یا بسوزانم یانجاتم بده ...

الهی

روزها در گذرند و

سایه ی افسوس بر اندیشه ام نقش بسته و

تاریکی ، آیه هایش را مدام بر روح و روانم نقش می زند

الهی

وجودم پناهگاهی از پوچی و گم گشتگی ،

و آرامگاهی از هراس شده

ومن چون چراغی تاریک و جنازه ای سرگشته

مرزهای میان ِ هستی و نیستی را مرور می کنم

الهی

من از این جاده ی بی تو

از این همه سیاهی

از این همه تاریکی

از این همه پوچی و سرگشتگی

از این همه بی عشق بودن می ترسم

الهی

نمی دانم از نفرین ِ تردید بود یا از تقدیر ِ یقین ،

که کاروانِ جوانی ام رفت و

من در خواب ماندم و

در خوابی پر از کابوس

توهم را با حقیقت اشتباه گرفتم

بارالها

با این همه خسران و گناه و ناسپاسی

من برگشته ام و

در خلوتِ خود نور تو را می جویم

الهی

در آستانِ دری بسته

در کوچه های غربت و تنهایی

چشم به راهِ توام

یا بسوزانم و ققنوس وار

دوباره برخیزانم

یا ازمیانِ فصل ِ دردو غم به دوشم بگیر و

بمیران


تولدانه  تولد تو آب را ... شکوه و آیینه را ... جلا بخشید

          با آمدنت انگاری از کویر خدا به دریایش میانبری زده اند

          یک دنیا شکوفه ی زیبا و پاکِ یاس تقدیم به تو باد

نظرات 40 + ارسال نظر
نرجس یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:31 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

چرا شما حرفهای دل منو زدین الان ؟! چرا این دردها مسری شده اینروزها ؟!
یه جورایی شوک وارد کردین به من با این پستتون !

ما با هم
رویاهایمان را به دریا
و بلم هایمان را به ساحل سپردیم و
برآن بودیم که معنایی به هستی
و نام ونشانی به رویا بدهیم
اما چه شد !؟
چه کسی نخواست!؟
نمی دانم
اما هرچه بود نسلی سوخته
بیگمان گفتمانی مشترک و اندیشه ای مثل ِ هم دارند
سلام بر سهبای عزیز
ممنون از الطفاتتان

نازنین زینب یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:43

چه مناجات قشنگی
این تیکه شو خیلی دوست داشتم:
الهی
من از این جاده ی بی تو
از این همه سیاهی
از این همه تاریکی
از این همه پوچی و سرگشتگی
از این همه بی عشق بودن می ترسم
نمیدونم چرا گریه م گرفت
برام دعا کن

عشق به جسم ِ خسته ام تنگی می کند
برای قامتِ خمیده ام لباسی از جنس مناجات بافتم
باشد که رها شوم از این دلزدگی ها ...
سلام نازنین زینب عزیز
گریه ات را به حساب ِ دل ِ پاکت بگذار

غزل یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:35

سلام ر ف ی ق زیبا نوشتی و دلنشین بود اما ،
نه تو می مانی و نه اندوه
و نه هیچیک از مردم این آبادی...
به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،
غصه هم می گذرد،
آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...
لحظه ها عریانند.
به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان هرگز

من در این نوشتن ها
سرآغاز عشق را جستجو می کنم
ونیک می دانم که
غصه هم می گذرد
امید و آرزو انکار ناپذیر است
سلام غزل جان
مثل همیشه راحت ِ جانم شدی

نگین یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:28

خدا نکنه جنابِ رفیق
جمله ی آخرتونو پس بگیرید لطفا

کاش باشم و از خوشه های گرم ِ اندیشه تان ، گلدسته های یاد بچینم
سپاس نگین جان

نگین یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:34

نمی دانم از نفرین ِ تردید بود یا از تقدیر ِ یقین ،

که کاروانِ جوانی ام رفت و

من در خواب ماندم و

در خوابی پر از کابوس

توهم را با حقیقت اشتباه گرفتم

***
این قسمت متنو که خوندم یاد ِ پست ِ دیروز نازنین افتادم که درمورد ِ گذر عمر بود... و یاد چهل سالگیه خودم افتادم و دوباره ترسیدم... میترسم ازون روزی که برگردم و ببینم عمرم همینجوری رفت و من موندم با چندین سال گذر عمری که دیگه نه میتونم برگردونم و نه میتونم از نو شروعش کنم!

