کاشکی که دل رها از این قفس بود ...

خسته و مایوس در کام دره ای تاریک و خفقان آور ، با دیواره های بلند و قطور و برج هایی سیاه و عبوس افتاده ام ... این جا هوایش بنفش است ، نی زارها در ابهام فرو رفته اند ، درخت ها در بستر سکوت آرمیده اند و دشت ها در نجوای شبانه خویش غرق می شوند ... چه پریشانی گیج و مبهوت و هول آوری در درونم به پا شده است !؟ انگار نیش های سرد خزان عشق ، پژمردن گل های احساس ، یغمای محبت ، خاکستر سرد و خاموش رفاقت و تندیسی از انسانیت !! را همه وهمه را با هم می بینم ... اندک اندک بودنم رنگ باخته و زیستنم را در اعماق فراموشی فرو برده و محو کرده ومن رفته رفته شده ام (( مجموعه ی در هم آنچه زیستن اقتضا ء می کند !! )) ... مرغی در قفس شده ام که با آب و دانه ای آرام می شوم وبرگ سبزی ، چراغ رنگینی و زنگوله ی قشنگی دلم را می برد ... وحالا تنها گاه گاهی که بیکار می مانم خاطره ی (( خودم )) بیدار می شود و آن گاه من بیتاب می شوم ، به وحشت می افتم و در اندیشه ای درهم و سیاه فرو می روم و به فرجام شکستن جام وجود خویش می اندیشم ... من ساکن هیچستان تلخ این دنیایم و در دلم خاطره ی باغ و بهار گذشته ای مجهول و در جانم آرزوی سبز آینده ای ناشناس ریشه دوانیده است ...

نظرات 10 + ارسال نظر
کوروش چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 03:49 http://korosh7042.blogsky.com

دلت همیشه به نور قامت یار نورانی

مبادا که باعث کدورتش شده باشم

که شادیت آرزوی من است

زیبایی و جمالی که برایم ترسیم نمودی وصف ناپذیر تر و گرانمایه تر از آن چیزی بود که به دنبالش بودم ... سلام استاد ، به خانه ام نور بخشیدی ... باز هم سری به دل خسته ام بزن ...

سهبا چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

تجربیات من از سخنان شما ، درونم را به سرمایی گزنده تبدیل می کند که باعث می شود آتش گدازان قلبم را خاموش کند ! اما هر چه هست در درون است و ظاهر را تغییر نمیدهد !
درکتان می کنم ! اما می گذرد ...... مثل همیشه !

سلام بانو ، من قلم در مرثیه ی لحظه ها و هنگام ها و آفتاب ها زدم بی آنکه بخواهم آتش گدازان قلبی را به سرما تبدیل کنم ، این ها واقعیت انسان امروز است و هر اندیشمندی نمی تواند خالی از هر تصور دیگری ، آرزوی خود را درک کند وتفسیر کند و بشناساند ... من وتو و دیگری دلمان به هزار امید فردی گرم است اما واقعیت این است که چشم ها را باید شست ، جور دیگر باید دید ... سپاس از همراهیت ...

سهبا چهارشنبه 24 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:29 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

رهایی دل را باید از ورای این تجربیات آموخت ! سخت است اما می شود .... باور کنید می شود .

ریختن همه ی احساس ها ، در برکه ی روح ، ان هم با یک سمفونی امکان ندارد ، بی شک همانگونه که گفتید رهایی دل از ورای این تجربیات حاصل می گردد ... باز هم دوست دارم شنونده ی زمزمه های خداییتان باشم ...

مریم خانوم شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:52

سوره تماشا


به تماشا سوگند
و به آغاز کلام
و به پرواز کبوتر از ذهن
واژه ای در قفس است.

حرف هایم ، مثل یک تکه چمن روشن بود.
من به آنان گفتم:
آفتابی لب درگاه شماست
که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد.

و به آنان گفتم : سنگ آرایش کوهستان نیست
همچنانی که فلز ، زیوری نیست به اندام کلنگ .
در کف دست زمین گوهر ناپیدایی است
که رسولان همه از تابش آن خیره شدند.
پی گوهر باشید.
لحظه ها رابه چراگاه رسالت ببرید.

و من آنان را ،به صدای قدم پیک بشارت دادم
و به نزدیکی روز ، وبه افزایش رنگ .
به طنین گل سرخ ، پشت پرچین سخن های درشت.

و به آنان گفتم :
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند.
هرکه با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود.
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آه.

زیر بیدی بودیم.
برگی از شاخه بالای سرم چیدم ، گفتم :
چشم را باز کنید ، آیتی بهتر از این می خواهید؟
می شنیدیم که بهم می گفتند:
سحر میداند،سحر!

سر هر کوه رسولی دیدند
ابر انکاربه دوش آوردند.
باد را نازل کردیم
تا کلاه از سرشان بردارد.
خانه هاشان پر داوودی بود،
چشمشان را بستیم .
دستشان را نرساندیم به سر شاخه هوش.
جیبشان را پر عادت کردیم.
خوابشان رابه صدای سفر آینه ها آشفتیم.

"سهراب"

من به آنان گفتم : آفتابی لب درگاه شماست ، که اگر در بگشایید به رفتار شما می تابد ... دنیایی از معنا در این شعر نهفته بود که من تنها این قسمتش را به عاریت گرفتم تا عمری از آن لذت ببرم ... مانده ام رشته ی تحصیلیت برق است یا روانشناسی ... هرچه هست فعلا برق فکر خوانیت منو گرفته

دختر مردابی شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:27 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام ر ف ی ق عزیز
دنیا با همه سیاهکاری اش آنقدرها هم می گویید هولناک و ترس آور نیست...
همیشه جایی در دوردست این دنیا خورشیدی می درخشد که از پاکی ها و مهربانی ها و انسانیت ما جان می گیرد.
همین گاه می توانی خاطره خودت را مرور کنی یعنی قادری از هیچستان تلخ این دنیا بیرون روی...
همین که آرزوی سبز آینده ای ناشناس جانت را زنده می دارد یعنی می توانی خستگی و یاس را برانی و با امید از این دره تاریک و خفقان آور رهایی یابی...
آنقدرها هم تلخ نیست داستان ما و دنیا فقط کافی است همت کنیم

سلام دختر دریایی دریا دل ، درک بعضی حقیقت ها و لمس برخی اندیشه ها مستلزم شوری عمیق و جاذبه ای نیرومند است ، زمانه گونه ای شده که در یک هنگام روح آدمی گاهی گرم می شود و گاهی سرد وگاهی سخت نگران می گردد و به خود می لرزد ، مانند برگ خشکی که دستخوش گردباد است و گردباد آن را گشت می دهد و بالا می برد ، گاه امید را برایت زمزمه می کند و گاه ناامیدت می سازد این است که در راه درک حقیقت ها گاهی روح گرم می شود ودر احساس نوشین ولذیذ فرو می رود لیکن ناگهان همه چیز دگرگون می گردد وکاخ آن فکرت ها در هم می ریزد ،رفیق همانطور که می دانی زندگی ام را بر اصولی بنا کرده ام که دنیای فردی ام نه تنها هولناک و ترس آور نیست بلکه شیرین و وجد آور است آنچه را که برای سهبای عزیز گفتم برای تو که عکس برگردان روح اویی نیز می گویم گاهی وقتها نباید بی خیال آنچه بر فرهنگ و اجتماع وارد می آید شد چون عاقبت این اجتماع مردمان است که بر فرد تاثیر می گذارد وروحیات او را هر چه لطیف هم باشد به خشکی می کشاند ، انچه را گفتم درد مشترک انسان امروز بود ... سپاس از حضورت

سهبا شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 16:29 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . روزتان خوش . کم پیدایید دوست خوبم ؟!

سلام ، به دعا گوییتان مشغولم ... مگر می شود درخشش ستاره ی سهبا را ندید ...

سهبا شنبه 27 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 16:45 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . حرف قبلیم را پس گرفتم !

مخلصیم

کوروش یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 16:39 http://korosh7042.blogsky.com

درود بر رفیق راه که کلامش بوی مهر دارد و آذین گر این خانه نه چندان خاموش
که واگویه های دل را دید و دلش رنجه شد
که سپاسی او را زببنده است به قد و قامت دنیا

ممنونم از اینهمه مهر مهربانی رفیق و یاری همراه
گاه سخن چون سنگ ریزه ای در کفش است
که جای در آوردنش . نک کفش بیگناه را بر زمین می کوبیم

ملالی نیست عزیز که دل خستگی ها را گاه کلام چون آهی است که از کوزه ی دل .رطوبت وار تراویده است

سلام استاد عزیزم ، به یادت آرزو کردم که چشمانت اگر تر شد به شوق آرزو باشد ، نه تکرار غم دیروز ... افتخاری است برایم همراهی عزیزی چون تو

امیر یکشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 16:52 http://farhadmajidi7.blogsky.com

سلام ر ف ی ق
لینکیدمت
بای

سلام بر گل آبی تهران ، افتخاری نصیب من شد بی بدیل از این بابت سپاسگزارم ... من هم لینکت کردم تا همیشه بوی گل در فضای خونه ی خیالی بپیچد ...

اتی جون چهارشنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:01

نردبان دلم شکسته است
میشود برای من کمی دعا کنی؟
یا اگه خدا اجازه میدهد کمی
بجای من خدا خدا کنی؟
راستش دلم مثل یک نماز بین راه
خسته وشکسته است
میشود برای بیقراری دلم سفارشی
به آن رفیق با وفا {خدا} کنی؟؟؟؟؟؟؟

به دعا که بنشینی ُ لحظه ای در خدا خیره می شوی ُ می نگری و به نگریستن ادامه می دهی ُ بی تاب می شوی ُ لحظه ای بعد ُ آرام و سیراب وصال ُ در آغوش مهتاب ُ تن رها کرده بربستر آب !!! و این چنین اجابت می شود تمام دعاهایت ... سلام اتی جان ُ ببخش اگر که در اولین حضورت نشناختمت ُ اما این بار صدایت می کنم به محبت وناز ُ قلبت همیشه مهربان و پر مهر باد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد