پرنده ی سرخ !!
بی قراری ِ هزار ساله اش را
با مویه و ملال
به هفت بندِ حنجره اش می سپارد
و در این اندیشه فرو می رود ،که دیگر چه شوری ، چه کرشمه ای ، چه نغمه ای دارد که بخواند !!
یک گوشه کِز می کند و
در پی ِ غم ِ بی یار ماندن ،
به سیم ِ آخر می زند
برگ ها را جانماز می کند و
مهتاب را آیینه ،
سرودهایش بوی ِ خودکشی می دهد ،
اندوهی از شعله زار ِ بال هایش
بر تُلی از چوب و خاشاک فواره می زند و
شعله افروخته می شود
و تو پنداری که همه ی آوازهای ِ جهان
در نگاهش
تکثیر می شوند
تا پرنده ای دیگر زاییده شود !!
آری
در این زمانه که دیگر
هیچ پرنده ای
در اشتیاق ِ تولد ِ جوجه اش هم
پوسته ی تخم ها را نوک نمی زند !!
باید که هزار سال بگذرد
تا اهالی ِ دنیا
دوباره
ضربان ِ زلالِ قلب و
دلشوره ی پرهای بلورین ِ ققنوس را
بر چوب و خاشاکِ آکنده از صداقت بشنوند
پی نوشت : باز هم یک دعوت از سهبای عزیز و با سر دویدن من برای همسفر شدن با دوستان عزیز ... (سپاس بانوی مهربانی )