گسل ِ دل ...

اول راهِ عشق بود و ما بی خبر از دنیایی که پیش ِ رو داریم

چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهرِِ مقصود  ندانستم که این دریا ، چه موج خون فشان دارد

عجب دنیایی دارد این عاشقی ،

فقط عاشق که باشی می فهمی که عشق چه دنیایی دارد

و بعد دنیاهایی و آهسته آهسته می روی و دیگر باز نمی آیی ،

مطربِ عشق عجب ساز و نوایی دارد       نقش ِ هر پرده که زد راه به جایی دارد

بزرگتر هایمان ، تنمان را می دیدند و به خیالشان که ما همین دور و برها هستیم ، اما ما رفته بودیم ،

ما رفته بودیم و اگر هم از این سفر بر می گشتیم ، دیگر آن که رفته بودیم ، نخواهیم بود و عجیب است که هنوز هم نمی دانند و نمی خواهند بدانند که :

حریم ِ عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است   کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

عشق کلیدِ درهای بسته شده بود و ما در اتاق ِ فرمان ( دل ) بودیم و دکمه های شور و نشاط را به شیطنت و کنجکاوی می فشردیم و خیال می کردیم که بازی و دلمشغولی است ، غافل از این که دکمه های ایجاد گسل بودند و ما با هر فرمان که داده بودیم ، شکافِ بین خودمان و گذشته هامان را بیشتر کرده بودیم ،

از سر ِ کشته ی خود می گذری همچون باد     چه توان کرد که عمرست و شتابی دارد

گاهی وقت ها به سرمان می زد که از اتاق ِ فرمان ( دل ) بیرون بیاییم ، اما دیگر دیر شده بود و از گسلی که در این میان بود ، نه می شد پرید و نه می شد حتی پل زد ،

اشکِ خونین بنمودم به طبیبان گفتند             دردِ عشق است و جگرسوز دوائی دارد

ستم از غمزه میاموز که در مذهبِ عشق        هر عمل اجری و هر کرده جزایی دارد

و حالا ما میانِ این گسل ها ، مانده ایم و دل هایمان ، دل هایی که پیش از عاشق شدن ، شاید سالی فقط یکبار برای احراز هویت و حول حالنا شدن مصرف می شدند ...

و ما انگاری در این روزهایی که در پس ِ عاشقی مان می آیند ، مجبوریم که بیشتر از آنکه از عقلمان کار بکشیم ، شرحه شرحه ی دلمان را به کار بگیریم و کاش دلهایمان روزی به زبان بیایند و گواهِ عشق های پنهان در سراچه ی قلبمان باشند

(( لِم شهدتم علینا ...))

دل نشان شد سخنم تا تو قبولش کردی       آری آری سخن عشق نشانی دارد

خمِ ابروی تو در صنعتِ تیر اندازی                 برده از دست ِ هر آن کس که کمانی دارد

در رهِ عشق نشد کس به یقین محرم راز      هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد

با خرابات نشینان زکرامات ملاف                 هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد

مرغ ِ زیرک نزند در چمنش پرده درای             هر بهاری که به دنبال خزانی دارد

مدعی گو لغز و نکته به حافظ مفروش           کِلکِ ما نیز زبانی و بیانی دارد

نظرات 25 + ارسال نظر
دختر مردابی چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:02 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

بگذار بزرگترها هرگز راز رفتنمان را ندانند
بگذار در همین کودکانگی های پرشور بزرگترین گسل ها را بزنیم میان امروز و دیروز و در این فاصله عمیق همه چیز را به عشق بسپاریم
من کار کشیدن از دل را دوست تر می دارم تا تکیه زدن همیشگی بر عقل
ما راه خودمان را می رویم راهی که اگر چه به ناکجا آبادی در دوردست برسد اما عشق را به نگاهمان می بخشد و رسم عاشقی را یادمان می دهد
همین کافی است....

سلام ر ف ی ق عزیز
زیبا نوشتید و تلفیق دلنوشته تان با این غرل ها ستودنی است
دست مریزاد

مگر می شود که رنگِ اشک های گرم شمع را
و لبخندِ میخک های نجیب را
و عشق ، این لذتِ یک آرزو را
و عاشفی ، این هدیه ی از آسمان را
با عقل دید و با فکر
که دیدنِ این همه ، فقط کارِ دل است
مگر همین بزرگتر هایمان نبودند که می گفتند :جایی که عشق در میان باشد عقل تعطیل است !!؟ پس بگذار بزرگترهایمان ندانند ...
سلام بر بانوی نور و آیینه
مرزِ ِ وجودم با آمدنتان گلدانی از احساس شد
آرزو می کنم که
چشم هایتان همیشه رنگین کمانی
دست هایتان تا ابد پر از گل های پاکِ نسترن
قلبتان اقیانوسی از شوق و نگاه
و حاصل ِ اشک های ریخته تان یک آسمان لبخند باشد
ممنون ِ الطفاتتان بانو

غزل چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:19

ی با من و پنهان چو دل،ازدل سلامت می کنم
توکعبه ای،هرجا روم قصد مقامت می کنم
هرجا که هستی حاضری،از دور در ما ناظری
شب خانه روشن میشود چون یاد نامت می کنم
گه همچو باز آشنا بر دست تو پر می زنم
گه چون کبوتر پرزنان آهنگ بامت می کنم
گر غایبی هردم چرا آسیب بر دل می زنی؟!
ور حاضری پس من چرا در سینه دامت می کنم
دوری به تن، لیک از دلم اندر دل تو روزنی است
زان روزن دزدیده من چون مه پیامت می کنم
ای آفتاب، از دور تو بر ما فرستی نور تو
ای جان هر مهجور تو،جان را غلامت می کنم
من آینه دل را زتو اینجا صقالی می دهم
من گوش خود را دفتر لطف کلامت می کنم
در گوش تو، درهوش تو، وندر دل پرجوش تو
اینها چه باشد؟ تومنی، وین وصف عامت می کنم
ای دل، نه اندر ماجرا می گفت آن دلبر تورا
"هرچند از تو کم شود، از خود تمامت می کنم"؟!
ای چاره در من چاره گر، حیران شو و نظاره گر
بنگر کزین جمله صور این دم کدامت می کنم
گه راست مانند الف گه کژ چو حرف مختلف
یک لحظه پخته می شوی، یک لحظه خامت می کنم
گه سالها ره می روی، چون مهره ای در دست من
چیزی که رامش می کنی ز آن چیز رامت می کنم
سلام ر ف ی ق
چقدر قشنگ احساستون را بیان می کنید
صدبار خوندمش اما تازس هنوز

من نیز آیینه دل را با حضور تو صیقل می دهم
و گوش خود را دفتر لطف کمالت می کنم
سلام بر غزل عزیز
کاش روزنی بود تا اندیشه ات را می خواندم

غزل چهارشنبه 7 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:33

دیگر شراب هم...
جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد
هان ای عقاب عشق
از اووج گله های مه آلود دور دست
آنجا ببر مرا،که شرابم نمیبرد. …
دیر زمانی است لحظه تولدی دیگر را میجویم
ودر تاریکی وجودم نوری سپید را
در این سرای کوچک نور یعنی نجات
وتو،نوربودی.برای تو دعا خواهم کرد...
دراین مرزوبوم،این روزها....
باز دوباره سلام ر ف ی ق
لطفا یک اسم قشنگ واسه وبلاگم انتخاب کن

من نگاه تو را اولین بار روی یک شعر نمناک دیدم
قصه ی سبز زیباییت را از زبان غزل ها شنیدم
سلام غزل جان
آمدن تو شاید نقطه ی عطف دلی باشد
و دیدنت در دنیای مجازی مرهم قلبی
چرا که تبسم خنده های تو رنگ شقایق دارد
با این همه احساس چقدر بهتر که تو خود نامی درخورِ ِ احساست بیابی
ومن نام تو را مومن خواهم بود

نرجس پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:26 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

بسیار زیباست رفیق عزیز . بگذارید بخوانم باز و بیایم باز ....

