آسمونا ، بی تو خط خطی کردم ...

وبعد ... چه بگویم ؟ از خودم که می خواستم پروانه باشم و برایت از عشق بسوزم ... از خودم که می خواستم لباسی از برگ گل برایت بدوزم ... از خودم که می خواستم بجوشم و آبی ِآئینه ها را از تو لاجرعه بنوشم ... و یا از تو که تا حرف می زدی ، باغ بی برگی ام گل می کرد و دریائی از جوانه می شد... و یا از تو که وقتی می آمدی موج های غریب و دور از هم و تنهای احساسم لهجه ی دریا به خود می گرفتند ... ویا از تو که هق هق شب ترانه هایت مثل جاری ِ آب زلال ،  آفریننده ی عشقی ناممکن از نهایت محال می شد  و بعد ... از کجا بگویم ؟ از روز های سخت نبودنت ، که با تمام وجودم ، خلا امید را تجربه کردم  ... ویا از داغ دلی که بی تو تازه می شد ... و یا از آن سایه ی سردی که در نبودنت همنفسم شده بود ... ویا از سکوت قلبت بگویم که یاد آور روزهای سخت نبودنت بود  و بعد ... چرا بگویم ؟ برای تو که از بالای ابرها ، سرسری از من گذشتی و عشقم ، که تنها دار و ندار دلم بود را به تاراج بردی  و بعد ... بگذار بگویم : که مسیر اشتباهت را هر چند که اشتباه ، اما بی همسفر و تنها نرو  ... که مبادا پاهایت را غبار بی کسی بپوشاند ... که مبادا از اول جاده ، دوراهی را نشانت بدهند ... که مبادا در لحظه ی جدائی ، فقط دست هایشان را برایت تکان دهند ... که مبادا در آخر خط و آخر راهی دیگر ، تو بمانی و سایه ات که از تنهائی بغض کرده و یک بیراهه ... بیا برگردیم به آن روزهائی که همدیگر را داشتیم و تنم از وجودت جان می گرفت ...

نظرات 33 + ارسال نظر
مهدیه چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 http://mhdh.blogsky.com

خوندمش رفیق
اما نمیخوام چیزی بگمممممممم
یک فنجون سکوت رو سر کشیدم

سلام ، وسکوتتان هم فریاد درک ومعرفت موضوع است سکوت تو پر از حرف ها نهفتس راستی این گو نه که گفتم نیست ممنون از حضورت

کوروش چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:49 http://korosh7042.blogsky.com/


خسته ام
اگرچه از پای نیافتاده ام.
دیگر نای رفتن ندارم
نفسم در سربالائی ها بالا نمی آید
نای ام را بریده این بوی نای ماندن
ازین رو
می روم.

خمیازه ام را نشانه ی خواب ندان
از بس که دلتگم
نفسم بالا نمی اید
به خمیازه ای
خوابش را می پرانم.

تقدیم به تو رفیق شفیقم

ومن هستم اگر چه خسته ام ُ و کاش گردبادی آواره از داغ کویر ها می آمد و مرا دیوانه ی مسخرگی حدها و مرزها می کرد ... سلام استاد بزرگ دلم ُ از بس که دلتنگم ُ نفسم بالا نمی آید ُ ببخش اگر به خمیازه ای خواب زیبایت را پراندم

سهبا چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:06 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام .
این عاشقانه های شما بدجور دل آدم رو می لرزونه ها ! دلم به وسعت همه عاشقانی که دلگیرند و دلتنگند و تنها ، می گیره ...

کاش هیچ جاده زندگی ، بی همسفر واقعی طی نشه ... کاش ....

سلام وبعد ... بگویم ، بشکند آن دستی که دل ستاره ها را بلرزاند و بعد بگذار بگویم ، دلی که با دلگیری و دلتنگی عاشقان بی دل ، نگیرد که دل نیست و بگذار به همسفر واقعی دل بگویم که همسفر تنها مرو ...