ترس ِ منم از همینه!
از پوچ بودن!
تاریکی ِ مطلق
و بدتر از همه سرگـــشته بودن!!!

ترسی که نه فقط من، بلکه به جان ِ همه افتاده و همه واهمه دارند ...

ومن آن قدر عمر کرده ام که آهِ شب را بشنوم
سلام نگین جان
از قضا مطلب ایشان ایده ای شد برایم تا این بند را بنویسم
دقت کرده باشید در کامنتی که برایشان گذاشتم نیز این موضوع هویداست
سپاس از توجهت

نازنین یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:44

گاهی وقتها احساسات رو نمیشه به زبان آورد
گاهی باید سکوت کرد
و با یک نگاه همه ناگفتنی ها رو گفت

نمیدونم چی بگم
از خوندن این پست درگیر دو حس متضاد شدم
نمیدونم در برابر خدا کجام
اصلا هستم ...!
شاید تمام عمرم راهمو غلط رفتم
شاید باید عوض کنم مسیر زندگیمو

اون خدایی که باهاش اینطوری حرف زدید من مطمئنم که هرچه زودتر از غصه و غم رهاتون میکنه
و چه خوب که به خدا اینهمه نزدیکید ...

التماس دعا ر ف ی ق عزیز

کاش زندگی این فرصت را بدهد
و کاش بخشی از زمانِ خودمان را
صرفِ خدایی بکنیم که بهترین شنونده است
گاهی وقت ها باید که مثل ِ باران بباریم تا ابرهای سیاهِ گناهانمان جلوی خورشید وجودِ خدا را نگیرند
و تو چقدر خوشبختی که همیشه مثل باران می باری و حسابت با خدا صاف است
سلام نازنین ِ عزیز
محتاجم به دعایتان

مقداد یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 16:33

اصلا انتظار ی همچین پستی رو ازت نداشتم ر ف ی ق عزیز! پس علت غیبت چند روزت همین بود!!
خاطره شادیهای امروزمان تلخ ترین غمیست که فردا بخاطر می آوریم..

سلام مقداد جان
این پست بیشتر از آنی که بعلت غیبت چند روزه ام باشد حاصل ِ یک عمر غفلت و سرگشتگی ام بود
اما چقدر زیبا و چقدر دلنشین گفتی که :
تلخ ترین غم های فردا خاطره ی بهترین شادی های امروزمان هستند
چرا که دیگر تکرار نمی شوند

سپاس از منتی که برمن گذاشتی

غزل یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:00

در پس درهای شیشه ای رویاها،
در مرداب بی ته آیینه ها،
هر جا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم
یک نیلوفر روییده بود.
گویی او لحظه لحظه در تهی من می ریخت
و من در صدای شکفتن او
لحظه لحظه خودم را می مردم‌.

بام ایوان فرو می ریزد
و ساقه نیلوفر برگرد همه ستون ها می پیچد.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟

نیلوفر رویید،


ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید.
من به رویا بودم‌،
سیلاب بیداری رسید.
چشمانم را در ویرانه خوابم گشودم‌:
نیلوفر به همه زندگی ام پیچیده بود.
در رگ هایش ، من بودم که میدویدم‌.
هستی اش در من ریشه داشت‌،
همه من بود.
کدامین باد بی پروا
دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟
سلام ر ف ی ق
فرصت کردم و میان بری به دریا را خواندم
شعر بالا را با تمام وجودم به دختر مردابی عزیز تقدیم می کنم دختری که احساس و شور و نشاط در او موج می زند

