آیینه ای از خیال ِ تو ...

تا همین حالا ، خیال ِ سبز  ِ تو بامن بود  !!

تا همین حوالی ،

که از پشتِ چشم های ِ نمناک و بارانی ام ،

تو را با لهجه یِ گل های ِ نیلوفر صدا کردم !!

و تو دوشادوش ِ تمام ِ موج های ِ دریا

خیز برداشتی و مرا

به سمت ِ ساحلی که

مرواید های ِ احساس در آن می درخشد ،

بردی !!

و هیچ نترسیدی که باد بیاید و

به گوشه ی ِ قبای ِ دریایی ات بر بخورد و

حتی نپرسیدی که در فرهنگِ

آنانی که رسم ِ نوازش ، در غم های ِ خاکستری شان گم شده ،

این ایثار ، یعنی چه !!

آری

من این جا ،هنوز هم

کنار ِ خیال ِ تو هستم !!

هنوز هم گاهی وقت ها ، دلم ابری می شود و

بی قراری از سر و رویم می بارد !!

هنوز هم گاهی وقت ها ،‌خیال و خاطره را با تیر و

کمان ِ عادت نشانه می روم !!

هنوز هم گاهی وقت ها ، بین خودم و عشق ،

وقفه می اندازم و گاهی برای ِ عشق

باز هم می میرم !!

هنوز هم گاهی وقت ها ، بین ِ آسمانِ فردا و زمین ِ

دیروز ، گیر می کنم و

دست و دلم را به زنجیر می کشم و گاهی وقت ها

برای ِ به دست آوردن ِ قرار ِ پرواز ،

بی قراری می کنم !!

و هیچ نمی ترسم که به گوشه ی ِ قبای ِ آبی ِ دریایی ات

بر بخورد و هیچ نمی پرسم که در فرهنگ ِ آنانی که عشق را

در غم ِ نان گم کرده اند

این بی قراری ها ، یعنی چه !!



پی نوشت : تولدانه ای برای ِ یک فرشته که در بیست و نهم بهمن

به زمین تبعید شده است !!


_ رگبار آرامشی و با آمدنت

حس ِ همان لحظه ای را تداعی می کنی که

باران بر گونه ها می نشانَد

من اما

نازدانه ی باغ ِ مهربانی ات می نامم

تو را که

از جنس ِ احساس ِ یک بوته ی ِ نسرینی

سر آغاز ِ تو که

مبدا تاریخ و تقویم ِ مهربانی است ، مبارک


نظرات 12 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 13:53

سلام..

مثل همیشه ..
اون شعری که واسه فریناز نوشتین هم خیلی زیبا بود..

سلام نگین جان
با آمدنت به من بال ِ رویا بخشیدی
سپاس این همه بزرگواری ات را

فریناز دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 23:18 http://delhayebarany.blogsky.com

ایثار...
بی قراری...
غم ِنان...

عشق
دریا

فرهنگ
خاکستر
غم
قبا

ابر
باریدن
تیر و کمان
مردن...

زمین
آسمان
دیروز
فردا
قرار
پرواز

و عشق
و عشق
و عشق
و عشق
...

دنیاتون لبریز از عشق
وعشق دریایی تان مستدام




ومن همیشه
به سخن می آیم
با دلی که شانه از باران دارد و
حرف ها از غرش ابر
و من در پرتو ِ ِ مهربانی های شمعی چون شما
از واژه ها
بهانه می سازم
برای ِ گفتن از عشق
باشد که دریچه ی این خانه
از باران ِ محبت شما
همیشه ی خدا زلال و پاک و منزه گردد
راستی سلام
مرید ِ مهربانی تان هستم
بزرگ تر شدنتان مبارک

فریناز دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 23:19 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام ر ف ی ق عزیز

شرمسار ِ واژه های تقدیرم...
گلگون ِ استعاره های پُرمعنا...
به سرخی شقایقی تازه روییده از بطن خاکی پاک!
و سپاس گرامی...
سپاس ِ بودنتان که ر ف ا ق ت را در حق تمام بوته ی خسته ی نسرینی که شما گفتید، تمام کردید...

سپاس...
با آرزوی آن دعایی که برایتان بهترین روزهای آمدن را ورق خواهد زد

و بازم هم سپاس

برای تو که با مهربانی هایت
نیت سبز ِ را
به اندیشه مان می آموزی
و برای ِ تو که دست هایت و قلمت
مهربانی را
به شکل ِ باران
برایمان ترسیم می کنند
تحفه ای بود لایق ِ درویش
شرمنده که نداشتم توانی بیش از این
اِ وا سلام

سهبا سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:45 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

و هیچ نمی پرسم که در فرهنگ آنانی که عشق را در غمهای خاکستری شان گم شده , این ایثار یعنی چه ؟!

سلام . من هم گاهی دست و دلم را به زنجیر می کشم و گاهی وقت ها برای به دست آوردن قرار پرواز بی قراری می کنم ...
دلتنگ نوشته های زیبایتان بودم رفیق عزیز .

ومن به جنون ِ سبز ِ حضور ِ شما مبتلا شده ام !!
و درمان ِ اندیشه یِ تهی از احساسم را چاره ای جز سایه سار ِ زندگی
نیست !!
چقدر زیباست که گاه گاهی
بی قراری هایمان را برای پرواز
و به زنجیر کشیدن ِ دلهایمان را
شماره کنیم و
آن گاه آن را درسرزمین ِ رنج ها و خوشی هایمان بکاریم
تا سالی دیگر و سال هایی دیگر
که هویتمان پا گرفت
در سایه ی ِ روزهای ِ رفته
بی دغدغه ی ِ آفتاب سوزان
روزگار بگذرانیم

راستی سلام بانوی ِ مهربانی ها
سپاس بودنتان را

زیتون سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:13 http://zatun.blogsky.com

سپاس

شهلا چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:55

آن گاه که راز دل با دوست گفته ام ،
بیش از همیشه «خودم» بوده ام.
سلام ر ف ی ق

همپای ِ نسیم
تا فراسوی ِ افق
پرواز می کنی و
حتی
با نگاهِ آبی ات
عشق را با دل ها پیوند می زنی ...
بی گمان تو همیشه خودت هستی
سلام ...

غزل چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 17:16

به این سقف های کوتاه دل نبسته ام و به باغهایی که به پلک بر هم زدنی از بهار به زمستان می غلتند...
به دل های معمولی امیدی نیست و به هر پنجره ای نباید دخیل بست.
ازآن خیابان نمی توان به تو رسید واز هر درختی نمی توان وقت آمدن پرنده ها را سوال کرد. من خوب می دانم که هیچ تقویمی نمی تواند بگوید چه وقت برگردی...
چگونه بی تو از عشق بگویم و از خاطره هایی که از مهتاب زیباترند؟
بی تو چگونه از رفتن بگویم و از حوضهایی که دریا را به ماهیها می آموزند؟
این روزهای گرفته و دراز بی تو به پایان نمی رسند و حرفهای من هر غروب ناتمام می مانند.
چرا رفتی ؟
هنوز می توانستیم چراغ علاقه را روشن نگاه داریم و خنده های بسیاری را تجربه کنیم .
هنوز امیدهای فراوانی در راه بود. هنوز چند پرستو، هنوز کوچه باغ هنوز چند برف...
چرا رفتی؟
هنوز تمام قصه ها را برای هم نخوانده بودیم ...
باید عصزها در پیاده رو های زندگی قدم میزدیم و از شاخه های تخیل میوه ی آرزو می چیدیم.
هنوز می توانستیم روبروی هم بر سفره ی مهربانی بنشینیم.
چگونه آخرین اشکها ی تو را فراموش کنم؟ به اتاقهای افسرده که سراغ تو را می گیرند ، چه بگویم و
هر وقت دلم گرفت برای چه کسی نامه بنویسم؟
به این سقفهای کوتاه دشنام نمی دهم و باغهایی که به پلک بر هم زدنی از سبز به زرد می غلتند ، سرزنش نمی کنم.اما...
چگونه بی تو از عشق بگویم و از خاطره هایی که از مهتاب زیباترند؟

زبان قاصر است از تلمذ خوبی هایت
اما شعری عاریه گرفتم برای ِ نکوداشت ِ خوبی هایت

با تو غزل ِ ستاره ها نورانی ست
دل در قفس ِ نگاهِ تو زندانی ست
نگذر ز بهار ِ کوچه باغ ِ احساس
چون بی تو تمام ِ لحظه ها بارانی ست

سلام غزل ِ زیبای ِ آفرینش
سپاس

جوجه اردک زشت دوشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:09

ایثار؟؟؟
این واژه را جایی شنیده ام اما یادم نمیاد...چه طعمی دارد؟

سلام

نبض ِ لطیفِ عاطفه
زیباترین تجسم ِ پایان ِ خستگی
اما افسوس
و صد افسوس
که کیمیاست
سلام بر اندیشه ی زیبایت

م ر ی م سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 02:14 http://saeeeeghe.blogfa.com/

هنوز هم
زنجیر ِ دل...پاره می شود .. وقتی .. چشم هایت ؛ موسیقی قدیمی را می نوازد !

هنوز هم
نگاه ت...که لب به حرف می گشاید .. پای ِ تعادل پیچ می خورد !

هنوز هم
از دل می گذرم ...اگر این گذرگاه , پایان ِ آشفتگی های تو باشد !


ر ف ی ق عزیز ِ چکه های تنهایی ...
آنقدر در واژه هایت آمیخته شدم... که لبریز شدنت را از آرام ش ... آرزو کردم ..



------------------------------

در قسمت انتهایی نوشته هاتون گویا تولد عزیزی را تبریک داده اید ..
من هم به نوبه ی خودم..و با اجازه ی شما زمین ی شدن ِ این نازنین را تبریک می گویم ...

هنوز هم عبور ِ آبی ِ تو در دلِ زمان
گویای ِ عشق ِ پاک و دلِ مهربان ِ توست
هنوز هم نبض ِ لطیفِ عاطفه ات و بارانمِ مهربانی ات
بر روح ِ یاس ِ امیدم چکیده می شود
هنوز هم نقاشی ِ نگاهِ صمیمانه ات
میان ِ یاسمن ِ آرزوهای ِ من مانده است
سلام مهربان م ر ی م
و سپاس مهربانی ات را

یاس سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:14

طبع لطیفی دارید

مرا بر قایق ِ رویا نشاندید !!!
سپاس

پری سه‌شنبه 8 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:18

روزی روزگاری دخترکوچکی با کمال نازونوازش زندگی می کرد و دربین اطرافیان ازمنزلت بالایی برخورداربود طوری زندگی می کردهمچون شاهزادگان که با گذشت زمان هرگزآن زمان خوشبختی بازنگشت و آن دخترهمچنان درحسرت روزهای گذشته به سربرد...
رنگ احساس وجودم را فرامی گیردوقتی سروده های زیبای شمارامی خوانم دراین عالم بی روح به دشواری می توان ازدرون رویایی خودسخن گفت حسی مانند عشق که به همه انسان هاهدیه شده دنیارا میتوان از دید شما باروح وعاشقانه دید و یا میتوان بی روح و آهنی و سنگی دید و برخی غافل ازوجودعشق در دنیای بی روح خود قدم بر می دارند.

نازنین پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:10

نمیدونم چی بگم
نمیدونم دلنازک شدم یا شما درست به هدف زدید که اشکهام اینطوری سرازیر شدن

منُ ببخشید ر ف ی قِ عزیز
این چشمه برای جاری شدن دنبال بهانه میگرده و من میخوام این متن رو چند باره بخونم تا..

تو از تبار ِ بارانی و
مثل ِ باران
می باری
و دلی به روشنی ِ باغ ِ ارغوان داری ...
سلام
سکوت می کنم در مقابل ِ اینهمه زلالی ِ اندیشه ات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد