 http://mhdh.blogsky.com

سلام رفیق
من بی معرفت نیستما
فقط ....
در مقابل شما کم میارم
.
.
آهنگای فریدونو دوست دارمممممممممم
مخصوصا طاقت بیار

سلام مهدیه جان [:S005
حکایت ِ کلام تو به کلام من
حکایت رنگ بهار است و بی رنگی زمستان
کلام تو شمعدانی پر از راز و زیبایی است و کلام من مشتی خاک ِ گلدان
چوب کاری نفرمایید
مهم افتخاری است که از حضورتان نصیب ِ من می گردد
دریغ نکنید

نگین دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:55 http://www.mininak.blogsky.com

نوشته ی کوتاه اینجوری رو خیلی دوست دارم

و نوشته های شما هم که دیگه حرفی توش نیست مثه همیشه فوق العادس
موفق باشید و عالی بود

سلام نگین جان
از آسمان
ستاره ی دنباله دارتان
بر تاکِ وجودم نشست
و خواندم
اندیشه تان را
و آموختم
آیین مستی را
با حضورتان
سپاس بانوی بامرام

علی قربانی دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:22

سلام رفیق
از این نوشته تان بوی جوی مولیان اید همی

سلام بزرگوار
ولی من یادِ یارِ مهربان را اندیشه کردم ...

نازنین دوشنبه 3 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:58

من مانده بودم
و یک تکه ابر
چند قطره باران
چند لحظه پرواز روح
چند لحظه رهایی

من بودم چشمانی خیس
چشمانی خیس از بودنم و نبودنش
من ماندم و یک دنیا انتظار
در حسرت یک لحظه دیدار...

سلام ر ف ی ق بزگوار
در مقابل واژگان و نوشته هاتون کم میارن واژگانم

فوق العاده بود مثل همیشه
لحظه ها تون مثل بارون زلال و آسمونی


بانوی لحظه های بارانی سلام
ای چشم هایت فریاد ِ بودن
و ای نگاهت پر از انتظار
بگذار تا بنفشه بروید
از بطن ِ بودنت و ماندنت
بگذار تا آخرین قطره ببارد
باران احساست
شاید که تو خود
بنفشه ای و
باید که بروئی
تا او
حضور ِ تو را بشنود

نازنین جان
شرمنده می کنید تا ابد مرا
آرزوی لحظه ایی مثل ِ باران بودن مثل تو را دارم

☆مریم سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:24 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

اولین دیدار:
باران که بارید چترم را خواستم باز کنم اما به یادم امد که تو هم مثل من زیر باران عابر هستی خورشید یادت چتر را از ذهنم دور کرد
دومین دیدار:
بوی خاک نم گرفته ی باغچه و شبنم روی گلها تمامش تداعی خاطره ی دومین دیدارمان شد چقدر آنروز به چشمان نمدار هم خندیدیم
سومین دیدار:
... (سکوت و بغض توام هستن با هم)
چهارمین دیدار:
از دوست به یادگار دردی دارم کان درد به صدهزار درمان ندهم
پنجمین دیدار:
هنوز بغض سومین دیدار حنجره ام را قلقلک می دهد که تمام سطرهای کاغذی هم نتوانست آرامم کند من که با ساحل الفتی دیرینه دارم مجنون دریا شده ام
سلام ای بغض توو سینه
سلام بر ر ف ی ق عزیز و آن بغض دیرینه اش
این نوشته ها از همان مینیمال نوشته هایی بود که تو را تا اوج تا آخر خاطرات مهربانی تا انتهای خیابان عشق می برد
دست مریزاد بزرگوار

سلام بر بانوی عاطفه های خدایی
تصور کن بغضی را که چون آهویی ست
همیشه مجنون
که تشنه آمده است
برای جان دادن
آیا که این بغض می شکند او را !!؟
یاکه بالِ پرواز می شود برایش !؟

و چقدر زیبا گفتید و شنیدم با گوش ِ جانم
وچقدر من شرمنده ی الطفاتتان هستم

کوروش سه‌شنبه 4 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:24 http://KOROSH7042 .COM

درود ها ی گلستانی بر رفیق شفیق دیستانی
من همیشه شرمنده ی محبت های بی دریغ توام
سپاس گزارم مهربان


سلام بر استاد عزیزم کوروش [:S005
از آسمان ِ اندیشه تان بر کویر ِ افکارم
باران بارید
سپاس از الطفاتتان

نازنین زینب چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:03

سلام رفیقم
دلم برای نوشته های زیبات تنگ شده بود
شماره 2 رو خیلی دوسش داشتم

سلام بر نازنین زینب عزیز
ممنون الطفاتت بانو
روحت و احساست بارانی
ای پاک سرشتِ پاک اندیشه

مریم چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:56 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

دشمنتان شرمنده ر ف ی ق عزیز!
این منم که باید شرمنده باشم که با خط خطی هایم مطلب زیبای شما را اینگونه خدشه دار می کنم
هر چند حضورم همیشه مزاحم گونه بوده اما شما که در سرای محقرم را بروی خود بسته اید و مرا منتظر حضور منورتان می کنید

سلام بر مریم عزیز
افتخارم این است که شما مرا می خوانید
و آرزو و دغدغه ام خواندن شماست
ممنون الطفاتتان بانو

محب شهدا چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:26 http://nejat-yafteh.blogsky.com

تا تو نگاه میکنی کار من آه کردن است
جان به فدای چشم تو .این چه نگاه کردن است؟
"سنگین و خاموش بودم من

چون درد !!

چون نبودن !!

اما من این زخم را عزیز می دارم

که زخم ِ مهربانی ِ دریاست "
..............
سلام .هزار درود وآفرین برشما.زیبا بود آنقدر که شرم داشتم که بنویسم.اینکه مبادا با قلم خامم پختگی نثرتان را بهم بریزم.
ومن خوب می دانم که برخی غم هاهست که از هزار شادی دلگشاتر است.وما را بیشتر وبهتر به او نزدیکتر می کند زیرا که ما انسان ها تنها غممان را با محبوب ازلی وابدیمان شریک میشویم وحضوراو را از شادیهایمان همیشه کم می کنیم وبه غم هایمان اضافه.
-قلمتان مانا

سلام بر محب شهدا ی عزیز
وقتی که شما بگویید که خوب بوده
من به خودم می بالم
خاطرتان برایم بسیار عزیز است و گرامی

قدم رنجه فرمودید

م ر ی م چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:51 http://saeeeeghe.blogfa.com/

در دوردست ِ رویای ِ تاریک نشسته ام ...
در انزوای ِ ثانیه های ِ بی ثمر ...
در ذهن ِ به انزوا رسیده ی من

سایه ی خسته ی یک زندگی تداعی میشود ... که مرا به درون ِ خود تبعید کرده است ...


امشب به تصویر کشیدم ... درد ِ کشیدن ِ گیسوی ِ روزگاری که

به دست ِ بی رحم ِ تقدیر کش داده میشود ...


م
ر
ی
م
سلام ر ف ی ق

سلام بر م ر ی م عزیز[:S005
ثانیه هایت پرثمر و ذهنت شکوفا

چقدر اینجا بودنت
مرا تا خدا می برد

ثنائی فر چهارشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:25

۱/ من مانده بودم گرد عبور تو بر چهره ام
۲ / من همیشه باران را از خشکی آسمان لمس می کردم
۳ / راستی چرا چشمانت به گریستن راضی شد؟
۴ / سکوت کردم و تو را خوش نیامد و ندانستی در آن چه بود
۵ / من می مانم و همان چهره گرد و غبار گرفته ام از رفتنت

سلام رفیق پایدار باشی و عاشق

باید که سکوت کنم در مقابل قلم پر توانتان و درک ِ بالایتان
سلام بر بانو ثنایی فر عزیز
چقدر من دلتنگ ِ حضورتان بودم

داداش محمد پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:28

سلام مهربونی

خیلی دوستون دارم.....
نکنه ناقلا می خواهی جادو جنبل راه بندازم...

قربون داداش مهربونم برم...آقاین شما

شما بهترین هستین......نه به عنوان یک داداش به عنوان یک برادر مهربون و اغشته به محبت و احساس به من

ببخشید سلام
دوستتون دارم داداش...مواظب خودتون باشید
ببخشید دیگه اینقدر طبیعی باهتون دارم صحبت میکنم...این عادت من هستش
اگه ناراحت می شوید تا بهترش کنم
و ببخشید که دیر دیر میام پیشتون.......

سلام داداش محمد عزیز
چقدر از آمدنت روحیه می گیرم
نشاط و شادابی از کلامت فوران می کند
ومن می شوم سراپا تو

شهرزاد پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 04:29

بغض مرا
متون که نه
اشک هم
آرامش نمیدهد

نگاهی که همیشه
مرا تا اوج می برد
گم شده
پشت خاطره هایی دور
پشت چشمانی ناآشنا

چه غریب است
ثانیه های دلتنگی، تنهایی
با او-بی او بودن

چه تلخ است
وقتی تلاش او
برای آرامشم
بی نتیجه می ماند
و نمی فهمد

چه سخت است
لبخند با دلی غمگین
خداحافظی با دلی تنگ


سلام بر شهرزاد عزیز
خیر مقدم
چقدر از بودنتان خوشحالم
کاش دریچه ای بود تا می خواندمتان

مریم پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:57 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

الا ای برف!
چه می ‏باری بر این دنیای ناپاکی؟
بر این دنیا که هر جایش رد پا از خبیثی است
مبار ای برف!
تو روح آسمان همراه خود داری
تو پیوندی میان عشق و پروازی
تو را حیف است باریدن به ایوان سیاهی‏ها
تو که فصل سپیدی را سرآغازی
مبار ای برف!
اصلا برفی نمیاد که ازش بخوایم نباره یا بباره
هعی روزگار

سلام مریم بانو ی عزیز
تقصیر هواشناسی که برف نمیاد
اما تقصیر خودمونه اگه دلمونو سفید نکنیم

گل مریم پنج‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:17

سلااااااااااام بر رفیق شفیق!
چه خبرا!
چرا آه آیینه! چشمای گریون؟! بابااااااااااااا بی خیال
الان وب مقداد بودم متوجه شدم که اومده تهران و ملاقات کردین! خب خوش گذشت؟!

سلام بر گل مریم عزیز
چه عجب از اینورا
قدم رنجه فرمودید بانو
مگه میشه با مقدا بود و خوش نگذروند
واقعا همونی بود که تویه دنیای مجازی بود
ماه و پاک

ثنائی فر شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:29

من ماندم با چشمی به جاده و صورتی غبار آلود از گرد رفتنت
تو بودی و جاده که نه سراب پیش رویت
من ماندم و چشمانی بارانی نه برای رفتنت که برای آب و جارو کردن جاده روبرویت که مباد اسیر سراب شوی
تو بودی و رفتنی به سرعت برق
من ماندم و یک بیابان نگرانی
خدا به همراهت مراقب باش جاده پیش رویت بسیار خطرناک است

نمی دانستم که عشق
چنین فتنه بار است و
جنگی چنان بی پایان بر می انگیزد
نمی دانستم که جدایی
زخمی ابدی در روح می نشاند
آه اگر ببینی چه خاکستانی است تن !!
اگر بدانی چه شورستانی است جان !!
سلام بر بانو ثنایی فر عزیز

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد