به خط اول قصه بر می گردیم !!
به جایی که آدم اشرف مخلوقات شد!!
لابد خدا یک چیزی می دانست که به آدم ها
ناخن داد و پنجه نداد !!
ناله داد و نعره نداد !!
خدا از اول هم به انسان شک داشت !!
اورا به زمین تبعید کرد و به سرش گول مالید !!
که(( تو اشرف مخلوقاتی ...))
وگرنه برگزیده ی خلقت که
شبنم و شب بو را
طره ی گیسو را
اشارات ابرو را
ول نمی کند ، بچسبد به
فروش پیکر خونین شرافت و
خرید لاشه ی بدبوی غرور و پلشتی
والا ، بلا من اگر جای آدم ، ابوالبشر بودم
همان اول راه ، از پیامبری خدا برمی گشتم و
با این انسانیتی که از ابنائش سرمی زند ،
خودم را سکه ی یک پول نمی کردم !!