سی و نه سال
از آن روزی که من
پنجره یِ چشمانم را باز کردم و
زندگی برایم آغاز شد ، می گذرد
سی و نه سال
از آن روزی که من
جاجیمِ روزهایم را
در این دنیایِ بی تقویم پهن کرده ام ، می گذرد
و من در تمامِ این سال ها
گاهی پُر شده ام از اجابتِ آن چه می خواستم و
گاهی در میانِ کوچه هایِ ناگزیر
برستونِ گردبادِ حوادث تکیه داده و
به زیستن بسنده کرده ام !!
اما با اینهمه
سی و نه سال است که من
همیشه پُرم از بالِ خواهشِ پرواز !!
سی و نه سال است که من
با (( عشق )) زندگی می کنم و
به ((معشوق )) دل می سپارم و
در (( عاشقی )) تکرار می شوم و
با (( یک اشاره یِ ابرو )) از (( هرچه رنگِ تعلق )) است ، آزاد می شوم و
در پیش ِپایِ (( خدایی که معشوق را آفرید )) خم می شوم و
از ((تکبیرة الاحرام )) تا (( والسلامِ )) عاشقی را با
((بندبندِ)) احساسم و (( جزجزء )) تارو پودم می خوانم و
در کرانه یِ (( دلدادگی ))
از (( کوهِ بیستون )) برمی آیم !!
سی و نه سال است که من
در سه تار ِ (( عبادی )) آتش رصد می کنم و
با آواز ِ (( شجریان )) تبخیر می شوم و
با چهره یِ (( شکیبایی )) صفا می کنم و
در کلام ِ (( شریعتی )) ذوب می شوم و
رنگِ آبیِ (( استقلال)) مرا به یادِ آسمان می اندازد !!
آری ، سی و نه سال است که من عاشقم ...
پی نوشت اول : سی و نه سال است که پدر و مادرم به پایِ من سوخته اند و
با تمامِ بدی هایم ساخته اند ، سپاس بودنشان را ...
پی نوشت دوم : در این سی و نه سال بهترین هدیه ای که از خدا گرفته ام ،
دخترم (( کیمیا )) ست ...
پی نوشت سوم : هنوز هم فکر کردنِ به اینکه تو هم (( متولدِ ماه تیر )) ی ،
خوشحالم می کند ...
پی نوشت چهارم : ای همیشه دریا
ای همیشه آبی
ای تمامِ خورشید
ای همیشه گرما
سردِ سرد است اینجا
باز کن پنجره را