در میانه های ِ راه ...

انگار که هفت بندِ حنجره ام را

پُر کرده اند از مُشتی واژه های مست!

انگار که لب هایم را

از خنده پاک کرده اند!!

انگار که دلم اسیر ممیّزیِ واژه ها شده

و گوشم را باز کرده اند برای شنیدنِ واقعیت ها!!

در میانه یِ دفتر زندگی ایستاده ام شاید!!

و یا شاید آخرین برگ اولین دفترِ

چهل برگِ زندگی ام را می بندم

و دفتر بعدی شاید به یک، پنج، ده ، پانزده و یا ... برگش هم نرسد!؟

نمی دانم!!

اما این را با گوشت و پوست و استخوانم حس کرده ام

که این ها که گفتم

نشانه هایی است از ظهور و رسوخِ چهل سالگی در اندیشه ام!!

وچهل سالگی یعنی اینکه؛

از هرجا که راه می افتی عقبی و

به هر کجا که می رسی دیر است!!

چهل سالگی یعنی اینکه؛

اگر به چشمان من نگاه کنی

آغاز غروب را خوب خواهی فهمید!!

چهل سالگی یعنی اینکه؛

آیا افسانه بود آیه هایِ عشق!؟

و یا ویرانه بود سرزمینِ رویا!؟

چهل سالگی یعنی؛

مرزِ خیال و واقعیت

چهل سالگی یعنی؛

تازه فهمیدم که همه چیزِ زندگی ساده تر از آن بود

که به ما دیکته کرده بودند!!
چهل سالگی یعنی؛

«دیگه عاشق شدن ناز کشیدن فایده نداره نداره»

«دیگه دنبال آهو دویدن فایده نداره نداره»
چهل سالگی یعنی؛

«ای دل دیگه بال و پر نداری، داری پیر میشی و خبر نداری»
آری چهل سالگی یعنی اینکه؛

هر روز در سمفونیِ من و آئینه ، ملودیِ تراژدیک چند تارِ سفیدِ تازه از موهایم، جوانی ام را تلخ می کند!!


پی نوشت:

چهل  سالگی به من آموخت؛ دل ها خیلی دیرتر از چشم ها پیر می شوند!



نظرات 10 + ارسال نظر
نادم شنبه 28 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 01:23 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

نازنینم آدم...
پس از آفرینش آدم...خدا گفت به او..

نازنینم آدم...

با تو رازی دارم!..

اندکی پیشتر آی..

آدم آرام و نجیب..آمد پیش!!.

...زیرچشمی به خدا می نگریست!..

محو لبخند غم آلود خدا!..دلش انگار گریست...

نازنینم آدم!!.قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید!!!..

یاد من باش...که بس تنهایم!!.

بغض آدم ترکید...گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت..

من به اندازه...

من به اندازه گلهای بهشت.......نه...

به اندازه عرش..نه....نه

من به اندازه تنهاییت..ای هستی من..دوستدارت هستم!!

آدم..کوله اش را برداشت

خسته و سخت قدم برمی داشت!...

راهی ظلمت پرشور زمین..

طفلکی بنده غمگین.. آدم!..

در میان لحظه ای جانکاه..هبوط...

زیر لبهای خدا باز شنید...

نازنینم آدم !...نه به اندازه ی تنهایی من...

نه به اندازه ی عرش...نه به اندازه ی گلهای بهشت !...

که به اندازه یک دانه گندم..تو فقط یادم باش !!!

نازنینم آدم...

نبری از یادم.....

کسب درآمد از طریق اینترنت شنبه 28 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 07:03 http://karinterneti.avli.biz

5644وبتون حرف نداره انصافا خیلی عالیه

نادم شنبه 28 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 13:38 http://aziiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiiizam.blogsky.com

شاید خداوند صحرا را خلق کرد تا انسان بتواند با دیدن نخل تبسم کند!

سهبا شنبه 28 تیر‌ماه سال 1393 ساعت 15:55

چهل سالگی تان قرین بهترین و زیباترین لحظه ها و شادیها و موفقیتها . سلام رفیق عزیز. تولدتان مبارک. شاد و تندرست باشید هماره.

سلام و سپاس از الطفاتتان

دختر مردابی شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 16:10 http://termeyeroya.blogsky.com/

سلام

چهل سالگی نقطه عطف عمر آدم ها است
من اینگونه فکر می کنم
آدم ها در آستانه این نقطه عطف قادرند همه خوب های گذشته شان را به آرزوهای آینده پیوند بزنند
آدم ها در چهل سالگی شان دوباره متولد می شوند، بزرگ می شوند و اینبار زندگی را بیشتر و بهتر لمس می کنند
پس چهل سالگیتان مبارک
کمی دیر اما با بهترین آرزوها تولدتان را تبریک می گویم ر ف ی ق عزیز

سلام و سپاس بانوی آب و آیینه را
سکوت می کنم در مقابل ِ تمام ِ واژه هایتان و
قد خم می کنم در مقابل ِ بزرگواری تان

نازنین سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:42

تولدتون با تاخیر مبارک ر ف ی ق عزیز
40 سالگی سن مقدسیِ
آغاز پختگی و تکاملِ
و تازه ابتدای جوونیِ : )

به نظر من بعد از این سن آدمها قدم هاشون رو درست تر و سنجیده تر برمیدارن و بنابراین بیشتر لذت میبرن از زندگی
امیدوارم دهه و دهه های خیلی خوبی در انتظارتون باشه؛ سرشار از انرژی، شادی، سلامتی و امید...

سلام و عیدتون مبارک

سلام و سپاس بانوی ِ مثل ِ باران را
دعای ِ خیرتان بدرقه ی ِ راهم !!

فریناز شنبه 18 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 18:27

سلام مهربان ِ قدیمی

ر ف ی ق ش ف ی ق ِ چهل ساله ی این دیار...

شرمنده برای دیر آمدنم! و اینکه حالا هم دست خالی چهل سالگی تان را تبریک می گویم...

چهل سالگی، راز مبهمیست که هر مردی به عمق آن نمی رسد مگر اینکه چهل بار، چهل چشمه ی عشق را، به چهل تشنه ی راه ِ نور، نشان داده باشد و چهل غزل عاشقانه خوانده باشد و چهل بیت فلسفه خورده باشد و چهل داستان واقعی شنیده باشد و چهل آدم را از چهل چاه ِ بی کسی نجات داده باشد و در آخر چهل سالگی اش را با چهل چلچله ی رها کرده جشن بگیرد...
و شما در راه ِ عشق، چهل سالگی تان را جشن گرفته اید و فهمیده اید که همه چیز زندگی ساده تر از آن بود که به ما دیکته کرده بودند...

چهل سالگی رسم عجیبیست!
ابتدای راه پروانه شدن هاست
و مبارکتان باد تمام چهل سالگی تان
ابتدای راه ِ رهایی
پرواز
عشق
ایمان
و رسالت چهل سالگی...

سلام و سپاس بانوی ِ مهر و ماه را
اعتراف می کنم که از من عمیق تر به چهل سالگی نگریستته اید !!
همیشه به عمق ِ نوشته هایتان حسادت می کنم !!

م ر ی م شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 00:11

واقعن آدم ها نمی دانند با رسیدن ِ تولد ها به روزهای عمرشان اضافه میشود یا از روزهای عمرشان کم میشود اما خب چه فرقی می کند ؟
مهم اینست که در این پرانتزی که حق زندگی داریم و در این هیاهوی افسون شده ی لحظه ها ... چگونه ... دل را ... به آرام ش دعوت کنی م


سلام نازنین ر ف ی ق ِ گرامی

ای عطوفت رفاقت !

ای قامتِ صداقت !

ای تو از تو پاکی !

سالهاست ... چشمان ِ بودن ت ... برای چکه های تنهایی ... رنگ ِ عاطفه دارد و نگاه ِ حضورت ... طعم ِ صداقت و دستان ِ دوستی ات .. لطافت ِ پاکی ِ باران را زمزمه می کند ....
و
من ... به شکر گزاری از این موهبتی که خدا در این سالها .. بی منت برای م ارزانی داشت
با سوز دل و اشک گونه دعا می کن م
الهی به حق ِ خدای رفاقت ها
هرگز ... تنپوش دل ت، آوار دلواپسی ها نباشه !
هرگز.. امتداد چشم هایت، بی هویتی امتداد جاده ها نباشه !
هرگز ... شانه هایت، خمیده یوغِ بهانه ها نباشه !
هرگز ... منتظر ِ نباشی .. دستی ... بر سینه ات بنشیند و تلاطم اضطراب را در دریای خروشانِ دلت، رام کند؟
......
ر ف ی ق ِ عزیز... برادر شایسته ی سالهای سال ... تولدتان مبارک...

سلام بر بانوی ِ مهربانی که عطوفتش نه چکه چکه که دریا دریا بر قلبم جاری است ...
تقدیر از اینهمه مهربانی تان از زبانم برنمی آید
پس سکوت می کنم به احترام این همه بزرگواری تان ...

فریناز چهارشنبه 29 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:57

من... تو... خدا


هستم.... هستی.... هست



حرف های میانه اش تنها تسکین سه نقطه هایی بود که هر لحظه فاصله های تکان نخورده را به رخ تنهایی می کشند!!!


چقدر خوب که هستید و هست و خدا هم!
و عشق هم هست و حتی بهانه ی ناسپاسی هایش،انتظار، نیز ...

کمی آنطرف تر شاید کسی هست که عشق و انتظار را یکجا به زندگی سپرده
و روزهاست
که رفته است


بسته بودید نظرات را اما حرف هایم نگذاشت


از اصفهانی جماعت جاری شدن را نباید گرفت ر ف ی ق عزیز


سلامی به شما و او و خدا


بهترید؟

وقتی که می آیی
این خانه پر می شود از
عطر ِ باران و قوس و قزح
و تازه من می فهمم که تو چقدر نانوشته های مرا هم واقفی !!
سلام بر بانوی ِ مهربان ِ دیار ِ زاینده رود
مهربانی تان را سپاس
شما در اندیشه ی ِ من جاری هستید

مقداد شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 13:27

سلام دوست من
تولدت مبارک، ایشالا که در پناه امام زمان زندگی خوب و خوشی داشته باشی

سلام وسپاس
آرزوی ِ قشنگت
دنیایی برایم ارزش داشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد