دفتر خاطراتم ، سلام
هوا سرد است و غنچه ی احساس ِ من بی تابی می کند
شنیده ام که پرستو های زیبای شهر از بس که بی قرار بودند هجرت کرده اند و رفته اند
می گویند مرغ ِ نا آرام ِ آرزوهایمان اسیر ِ برکه ی غم ها شده است
راستی
راست می گویند که شاخه های درختان شهر از غم خمیده شده اند !؟
فکر می کنی حقیقت دارد که قلب هایمان ، دیگر آهِ درد را نمی شنوند !؟
امروز یکی می گفت ، تمام ِ آیینه های خانه اش را نگاه کرده ، اما هیچکدام غبار ِ غم را از دلش پاک نکرده اند !!
یک نفر را می شناسم که اصرار دارد که دیگر از چشم هایش عطر ِ دریا شدن منتشر نمی شود ومن مانده ام که چرا قلبش برای تازه شدن تنگ نمی شود !!
راستی چرا اینجا کسی پرواز را باور ندارد !؟
چرا اینجا کسی دلتنگِ شقایق نمی شود !؟
چرا اینجا کسی علاج ِ دردِ پیچک ها را نمی داند !؟
چرا اینجا کسی حوصله ی شنیدن شرح حالِ سوختن شمع
را ندارد !؟
چرا اینجا کسی باغچه ی رویاهایش را آب نمی دهد !؟
چرا ...
سلام و هزار سلام به ر ف ی ق عزیزم
عیدت مبارک...امیدوارم که سالت سال باشه و فالت فال.
خدا همیشه دلت رو پر از عشق کنه و نورانی.
یا حق.
سلام
کجایی رفیق عزیز
دلم برای نوشته هات تنگ شده
chon inja digar kasi del nadarad