دختر مردابی چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:16 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

هر چه و از هر کجایی که بگویی، فایده ای ندارد...
برای او که از بالای ابرها سرسری از دل تو گذشت و عشقت را به تاراج برد گفتن این همه بیهوده است
بگذار ناگفته بمانند این دلتنگی ها

و سلام ر ف ی ق عزیز
مثل همیشه زیبا نوشتید

سلام دختر سرزمین آب و آفتاب و روشنائی ُ و بعد ... بگذار بگویم تا گام رهگذران عبوس ،سینه ام را نفرساید و گفتگوی تار مایه ی عابران به گوشم ننشیند و غبار کاروان های غمستان کویرها به چشمم نریزد ... راستی با آمدنت ، موج های غریب و دور از هم و تنهای احساسم ، لهجه ی دریا به خود گرفت ... سپاس از منتی که من نهادید ...

یلدا چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:36

چه بگویم ؟ چرا بگویم ؟ *** اما بگذار بگویم که زیبا بود

سلام ممنون از اینکه گفتی زیبا بود ... اما چه بگویم و چرا بگویمش را خودت بگو ...

مهدیه چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:28 http://mhdh.blogsky.com

ببخش یادم رفت سلام بدم
سلام رفیق
منظورتون جی بود از اینکه گفتید
این گو نه که گفتم نیست؟؟

سلام وخواهش می کنم شما در هر حال بزرگوارید ..منظورم این بود که شما سکوتتون پر از حرفای نهفتس و آیا شما خودتون هم ُ همینو قبول دارین

رعنا چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:08 http://sedayekhamushi.blogsky.com

در ان تنهایی بی رحم وممتد، به دلداری کسی از در نیامد، من تنهای من تنها کسی بود که هر شب در اتاقم پرسه می زد...
زیبا بود.

ومن در کام دره ای به سر می برم ، که در آن ، جز زمزمه ی رودبار همنوائی ندارم ... گرچه گهگاه ، ناله ی شباهنگی از زیر سد سیاه شب ، به گوش می رسد ... سلام ، ممنون از حضورتان و بعد ... بگذار بگویم که دلنوشته هایت روحم را می نوازد ...

نازنین چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:35

بیا ر ف ی ق مرا ببر
به دشت امن پشت سر
مرا ببر کنار تخته ی سیاه
کلاس درس باغچه
و حل مشکل کلید-گذر ز روی در!
بیا ر ف ی ق به من بگو چرا
صدای پای آب را کسی صدا نمی زند؟
چرا فروغ روزهای خوب
سکوت این شب سیاه را به هم نمی زند؟
بیا ر ف ی ق مرا ببر
به ذوق چاله های آب
به بادبادکی که بی هوا پرید
به عشق های پر حرارت کتاب
مرا ببر به چشم باز پنجره
به خنده های بی دلیل-ناب
بیا ر ف ی ق بگو چرا
جواب دست پاک وبی ریا
دشنه ای به دست دوست می شود؟
و اعتماد من به ارتفاع دست های او
سقوط می کند؟
بیا ر ف ی ق مرا ببر
به خانه دلت که دنج بود و پر صفا
در انتهای کوچه خدا
و زخمها بزن به ساز و کوک بیصدا

هرچه گشتم هدیه ای نیافتم برای تقدیم
حتیشعر گفتن هم نمیدانم
فقط این شعر را که خوندم یاد ر ف ی ق خوبم افتادم

ومن مانده ام در این اندیشه که چرا صدای پای آب را کسی صدا نمی زند ، چرا فروغ روزهای خوب سکوت این شب سیاه را به هم نمی زند ؟اما در این که چرا جواب دست پاک و بی ریا ، دشنه ای به دست دوست می شود ، بگذار بگویم که :زندگی همین سان ها بوده و هست در این فلات ، وهر چه در این باره اندیشه رفت گرهی گشودن نتوان که من از بیگانگان هرگز ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد سلام نازنین عزیز ، پیش تر هم گفتم که لمس اندیشه ات گرانبهاترین هدیه برای من است و بی گمان آمدنت که برمن منت می گذاری

shabe nilofari چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:56

che ziba che khandani. hesat ajib ashenast,dar labelaye matnhayat afkare parishanam jolan mizanand va che ziba mehrabaniyat eshgh ra be rokhe ghalbam mikeshad.....

با آمدنت و با حس کردنت ُ می توانم بر بال همای روز بنشینم و در آفاق پهناور زندگی اوج بگیرم وگرنه اسیر گردباد سرد و نابسامانی ام ...سپاس از آمدنت

فریناز چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:23

حالا که بودنت تمام ِجانم شده....میترسم دوباره سرسری از من بگذری و بشوی دزد دریاییه عشق ِمن!

هستی و طنین شب و روزت هوایم را نوازش میکنند
اما میترسم از اینکه ریه هایم به هوای بودنت عادت کنند

حالا که برگشته ایم به روزهای خوبمان کاش برای همیشه یادت برود تو زمانی دزد بوده ای
.....
...
.

حالا که برگشته ای به روزهای خوب گذشته ات ... بگذار بگویم که تکدرختی باش در دامن دره ای ایستاده وبر رهگذر ابهام طبیعت ُ چشم دوخته وریه هایت را به هوای ... سلام فریناز عزیز ُ به روزهای خوش زندگی ات خوش آمدی ُ

فریناز چهارشنبه 11 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:26

نوشتم و این وصف حال این روزهای منه
و نوشتی این وصف حال یک ماه پیش من بود رفیقم

نمی دونم میشه این روزای خوب بمونن واسه همیشه؟
هر چند که خوب نیستن
یه جور آوانتاژه واسه اینکه راحت تربا نبودن آینده اش کنار بیام

شاد باشی رفیقم
و آرووووم
همیشه
در پناه حق


شک نکن که دستت به دامان سپیده ی امید آفرین رسیده است تا همیشه ی دنیا ، تا آن گاه که خودت بخواهی الان تو مانده ای و پنالتی آخر ، اگر گل کنی که بازی را برده ای تو بازی را خوب اداره کرده ای حالا موقع زدن گل طلائی است شادیت آرزوی من است ،

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 02:07

دلهای پاک هیچ وقت خطا نمی کنند بلکه سادگی می کنند و امروز سادگی پاکترین خطای دنیاست

دل پاک ناخودآگاه در عقل هم اثر می گذارد و پرده ای از بینش و احساس و اندیشه برعقل بد اندیش میکشد و این چنین است که دل پاک با تمام سادگی اش عقل زرنگ مسلک را رام خودش می کند ... دوست پاکدلم ، با این همه خوبی چرا بی نشان آمده ای ...

فریناز پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:11

بازیه ما دقیقه نود نداره رفیقم

اصلا تایم نداره
اینه که بده!اینه که آزارم میده!
وقتی حریف من از باختنم ناراحت نمی شه دلم نمی خواد تلاشمو بذارم روی بُرد

کاش یکی پیدا میشد بهم میگفت که تمام این روزها خوابه
دلم دوباره یه شترق میخواد

دلم میخواست حریفم گل می زد یا از گل زدن من ناراحت میشد

کاهی کیف بازی به اینه که چهره ی بعد حریفتو ببینی وقتی این بازی المپیک نداشته باشه


چه قدر حرف زدم ببخشید
اگه دیدی زیاده نخونش

گفتی حریف و نه رفیق ، پس جلوی حریف باید برای برد به میدان بیائی و گرنه بازی تشریفاتی می شه ... آره دوست عزیزم ، با رفیق می شه تبانی کرد تا سقوط نکنه اما با حریف نه ... حریف هیچ وقت از برد تو خوشحال و از باختت ناراحت نمی شه ، اینو یادت باشه ... سلام فریناز عزیز ، مگه آدم از حرفای دوستش خسته می شه ....

SHABE NILOFARI پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:39

VAGHTI ARAM ARAM BAR NEGAHAM GHADAM MIGOZARI,ENJEMADE NEGAHAM RA ZOB MIKONI,VA CHE SADE AFKARE MOTALASHI SHODEYE ZEHNAM RA GHELGHELAK MIDAHI.BOGHZ DAR NEGAHAM SANGINI MIKONAD VA ARAM ARAM GONEHAYAM RA NAVAZESH MIDAHAD TA SHAYAD DAR LABELAYE IN DELTANGI KHATEREI AZ TO BARAYAM ZENDE SHAVAD ......

و من انگار که در خوابم و حس می کنم بودنت را و مثل این است که حر ف هایت به سبکباری یک خیال و به پریشانی یک آرزوی شیرین ، در جانم و قلبم می نشیند و من از این همه لطفت ، زبانم در دهانم نهفته است و گنگ شده ام وای اگر که همه ی شب هایم نیلو فری باشد ...

فریناز پنج‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:38

سلام چطوری رفیق گلم؟خوبی؟

اومدم عیادت
فقط دیر وقت بود کمپوتی ها و گلفروشا بسته بودن

حالا مطمئنی خودت سالمی؟
فکر کنم خانومه اصفهانی خالص نبوده ها چون اونوقت!!!

قول میدم فردا که دوباره اومدم برات کمپوت و گل بیارم

سلام فریناز عزیز ، از احوالپرسی های شما ...الحمد الله خوبم ...عزیز من اگه کمپوت وگل می گرفتی واسم که دوتا شاخ روی سرم سبز می شد ، آخه یه اصفهونی اصیل که از این کارا نمی کنه ، در این صورت اگه پول خرج کنه معجزه شده راستی من به مغجزه اعتقاد دارم ، فکر کنم واسم کمپوت و گل بگیری !!!

مهدیه جمعه 13 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 12:38 http://mhdh.blogsky.com

سکوت همیشه پر از حرفه
دوباره مینویسم پاک میکنم مینویسم پاک میکنم
نمیخوام اون روزا برگرده

سلام مهدیه جان ،و بعد ... بگویم خوشحالم که ابرهائی که از همه ی خاطرات بد تو لبریز بودند به سرزمین های دور سفر کرده اند ... سکوت گاهی وقتها روح را صیقل می ده ...

کوروش شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:54 http://korosh7042.blogsky.com/

سرشارم از کین کردی و محرومم از مهر
اکنون که بینی این تنم رنجور و خسته است
دل کوزه است و مهر ِ در آن آب شیرین
از سنگ شوری کوزه ی این دل شکسته است

ومن هزار بار حاضرم و راغبم که تن به رنج و خستگی بدهم ، ولی تو را خسته و رنجور نبینم ، چرا که مهرت به دلم نشسته و اندیشه ات چراغ راهم شده

فریناز شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:43

اومدم برات کمپوت و گل ها رو بذارم اما دیدم به من میگی خسیس
خب حالا بشین تا برات معجزه کنم رفیق آقایی

دیگه اگه رنگ گل و کمپوت دیدی از دست من اسممو میذارم قلقلی

حالت چطوره؟بهتری؟
ماشین خوبه؟
میگم میخوای ماشینتو بده من میرم درست میکنما!
فقط سندشم روش باشه لطفا

سلام بر فریناز عزیز ، روایت است که مهمانی بر بزرگواری از اصفهان وارد شد و او مهمان را خطاب کرد : که ای برادر اگر شام نخورده ای ، مرغی در منزل دارم که به او بگویم تا تخمی بگذارد تا با آن از برای تو نیمروئی درست کنم ... مخلصم

نازنین شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:33

دروووووود بر ر ف ی ق خوب و مهربونم
من این آهنگو خیلی دوست دارم چقدر زیبا از جملات این اهنگ در نوشته زیباترتون استفاده کردین
لذت بردم

راستی قضیه تصادف چیه؟!
میگم حرف فرینازو باور نکنینا
100 سال هم که منتظر باشین از کمپوت و شیرینی خبری نیست ، خودتون که در جریان هستین
امیدوارم اتفاقی براتون نیفتاده باشه

سلام بر تو نازنینم ، وبعد ... بگویم که چقدر از این که خوشتان آمد خوشحالم ... شرح ماجرای تصادف هم اینه که داشتم از پمپ بنزین خارج می شدم که یه خانم اصفهانی به خاطر اینکه بنزین کمتری مصرف کنه یه بلوارو برعکس می امد و یهو در سمت خودمو له و لورده کرد و 300تومانی از جیب مبارک بیمه به من بخشید بماند که یک روز هم از کارو زندگی افتادم و ... به هر حال ممنون که احوالپرسم بودید ... هرچند من الان از اصفهان 400 کیلومتری دورم و لهجشم ندارم اما از اونجائی که همکارام هم از من انتظار ولخرجی ندارن من هم از تقریبا همشهریهای خوبم این انتظارو ندارم ( البته توجهتونو به جواب کامنت قبلی که جواب فریناز عزیزه جلب می کنم )

کوروش شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:15 http://korosh7042.blogsky.com/

سپاس گذار اینهمه مهرت نمی توانم بود
امید که پرواز روحت به اوج آسمان شادی ها باشد
و دلت به خنده همیشه گشوده
چرا لب می تواند خنده ی حقیقی نباشد

سلام بر تو همیشه مهربان و شفیق

سلام بر استاد بزرگ دلم ، ومن نیز امید وارم شادی و نشاط قرین لحظه لحظه ات باشدتسلیتم نیز بابت کمرنگ دیده شدن خونمان بود که شما به زیبائی از آن یاد کردید که حرف دل همه مان بود اینجا آمدنتان برایم همیشه خاطره انگیز است

کوروش شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 20:22 http://korosh7042.blogsky.com/

سلام بر تو مهربان و فرهیخته
اینها اگر چه حاصل لحظات و زمان های متفاوت از دمدمی مزاجی های من است
عاشقانه نامیدنش هم نوعی طنز است.رنجنامه را می ماند
امیدوارم هرگز دلت به این جملات مانوس نباشد
که شادی تو و همه ی عزیزانم طالبم

ممنون از تو عزیز

من دلم به اندیشه ی چون تو استادی مانوس است از آن لحظه که به یمن دنیای مجازی شناختمت تا آن روزی که روی در خاک نهم رسم شاگرد و استادی اقتضائش این است سلام بر استاد عزیزم ُ کورش

[ بدون نام ] شنبه 14 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:03

سلام
اگه بگم ده بار خوندمش کم گفتم
الان که دارم پیغام میذارم صورتم خیس اشکه
عالی بود خصوصا برای اونایی مثل من که این نوشته حرف دلشون بود حرفایی که باید تو خودت بریزی...

من و دلنوشته ام آن نبود که گفتید که ( اختیار دارید،بنده قابل نبودم ) و بعد ... بگذار به شما که پاره ای از گذشته و حال و آینده ی من هستی ، بگویم که ایمانم به شما همواره بیشتر از آن بوده که به زبان آورده ام و در توصیف تان تا حالا بیشتر به اقتضای سجع و تناسب لفظ و اشتقاق صفاتتان متوجه بوده ام تا واقعیت موصوف که شما بسیار بالاتر و عزیزتر هستی برایم از آن چه تا حالا گفته ام و از آنچه تصور شریفتان بوده است ... و به ... بگذار بگویم که از آمدنتان بسیار خوشحالم و مسرور

مهدیه یکشنبه 15 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 18:52 http://mhdh.blogsky.com

سلام بر مهدیه عزیز ُ یکسالگی ات را در دنیای مجازی تبریک می گویم ... در اندیشه ام مطلبی باهمین عنوان تقدیم حضورت کنم

مقداد دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 03:43 http://shaperak.blogsky.com

سلام رفیق
من از وبلاگ رگبار آرامش پیدات کردم. راستشو بخوای وقتی پستتو خوندم تعجب کردم! من تا حالا وبلاگی ندیده بودم که ی مرد رمانتیک بنویسه، اکثرا از دخترا ی همچین نوشته هایی دیدم. به هرحال پست قشنگی بود و از آشناییتونم خوشحالم

مردها هم با عشق گریسته اند و خندیده اند ، مردها هم لحظه ی نایاب عشق را اندیشه کرده اند و مردها هم روزهای تلخ را با عشق تاب آورده اند و از آن عبور کرده اند ... آیا فرهاد رمانتیک نبود که کوهی را به عشق شیرین اش کند و یا خسرو کم از عاشقانه زیستن داشت از شیرین ... بگذار بگویم که مولانا عاشقانه ترین گفتارش را به عشق شمس به قلم کشید ... سلام دوست عزیز ، ومن نیز دلنوشته هایت را در میانبری به دریا و پیش از آن در دختر مردابی خوانده ام پر از احساس بودند ... به رسم رفاقت لینک می شوید

جواد دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 09:57

با تشکر از مردم خیر و مهربان کشور محموله ساندیس و کمپوت ها به سلامت به مقصد رسید مرسی از توجهات .

مدیر روابط عمومی

سلام ، تا حالا شنیدی آدم زنده وکیل نمی خاد

سهبا دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 10:44 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . صبح بخیر . خوبین شما ؟ ماشینتون خوبه ؟!
هنوز از شوک اون در له شده و اون خانوم محترم خارج نشدین دوست خوب ؟‌ پس کی نظر قشنگتون رو برام میذارین ؟!
واسه هر دو تا پستم منتظر نظرتون هستم !

سلام ، لحظه به لحظه تان به خیر و خوشی ماشینمم سلام می رسونه امروز صبح برگشتم و هنوز داغ هزینه هائی که واسش کردم رو دلم سنگینی می کنهاول صبح سو غات سفرتون رو دو سه باری سر کشیدم بعد از ظهر امروز از خجالتتون در می آم از این قابل می دونین به خودم می بالم

مهدیه دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 http://mhdh.blogsky.com

شرمنده میکنی رفیق
رفیق نمیدونی تو این یک سال چی به من گذشته
که اگه همه یادداشتها رو خونده باشی فکرکنم یه ذره دستت بیاد

سلام ، حتما شنیدین که به دریا رفته می داند مصیبت های دریا را ... و من نیز به تقدس راه رفته ی تو ایمان دارم روز اول که به عشق تو گرفتار شدم چون الف بود م ، چون دال خمیدن تا کی ... دوستان ، کوه کنی پیشه ی هر روزه ی ماست مثل فرهاد به شیرین نرسیدن تا کی ... و شاید این شعر به نحوی درک موضوع را ساده کند

علی قربانی دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:29

جالب بود ومی ماند سکوتی که به افتخارش بر روحم حاکم کرده ام

ممنون و سپاس از حضورت ،دوست خوبم

مهدیه دوشنبه 16 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 23:46 http://mhdh.blogsky.com

سلام رفیق
بازم منو شرمنده کردی
من به خیلی چیزای پی بردم
به اینکه همه غمهام همه کارهام بیهوده بود
برای هیچ تلاش میکردم
کلا از روزگاری که گذشت خجالت میکشم
چون ارزشی نداشت
نمیخوام برگردم
نمیخوام برسم
برای این میگم بزرگ شدم
به بی ارزشیه مسائل پی بردم

سلام دوست خوبم ، هیچ چیزی بی حکمت نیست و گذشته را چراغ راه آینده کن تا آنجا که رسیدی دیگر نگوئی ارزشی نداشت ومن برای این می گم بزرگ بودی که اگر نبودی پی به آن چیزهائی که گفتی نمی بردی

نازنین سه‌شنبه 17 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 14:27

دروووود بر رفیق مهر و مهربانی ام
شرمنده ام برای کمرنگ شدنم
بذارید رو حساب درس و امتحانات + کمی بی حوصلگی که انشاا... با تموم شدن امتحانات تموم میشن

خونه خیالی شما البته همه بی حوصلگی ها رو ازم دور میکنه ، خدا نکنه فریادی بخواد ترک بندازه به این خونه مهر
یه خونه خیالیِ و یک دنیای مجازی
ممنونم از لطفتون
دل منم برای دلنوشته های بسیار زیباتون تنگ شده



راستی برای تصادف خوشحالم که اتفاقی نیفتاده
توضیحات رو خودتون گفتید
روایت خیلی خیلی جالبی بود

سلام بر نازنین دختر دنیای مجازی ، آنچه گفتی همه از لطفت بود ، که من قابل این همه لطف نیستم و امیدوارم که در تحصیل علم موفق باشی که صد البته هستی چه کنم که عادت کرده ام به وبلاگت که می آیم با انبانی از توشه ی راه برگردم

سمیه ـ ن چهارشنبه 18 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 00:17

من نیز خلا امید را تجربه کرده ام ...

اما مطمئنم که نا امیدی را نه ...

ثنائی فر یکشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:59 http://www.sanae.blogfa.com

بگذار فریاد بزنم و بپرسمت چگونه بد بودن را در توان خود جستجو کردی و یافتی نشانم ده تا من نیز
سکوت قلب را با چه سنگی می توان شکست ؟
همت کن و نگذار فاصله بیش از یک فرسنگ دل شود در همین حوالی باش

رفیق معرکه قلم زدی عالی بود
20
این آهنگ بسیار زیباست

آنگاه که دامن شب هایم را به آتش (( هق هق )) خویش سوزاندم ، همان موقع بود که بد بودن را در توان خود جستجو کردمقلبی که سکوت می کند برای شکستن نیاز به سنگ ندارد سلام بر شما دوست عزیز که زیبا می بینید و زیبا می شنوید

کوروش پنج‌شنبه 2 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 17:06 http://korosh7042.blogsky.com/

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد