یه شب هایی هست که خیلی خاصه
از اون شب هایی که اخوان ثالث میگه :
((من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم ))
اینم بزار به حساب خودت و اعترافات من :
تو یک حس قشنگ غیر قابل توصیفی!!
مثه پرشدن ریه ها در هوای اول صبح !!
مثل گلدان های رنگی ردیف شده ی گل فروشی های کنار خیابان !!
تو را باید به زبان خورشید ترجمه کرد !!
تو را باید در قبیله ی آسمان زمزمه کرد!!
تو را باید به لهجه ی نور دکلمه کرد !!
ای انتهای خوب تمام محال ها ؛
ای مضمون هر احساس ؛
الهی که همیشه دنیا
آسمان نگاهت بلند باشه و
هوای برکه ی چشم هات زلال