سلام غزل جان
بگذار به کلامت خدشه ای واردنشود
بدون ِ هیچ کم و کاستی
تقدیم می کنم به دختر مردابی عزیز

فریناز یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:39 http://delhayebarany.blogsky.com

نور او چون آفتابی سرد درمیان بوران و کولاک برف های کوهستانیست سترگ!
همان آفتابی که عقاب گونه در پهنه ای از آسمان دیدگانت خواهد درخشید و تو را دست خواهد گرفت...
همان که راه را بر تو نمایان میکند.. کافیست قلبت را در دستت و دستت را بر قلبت بگیری و بخوانی ش از عمق ساده ترین واژه های بی صدای اشک...

راستی
الهی
لذت سوختن در راهت را از ما مگیر...

سلام و درود و سپاس به ساحت رفاقت پاکتان

چشم به راهِ رگبارت بودم
تا سوختنم را به آن التیام بخشم
مرا تبارِ آّبّ باید
که فصل ِ غبار از اندیشه ام بشویم
مرا دلی بارانی باید
که دردهایم را بدان رهنمای ره نشان بگویم
الهی
همان کن که راوی جمعه های انتظار می خواهد
سلام و سپاس صاحب دلهای بارانی را
که اندیشه اش رهنمای اندیشه ام گردیده است

ساحل یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:47

سلام
اینایی که نوشتی خیلی وقتا حرف دل منم هست:
"در آستانِ دری بسته
در کوچه های غربت و تنهایی
چشم به راهِ توام"
پی نوشت: همین الان یا جمله ی آخرو پس می گیری یا خودم میام و ...
راستی ممنون

سلام ساحل ِ عزیز
این هایی را که در سطر آخر گفتم منوط است به تحقق نیافتن جمله ی ماقبل آن یعنی کاش که او مرا بسوزاند و ققنوس وار دوباره مر ابر خیزاند
که اگر اینچنین نشود آن وقت مردن بهتر از زندگی است

راستی حالا چرا این قدر عصبانی
و باز هم راستی چرا با نشانت نیامدی ای (( ساحل آرامش ))

سایه یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:51 http://shadowplay.blogsky.com/

چه غم تلخی پشت این دلنوشته بود ..
یا دوباره برخیزان یا میان فصل درد و غم بمیران ...

حال دلی بود که نمن می تونم بگم . شما چه خوب گفتید و ای کاش اینگونه نبود ...ای کاش

سزای دلی که گناه و تاریکی در برش گرفته است
میان ِ فصل ِ دردو غم مردن است
شما که سایه ی مهر خدا هستید بر زمین
شما روایت ِ دلتان متفاوت از این چه گفتم بود
این تنها روایت ِ دلِ نفرین شدگانی چون من است

راستی سلام بر سایه ی عزیز

مریم یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 17:57 http://www.najvaye-tanhai.blogfa.com

خدایا ای نور مطلق مرا از تاریکی های ظلمانی ظلم به نفسم نجات بده
و مرا با خود و راه خود آشنا گردان
خدایا من جز تو معبود و محبوب دیگری نمی شناسم
مرا از شیطان -سلطان تاریکیها- دور کن و به انوار الطاف خودت نزدیک فرما
سلام ر ف ی ق عزیز
یاد دعای کمیل افتادم بارالها

با این همه خسران و گناه و ناسپاسی

من برگشته ام و

در خلوتِ خود نور تو را می جویم
همونجا که مولا می فرمایند خدایا از گناهانی که مرا از تو دور می سازد به خودت پناه می آورم
+++++++++++
تولدانه:تولد بانوی دریا، گل نیلوفر مرداب، سمیرای عزیز رو هم تبریک میگم

پنجره ی چشمانم را به روی مظهر مردانگی گشودی و چه خوب که دعا کنی که شفاعت کند مرا در سرانجام ...
سلام بر مریم عزیز
رنگ ِ خزان ِ اندیشه ام را با آمدنت بهاری کردی و من اموختم که زین پس
به کبودی و سیاهی
خو نکنم
و به سوی نور و روشنایی رهسپار گردم
آنگونه که تو در ابتدای سخنت گفتی

علی قربانی یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:17

می بینم که توبه کردی نبینم دیگه گناه کنی رفیق

چشم جانم به قربانت

مقداد یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:34

همیشه ما آدما به ی تلنگری احتیاج داریم تا یاد خیلی چیزا بیفتیم؛ خیلی از چیزایی که از دست دادیم، خیلی از چیزایی که نتونستیم به دستشون بیاریم..
خواهش میکنم ازت متنتو پس بگیر دلهره عجیبی انداختی تو دلم، نه بخاطر اینکه از مرگ بترسم بخاطر اینه که تلنگر عجیبی بهم زدی ر ف ی ق جان..
چه احساس بدی دارم/ هوا روشن شده انگار، هنوز بیدار بیدارم
لعنت به این ثانیه ها..............................................

سرنوشت فقط بعضی ها را با گناه می خیساند بعضی دیگر به حرمت قلب پاکشان خشک باقی می مانند
و تو از دومین گروهی
تو روحت از جسمت جداست و من جانم از جسمم به تنگ آمده است
روح تو بلند است و روح من زمینی
آنکه باید احساس بدی داشته باشد منم نه تو شاپرک صادق

سلام مقداد جان
اینقدر هم که نوشتم تلخ نیست ُ
دلم از خودم گرفته
همین !!!
ممنون رفیق عزیزم

م ر ی م یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:41

به نام خدای ر ف ی ق
به نام خدایی که ...ع ش ق ...را در روح و روان ...ر ف ی ق ... معنا کرد
نویسنده ی ادیب ِ ما ... پر از هوای احساس و امید ِ رسیدن به محبوب ِ خود است
او..در کشاکش و گستره ی دریده گی های روزگار ... محبوب ِ خود را می جوید
درونش صحنه ی پیکار ست
واژه هایش ... از سوز ِ درونش...آشفته .و سرگشته مانده ...
الهی به حرمت ِ واژه گان رفاقت ِ بین ِ بنده و خالق قسمت میدهم ...نوری را از ژرفای سیاهی مطلق ِ به سویش بتابان و از نیوشیدن صدای عشق محرومش مگردان

مناجات زیبایی بود..
سلام
کاش بدانی رد حضورت در سرای کوچکم شور ِ عمیقی داشت...سپاسگزارم دوست مهرآفرین....

این همه روشنایی از کجا آورده ای !!؟
کجا ُ شب های من چنین درخشان بود که گفتی !!
مرا به کلامت اسیر کردی و به مرامت گرفتار !!
چگونه می توانم به جبران این همه محبت !!
سلام بر م ر ی م عزیز
آمدم
لذت بردم از دلنوشته ات
چگونه شکر کنم رسای قلمت را

شهلا یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:52

دل پاک تو اسمانی تر از این حرف هاست به گمانم غبارروبی دل به پا کرده ای و دیگر هیچ ـ قبول باشد
تولد بانوی مرداب را مبارک

در کنار افق با رازهای ازلی سخن گفتم و
تن ام را چون زمینی باران خورده
زیر ابشار ِ بخششش شستشو دادم
سلام شهلا جان
سپاس از حضورت و تشکر از تبریکت

ساحل یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:28 http://saahel-e-aramesh.blogfa.com/

ممنون از یادآوری
من هم مثل بیشتر آدما "به دنبال آرامش" ام
اما گاهی نمیشه آروم بود و نباید.

دستانت را برای سپیده بگشا و
در پی پژواک و پوانه روان شو
تو خود مظهر‌ِ ِ ِ آرامشی

سلام ساحل عزیز
گفتم اینطوری دوستان هم بهتر به شما دسترسی دارند و از دلنوشته هاتون لذت می برن

amir reza یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:38 http://khatereyesefid.blogsky.com/

ghadima mehrabon tar bodi \
link kon dg

اگه خدا قبول کنه
هنوزم مهربونم !!!!
سلام
حتما

م ر ی م یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 19:43

رف ی ق گرامی سلام
خواهش می کنم جسارت نقد و تفسیر احساست را از جانب من ...ببخش...
متأسفانه من هر نوشته ای رو که می خونم...باید احساس فی البداهه ی خودمو بزارم
که
این مسئله ممکنه باعث رنجش شه..زیرا که من (حتی ..حتی ..حتی)هرگز .. در ابتدایی ترین جایگاه برای تفسیر احساس هایی چون شما نیستم...
ببخش دوست خوبم...

ومن
چقدر دوست دارم
که در فراسوی نیک و بدم
قضاوت شوم و به تفسیر تن در دهم
گفتم که شاید و فقط جنبه های مثبتم را دیده باشید و اغراق باشد
ممنون از این همه الطفاتتان

راستی سلام
م ر ی م بانو

مقداد دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:36

هنوز که حرفتو پس نگرفتی؟! در ضمن این حرفارو نزن خدا قهرش میگیره ها!

سلام مقداد جان
من به خدا چشم دوخته ام و روشنا را می جویم ...
بگذار به حساب توبه از بدی ها
و نگران نباش
امید به زندگی در من موج می زند

ممنون رفیق خوبم

دختر مردابی دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

راهی که می روی هرگز بی او نخواهد ماند
سیاهی و تاریکی و سرگشتگی ذوب می شوند در عشق سرشارت به او
در همین عشقی که هنرمندانه در قامت واژه هایش ریختی
او صدایت را خواهد شنید و تو دوباره ققنوس وار از خاک و خاکستر خویش برخواهی خواست
فردا روز دیگری است روزی که آفتاب بی هیچ غروبی در حضور او طلوعی جاودان خواهد داشت. دلگیر نباش فردا روزی بی کابوس است با درهایی گشاده به سوی مهر لایزال او

سلام ر ف ی ق عزیز
این پستتان هم ستودنی است مثل همه نوشته های دیگرتان
و هزاران بار سپاس بابت تبریکتان
من این روزها سرشار از یک شادی تمام ناشدنی هستم به خاطر حضور دوستانی که مهرشان تا همیشه ایستاده ام نگاه می دارد
ممنون

پرده ی پنجره را بر می گیرم
چرا که فردا روز ِ ِ دیگری است
روزی که آفتاب بی هیچ غروبی در حضور ِ او طلوعی جاودان خواهد داشت
دوباره سرشار از حس ِ بودن می شوم
چرا که فردا روزی بی کابوس است با درهایی گشاده به سوی مهر ِ لایزالش
و من آماده ی پرواز می شوم
و با اینهمه روشنایی که برایم به ارمغان آورده ای
روحم را
جسمم را
و دست هایم را
از این همه گناه
می زدایم
سلام بر بانوی آب و آیینه
بگذار صادقانه بگویم
من از هر خاکی که بگذرم
از هر رود و دریایی گذر کنم
با الفبای آتشین احساس
نام تو را بر آن می نگارم

حواد دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:51

هوای امشبم با فکرت خرابه
بدون تو خورشید محاله بتابه
تو فانوس شبهای بیداریم باش
نجاتم بده
واسه گریه کردن به پای تو دیره
یه جوری شکستم که گریه ات بگیره
همین امشب از حال من با خبر باش
نجاتم بده
.
صداش از جنس بارونای هر روزه
دلش وقتی که دلتنگم نمی سوزه
چرا بی طاقتی هامو نمی بینی
کسی که رو چشام چشماشو می دوزه
بیا دنیامو عاشق کن به رویایی که شیرینه
می دونی روزگار من تو باشی بهتر از این
خلاصم کن از این حبسی که رنگ آب و آتیشه
داره مثل تو تنهایی یه جوری عادتم میشه

بی طاقتی هاتو جمع کن
نوبتِ کوچی دیگر است
آنجا
که می رویم
روشنی همنشین ِ شبانه ی ماست
روشنی ِ آینه ی عشق ماست

سلام جوادخان

م ر ی م دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 16:23

دوست عزیز جناب ر ف ی ق
سلااام
روزتون بخیر
من احساس ِ پاک و زلال ِ درونی ِ ر ف ی ق را در نوشته هایش برداشت کردم و حتم دارم جز این نیست...