سلام بر بانوی آسمانی
کلام تو گشایش گر راه است
منتظر می مانم

نرجس پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:36 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

لذت عشق را که چشیده باشی , محال است که بخواهی از این گسل بگذری و به آن سوی مرزهای عقل برسی ! که وقتی شور و نشاط حول حالنا را هر روز و هر لحظه بچشی , دیگر امکان ندارد به سالی یکبار تغییر حال رضایت دهی !
وای که چه زیبا گسلی ست این شکاف میان دل و عقل ! این فاصله لحظه به لحظه افزون شده میان من و دل ! که من وابسته به تن است و دل ... دل تنها حریم یار هست و خواهد بود .....

بسیار بسیار زیباست رفیق عزیز . آنقدر تلفیق غزلیات و نوشته های شما زیباست که هر کلام اضافه ای از سوی من , زیبایی اش را به زیر سئوال می برد . پس بیش از این نمی گویم , الا .... ممنونم .

مگر شهر عشق را پایانی است
مگر تا سحر در انتظار بودن را می توان فراموش کرد
مگر می توان عبور قاصدک زیبای عشق را به نظاره ننشست
مگر می توان زیر باران عشق تازه نشد
من از آن روزی که دریای دلم را به عشق زدم حول حالنا را ثانیه به ثانیه تجربه کردم ...
سلام بر بانوی مهربانی ها ، نرجس عزیز
وقتی رشحه ی قلم شکسته ی من شما را به وجد می آورد من در پوست ِ خودم نمی گنجم
ممنون الطفاتتان

نرجس پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 01:42 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

آهنگتون .... سه تارش رو خیلی دوست دارم . اما شعرش رو باید تمرکز کنم واسه شنیدن ! وقتی خیلی شلوغ میشه فضای آهنگ , نمیتونم درست بشنوم !!!
در هر حال ممنونم ...

سلام بر نرجس عزیز
هرچند که خیلی سخت است سهبا ننویسم اما چون شما خواسته اید دارم عادت می کنم به نرجس
ممنون از نظر فنی تان
اما من بیشتر به شعر و مفهوم آهنگ نظر داشته ام

نگین پنج‌شنبه 8 دی‌ماه سال 1390 ساعت 23:17

عجب دنیایی دارد این عاشقی ،

فقط عاشق که باشی می فهمی که عشق چه دنیایی دارد

و بعد دنیاهایی و آهسته آهسته می روی و دیگر باز نمی آیی ،


امان ازین عشق...

سلام

باورم نمیشه ، دختر مردابی برگشت...
شما خوبید؟؟

ای شعر بی مثال ِ نگاه و طلوع و عشق
رفتی و بی تو واژه ی احساس تیره شد
رفتی و چشم های من از کشور افق
سوی غروب سرخ و غریب تو خیره شد
سلام بر نگین عزیز
خدای اسمان ها را شکر می کنم از آمدن دوباره ی دختر مردابی عزیز
و اینکه دوباره دسته گلی از افق دیدگاهش توان که چیدن
کاش که شما هم بیش از پیش در دنیای مجاز حاضر می شدید تا شکر نعمتم دو چندان شود ...

تیدآ جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:03 http://sabzezarhayeshohod.blogfa.com/

سلام ر ف ی ق
امروز بعد مدت ها تونستم دوستای قدیمم رو پیدا کنم
اسمم هنوز توی پیوندهات هست
آره من رهگذر بودم که..........
رهگذر رفت
اما تیدآ دختر خورشید برگشت
راستی سبزه زارهای شهود رو جایگزین رهگذر کن
خوشحال میشم بهم سر بزنی....

سلام بر تیدا دختر خورشید
چه خوب شد که آمدی و چه خوب تر که بی خبر نگذاشتی مرا
نامت را گذاشته بودم که بماند تا بدانی که یاد ِ تو هنوز اینجاست
که در مکتب ما نیست که : از دل برود هر آنکه از دیده رود
خوش آمدید
اینجا خانه ی شماست

فریناز جمعه 9 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:19 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام رف ی ق عزیز

میبینین کی اومده ؟

دختر مردابی

بین امتحانام اومدم که بدونین میام و میخونمتون اما به موقعش میرسم واسه عرض ادب اونطور که باید جناب
ایشالله بعد از اتمام امتحانات


شرمنده دستم خالیه الان
فعلا دارم از ذوق رو آسمونا پرواز میکنم

سلام بر فریناز عزیز
نتیجه ی دعاهای دل پاکتان را می بینید ؟
دختر مردابی بخشی از جمعه های انتظارتان شده بود و ...
و چه خوب شد که با آمدنش لذت دیدن پاکی باران را دوباره به ما بخشید
و چه خوب شد که برای دل های بارانی مان چتری از احساس ِ نابِ کلامش را آورد ...
من که همیشه مدیون نگاهِ سبز شما بوده ام
و اسیر روحِ بارانی تان
امیدوارم که حاصل و نتیجه ی امتحاناتتان همچون احساس و دلِ پاک و اندیشه تان باشد ...

نازنین زینب شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:00 http://zendegikon.blogsky.com

عاشقی کار غریبیست نمی دانستیم

عشق کار همه کس نیست نمیدانستیم

عزیزم ممنون که بهم سر زدی.بازم پیش من بیا

ای کاش در چشم هایش ُ تردید را دیده بودم
یا از همان روز اول ُ از عشق ترسیده بودم
سلام بر نازنین زینب عزیز
حرمت عشق و مقام عاشقی در شعرت هویدا بود
ممنون الطفاتتان
وظیفه ام را فراموش نخواهم کرد

علی قربانی شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:14

سلام ر ف ی ق
تلفیق مطلب شما با غزل خواجه لسان الغیب اعجاز کرده ۀ لذت بردم

سلام دوست خوبم
مرید مرامتان هستم

شهلا شنبه 10 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:48

سلام بر رفیق عزیز
عشق مفهومی به وسعت دل ها دارد اما دل تو مفهومی به وسعت هفت اسمان دارد ، دل عاشقت درپناه خدا

و عشق زیباتر از تولد گل های رازقی است
و عشق آبی تر از آسمانِ خداست
و شرح حالِ سوختن شمع عاشقی را گفتن امتداد راهِ خداست
سلام و خیرمقدم
شکسته نفسی می فرمایید

مهرداد یکشنبه 11 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:32 http://kahkashan51.blogsky.com

عشق یعنی آواره گی بصحرایی که چون باورش کردی ، خود را بدان غرق دیدی وتمام وجودت را در این راه به غارت علی بابای دل وچهل دزد نیاز سپردی عشق یعنی تشنگی مفرط چشم در دشت سراب گونه اش که هرچه بیشتر شتابی کمتر از زلالش بهرمندی .
عشق یعنی بد مستی با شراب خاطر یار عشق یعنی سر سپردگی ، شوق دیدار...
..........................................
سلام بر رفیق عزیز (زبان گویای عشق )

از عشق گفتنت به هجی سبز بهار می ماند
و با عبور شهاب گونه ات
مرا در حادثه ی عشق گرفتار کردی
ای مرد کهکشانی
مرا آواره ی کلامت
و دیوانه ی مرامت می کنی
آن قدر خواندم این کلامت را که ملکه ی ذهنم شده است
بگذار سکوت کنم به احترامت
راستی سلام

نازنین دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:15

سلامــــــــــــــــــ ر ف ی ق شفیق
گفتم اول سلام کنم و تا دیر تر نشده تیک حضورمو بزنم

حالا بریم سراغ خوندن پست
.
.
.

سلام نازنین جان[:S005
با آمدنت فضای خاطرم را مثل باران شستشو دادی

نازنین دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 02:20

من چی بگم
در برابر شمایی که خودتون سمبل عشق هستین
اجازه بدین من که الفبای عشق رو هم نمیشناسم هیچی نگم
فقط عاشق که باشی میفهمی عشق چه دنیایی داره
اما من...

فقط مثل همیشه
عالی
مخصوصا ترکیبش با این ابیات زیبا
زیباتر کرد نوشته تون رو
شرمنده که چیزی برای گفتن نداشتم
نمیومدم بهتر بود

شاد و سلامت باشید همیـــــــــــــــــشه

اندیشه ی تو چشمه ای است
ومن در پای چشمه ی کلامت سیرابم
بیراهه های کلامت هم مرا بی قرار می کند چه برسد به جاده ی اندیشه ات
شکسته نفسی می فرمایید

اِوا
راستی سلام

یلدا دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 11:18

کشور عشق را در هیچ نقشه ای نشان نیست کشور عشق تنها در قلب کسانی است که دوستت می دارند
سلام ر ف ی ق عزیز ، عشق کوری میاورد ، می دانستی

سلام یلدا بانو
عشق را چه نیاز به چشم و بصر
چشم دل بازکن تا آن بینی

مریم دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 12:51 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

ع ش ق که سنگ ها را تا رقص تا سماع تا آواز شدن تپشی ژرف گون می گردد

ع ش ق که تنها لب های عاشقان از آن باکره است پنهان ترین آتش آشکار از لب های من و توست

ع ش ق که سنگ ها را هم آینه می کند و انسان را تا خدا می رساند گلها با ذکر آن دم می گیرند و لحظه به لحظه شکوفا می شوند

ع ش ق آتش پنهانیست که سوز اشکاری دارد

گردبادیست که تو را با خود می برد و گم می کند چون گم می شوی تمام مردم »بنمایند به انگشت که مجنون اینست«

و در »ع ش ق هر که گم شد پیداترین شده است«

سلام بر ر ف ی ق عزیز!
می بینم شما هم مثل من زدین تو پست عشق و عاشقی
وای که عشق چه ها نمی کند با دل زار عاشق
ایام به کامتان مهربان
روز خوش

عشق که باشد
عطر و یاد و خاطره ها دیدنی است
عشق که باشد
زمزمه ی غنچه های ناز را هم می توان از لابلای دشت های سبز شنید
عشق که باشد
تبسمی از جنس بهار
بر لبان پاک و لطیف گل ها می نشیند
هر چند که زمستان باشد
سلام بر مریم بانوی عزیز
امید که هیچ گاه و هیچ کس
بی عشق نباشد

نازنین دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 13:04

نسیم دوست
زکوی ما گذر نمیکند
نگاه مست و عاشقانه ای
به زردِ چهره ام نظر نمیکند
دلم گرفت
در این کویر خاطرات
زجام لب
لبم به قطره ای تر نمیکند
برفته ای زباغ دل
به موسم خزان ، نسیم
فغان و گریه ام دمی
بر دلت اثر نمیکند
چو آبرو رود
به شوق وصل پیش خلق
فسانه زین قمار
هراس از خطر نمیکند

شرمنده ام
یه کم حالم خوب نبود
اینکه گفتم بهتر بود نمیومدم منظورم این بود بهتر بود با دست خالی نمیومدم
شما هر بار که میاین با دست پر میاین و شرمنده م میکنین

دلم گرفته بود
این شعرو خوندم
نمیدونم چرا یاد این پست افتادم

مهربان کلامی چون تو که بیاید
و عطر خوش کلامش که در این وادی بپیچد
اینجا گلستانی پر از عطر گل یاس می شود نه یاس!!
دلی به وسعت دریا داری و گرفته است !!
مگر تو به اقیانوس عشق وصل نیستی
که این گونه می گویی !؟
سلام بر نازنین عزیز
وسعتی تا بی نهایت برایت آرزومندم

نگین دوشنبه 12 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:48 http://www.mininak.blogsky.com

سلام رفیق عزیز
پس شما هم برگشتید من هم یه مدت نبودم

خوشحالم که برگشتید
حالا از شعرهای قشنگی که مینویسید و نوشت ههای پر از احساستون لذت مکیبرم

سلام برنگین عزیز
چقدر من عاشق نوشته هایی با طعم آلبالو هستم
نه شیرین
نه ترش
ملسِ ملس
چقدر نبودنتان سنگینی می کرد بر دنیای مجازی
دلم برای دلنوشته های همنامتان که نور دیده ی دنیای مجازی بود هم تنگ شده است

کوروش سه‌شنبه 13 دی‌ماه سال 1390 ساعت 00:36 http://www.korosh7042.com/

رفیقا عاشقا افسانه ای از درد ِ ما گفتی
نشانی هرچه گفتی را زروی زرد ما گفتی
خدای عشق داندبنده در قهر جهنم هم
خموشی گیرد از این روزگار سرد ما گفتی

فی البداهه(کوروش)




دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست

دانند عاقلان که مجانین عشق را
پروای قول ناصح و پند ادیب نیست

هر کو شراب عشق نخورده‌ست و درد درد
آنست کز حیات جهانش نصیب نیست

در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات
خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست

صید از کمند اگر بجهد بوالعجب بود
ور نه چو در کمند بمیرد عجیب نیست

گر دوست واقفست که بر من چه می‌رود
باک از جفای دشمن و جور رقیب نیست

بگریست چشم دشمن من بر حدیث من
فضل از غریب هست و وفا در قریب نیست

از خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز
کو را خبر ز مشغله عندلیب نیست

سعدی ز دست دوست شکایت کجا بری
هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست


به من بگو مقصد ما ، واسه یکی شدن گجاست ؟
خاطره های خوب و ناب !! عربده های ما کجاست ؟
به من بگو دستای ما ، پشت کدوم بهونه موند ؟
من و تو نوستاره ایم ، زمونه اما کهنه موند
سلام بر استاد دل های عاشق
شرمنده ی کلام و مرامتان شدم
به من بگو با من بیا ، میعاد در ترانه ها
خیالِ تو سرچشمه ی تمام ترانه ها

مقداد پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 08:26

منم سلام
ما نه آنیم که در بازی تکراری این چرخ فلک
هر که از دیده مان رفت ز خاطر ببریم
یا که چون فصل خزان آمد وگل رفت به خواب
دل به عشق دگری داده ز آنجا برویم
وسعت دیده ما خاک قدمهای تو بود
خاک زیر قدمت را به دو دنیا بخریم ...

سلام بر مقداد ِ عزیز
ای کاش چشمانت ضریحی داشت چون رنگین کمان
هر وقت باران می گرفت از دور می بوسیدمت

سایه پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 14:02 http://shadowplay.blogsky.com/

آری آری سخن عشق نشانی دارد ...

و این نشانه ها کجا گم شده اند ...نمی دانم

سلام ر ف ی ق خوب...

ای عشق ، با تو
هوای ساحل ِ روحم چه بی ریاست ...
سلام سایه جان
دسته گلی از صداقتتان در شهر وجودم شکفت
ممنون از الطفاتتان

نازنین پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1390 ساعت 18:29

اینجا
آسمون
بارید
دوروزه
داره میباره
اونقدر که
الان
زمین
سفیدِ سفیدِ

امیدوارم اونجا
همونجایی که البته نمیدونم کجاست
براتون بباره
خوبِ خوب

سلام بر نازنین عزیز
این جا هم به یمن ِ دعایتان
زمین سپید ِ سپید شد
همچون دلتان

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 دی‌ماه سال 1390 ساعت 17:55

احساساتتان را همواره بیان کنید و افکارتان را اجرا. اگر می‌دانستم امروز آخرین روزی است که تو را می‌بینم، چنان محکم در آغوش می‌فشردمت تا حافظ روح تو گردم. اگر می‌دانستم این آخرین دقایقی است که تو را می‌بینم، به تو می‌گفتم «دوستت دارم» و نمی‌پنداشتم تو خود این را می‌دانی. همیشه فردایی نیست تا زندگی فرصت دیگری برای جبران این غفلت‌ها به ما دهد.
کسانی را که دوست داری همیشه کنار خود داشته باش و بگو چقدر به آن‌ها علاقه و نیاز داری. مراقبشان باش. به خودت این فرصت را بده تا بگویی: «مرا ببخش»، «متاسفم»، «خواهش می‌کنم»، «ممنونم» و از تمام عبارات زیبا و مهربانی که بلدی استفاده کن.
هیچکس تو را به خاطر نخواهد آورد اگر افکارت را چون رازی در سینه محفوظ داری. خودت را مجبور به بیان کن



سلاممممممممممممممممممممممممممممم
چی شد؟؟؟دیگه ارزشش رو نداریم که یادی از ما بکنید؟

سلام
هرچند که بی نشان آمدید
اما آن خواهم کرد که گفتید
و در خصوص پایان ِ کلامتان
بر من مباد که دوستی را برنجانم

مائده شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 18:07

عالی بود.مرسی*

سپاس و خیر مقدم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد