خواب دیدم
خوابی ناتمام
و چقدر مردمان ِ خوابم ،
بی تبسم و نگاه بودند و
ترانه و سرود بر لب هایشان جاری نبود !!
چقدر نام هایشان برایم ناشناس بود
چقدر پُر بودند از خاطراتِ بی صدا !!
چقدر عقده های ِ یادبود داشتند
اسم شهر شان
(( کاشکی )) بود و
شهرزاد ِ قصه گو هم نمی دانست که
زیر ِ گنبد ِ کبود
چه کسی نشسته بود !؟
خواب دیدم
خوابی ناتمام
و چقدر غم ِ آزادگی داشتم
مثل ِ همان چکاوکی که پَرَش شکسته بود !!
چقدر چراغ ها مرده بودند !!
و چقدر بازار ِ قفس فروشی داغ بود !!
خواب دیدم
خوابی ناتمام
من به ناکجا رسیده بودم و
شهرزاد ِ قصه ها هم نمی دانست که
پایان ِ من کجاست !!
پی نوشت با یادی از ایرج جنتی عطایی :
اگر خوابم
اگر بیدار
اگر مستم
اگر هوشیار
مرا یارای ِ بودن نیست
تو یاری کن مرا ای یار
تو ای خاتون ِ خوب ِ من
من ِ تن خسته را دریاب ...