کاش به آستانه ی دروازه های تردید نرسی
کاش تا همیشه ی دنیا اندیشه ات به ر ف ی ق همین باشد
هرچند که می دانم من به موج های چون خودت نمی رسم ...
سلام بر م ر ی م بانو

نگین دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:06 http://www.mininak.blogsky.com

سلام بر جناب رفیق

اول قبل از هر چیز تولد عزیزی رو که براش نوشتید رو بهش تبریک میگم

و دوم
حرف از مردن نزنید

سوم :
مناجات قشنگی بود

سلام نگین جان
بر آن بودم که در ویرانه ی تن
گفتو گوی روح را بر پا کنم
و بر آن بودم که برای خودم
رازهایم را هویدا کنم
وگرنه دل سیاه من طاقت مناجات ندارد
.
.
مرسی بابت تبریک تولد دختر مردابی عزیز

ثنائی فر سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:53

روا نیست شیرینی این نجواهای عاشقانه را با کلامی بر هم زنم پس با سکوت گوش دل را سپردن به این عشق بازی به ز هر سخنی
یا حق

سلام بر بانو ثنایی فر عزیز
شما چون پرتویی از انوار خورشیدید که بر گیاه ِ اندیشه ام می تابید
اصلا من در حسرت و انتظار کلامتان زاده شده ام
چقدر من از اینکه مرا خواندی مشعوفم

مهدیه سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 21:42 http://mhdh.blogsky.com

سلام رفیق
نوشته ی زیبایی بود

بر راهِ سپیده
حسرت ِ حضورت را می کشیدم
سلام مهدیه جان
ممنون از الطفاتت

مریم خانوم سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 22:53

ممنون بابت راهنمایی ها

سلام [:S027
قابلتونو نداشت
از اول هم فهمیدم شمایید

ساحل سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:18 http://saahel-e-aramesh.blogfa.com/

شما استاد ما هستی

چوب کاری نفرمایید

مریم خانوم چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:20

ای بابا(باید با لحن زیبا و اشارات ملیح یکی از اساتید خوانده شود که اینجا مقدور نیست)
در هوش و ذکاوت شما که شکی نبود
اما قصد بازی که نداشتم
تا جایی که خاطرم هست پارسال یک بار در این مورد صحبت کردیم و در اصل حدس اصلی را پارسال زدید...
با این فرض اشاره ای به این مساله نداشتم
به هر حال احسنت.
پی نوشت:
دومیشو اگه حدس زدی!!!
راهنمایی ام حاضرم بکنم.

سلام مریم خانوم
چه خبر !؟
چه عجب!!
در مورد دومی حتما راهنمایی نیاز دارم
فعلا هنک کردم

جواد چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 13:02

خدا یعنی عشق
آیا تا به حال عاشق شده ای؟
اگر عاشق شده باشی
پس خدا را یافته ای

خدا یعنی صداقت
آیا صداقت داشته ای؟
اگر همواره صادق بودی
پس خدا را یافته ای

خدا یعنی زیبایی
آیا تا کنون زیبایی آفریدی؟
اگر شاهد زیبایی در یکی از هزاران نوع آن بوده ای
پس خدا را یافته ای

خدا یعنی خوبی
اگر کار خوبی انجام داده ای یا حتی به آن فکر کرده باشی
اگر خوبی را خوب تشخیص می دهی
پس خدا را یافته ای

ومن فقط سکوت می کنم و هزاران بار می خونمش
خیلی ممنون

راستی سلام جوادخان جان

کوروش چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:41 http:///http://www.korosh7042.com/

درود بر رفیق شفیقن
که دغدغه هایش نیزیاد آور رنج های نهانی آدمیان است
از تولد یاس آلود می گوید در راز و نیازی نمی شود گفت شادمان رفاه است
ولی می شود گفت دلنگران فردای نیامده
شعری را برخواسته از همین حس قزیب سالهای پیش گفته ام را برای نازنین عزیزگفتم
دریغم آمد به یادگار برایت ننویسم
زخمهءیاد

چل ساله شـدی، ز چهــــچه افتادی
ویرانه ترین ســـــــــــــرای این آبادی

بیداد کند ، دلی شکســــــــــته ،اما
خامــــوش ترین منظرهء بیــــــــدادی

خوش بادسری که مسـتیش دادکند
خوش داد زتو ، تـــــــجسّم ِ فریادی

شیرینی و شهد ِ عالم عشـق است
عشقی که تو داری و ،کنون فرهادی

بیــــــــــدرد کجا بنالد ؟ هــــــــــــرگز
نالندهء توئی ،کــــه زخمه ء هر یادی

پیرانه ســـرم ،به مـــژده از راه رسید
گفتا :که مخور غم ،که تو هــم آزادی

گردونه شدم چو چرخ گردون گشـتم
زین رو همه نا شاد و تو دیدم شادی!

حیف از گل ِسرخی که به ماخاررسید
حیف از تو مـــــدینه نه ، بغــــــــدادی

زنده باد استاد عزیزم کوروش
تویی که
دستان مرا بیدار می کنی و
دستانت آینده را آیینه وار
روبه روی من گرفته است
ومن چقدر مشتاقانه
اسارتم را در تو
آزادی خودم می دانم
بگذار صادقانه بگویم که شعرت را در قابی از طلا می گذارم و چون منشوری از احساس و ادراک سرلوحه ی چهل سالگی که نه تا ابد قرار می دهم

استاد
شیرینی و شهدِ عالم عشق در حضورتان نهفته است و
برایم یک دنیا عشق و احساس به همراه دارد

م ر ی م چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:57

سلام ر ف ی ق عزیز

سلام بانو
وقت به خیر

نازنین پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:33

این آهنگ
و این پست
شک ندارم توی این حس عجیب نقش بزرگی داشتن
نمیدونم چرا میترسم
میترسم تمام این مدت خواب بوده باشم
میترسم قبل از اینکه بیدار بشم برم

ازش خواستم قبل ازینکه به تناقض برسم بذاره که برم ...

راستی سلامــــ

ساحل پنج‌شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:03 http://saahel-e-aramesh.blogfa.com/

از چی عجب؟!
من که چند خط بالاتر بودم که

نگین جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:51

سلام
سیل کامنتا ( حتی کامنت خودم)داره میگه حرفتونو پس بگیرید ولی آفرین میگم بهتون... چون اینم یه واقعیته! یه بخشی از زندگی... اگه قراره حرفی زده نشه.. بهش فکر نشه که کلاهمون پس معرکه ست!

موفق باشید

م ر ی م جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 16:37

هفدمین روز ربیع، با گام های نورانی محمد آغاز می شود و خاک مدینه را تپش های مقدس قلبش به شکفتن فرا می خواند

عید ربیع بر شما مبارک ر ف ی ق عزیز

ستایش جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 22:43

با خدا باش و پادشاهی کن بی خدا باش و هر چه خواهی کن
سلام رفیف
دلت چرا گرفته

گل مریم شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:36

سلام رفیق...
می دونی که من مثل دوستان و البته شما، طبع شعر ندارم!
پس چیزیم ندارم که بگم
فقط عیدتون مبارک...

محمد شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 22:11 http://setareh-mashreghi.blogfa.com

الهی ما را آن ده که آن به...

سهبا شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:00 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

سلام رفیق خونه ی خیالی . هر ازگاهی می آِیم برای خواندن دلواژه هایتان و برای شنیدن نوای زیبای سرایتان . اما شما چرا کم پیدا شده اید دوست عزیز ؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد