پاییز ِ انتظار
رنج ِ کهنه ی ِ عاشقی
جان ِ تَرَک خورده ی ِ من
نیمکت های ِ عادتِ احساس
و فوّاره هایی از رویا
که در انحنای ِ واقعیت از یاد می روند !!
و من که
زیر ِ سنگچین ِ دروغ ِ بزرگی بنام (( عشق ))
تا می شوم !!
و من که
در مقابل ِ هجوم ِ عناصر ِ گستاخ ِ بی وفایی و نارفیقی
می شکنم !!
کاشکی یکی مثل ِ آینه
مرا به مهمانی ِ خورشید های ِ پشت ِ پنجره دعوت می کرد !!
کاشکی یکی مثل ِ باران
مرا غُسل می داد و غبار ِ احساسم را می شست !!
کاشکی یکی مثل ِ ابرها
مرا سوار ِ بر بال ِ رویا می کرد و به آسمان ها می بُرد !!
کاشکی یکی مثل ِ آسمان
مرا از زمین جدا می کرد !!
پی نوشت : بیا و باز هم ، با حریر ِ نرم ِ احساست ،
ترمه ای از رویا بباف !!
سلام
با سفرنامه مشهد به روزم.
اگر دوست داشتی بیا
افتخاری است برایم
خواندنت و
اینجا آمدنت
سپاس
سلام وب ریبا وپرمحتوایی داریدخداقوت
سرتان گرفت سری هم به ما بزنید وقدم بردیدگانمان بگذارید
ودرصورت صلاحدید معرف ما باشید
http://zekr.blogsky.com
تنهای ِ با تنها
برایم تداعی ِ انسانی است با خدا
با ردایی از محبت که بر شانه دارد !!
سلام مهربان
ادب شما معرف شماست
من که غرق ِ شبنم ِ معرفتتان شدم
کاشکی یکی مث آینه
مث باران
مث ابرها
مث آسمان
مرا به چشمانِ مهربان تو میرساند
کاشکی یکی مث آینه تصویر تو را در مقابلم تداعی میکرد
کاشکی یکی مث باران دستهای نوازشگرش را به صورتم می نشاند
کاشکی یکی مث ابرها باران را به روح خسته ام تقدیم میکرد
کاشکی یکی مث آسمان سخاوت دستانش را به رخ لحظه ایم میکشید
سلام ر فـ ـیـ ـق عزیز بلاگستان
زیبا بود
مثل همیشه
صدای ِ آشنایت
یک دنیا مهربانی دارد و
شبنم از
مخمل ِ مژگان ِ کلامت
جاری می شود
و من تمام ِ لحظه های ِ آمدنت را
قاب می گیرم و شمایل می کنم
سلام مریم ِ مهربان
مثل ِ همیشه
شرمنده ات شدم
خستگی هایت را از این پاییز دیرمانده و رنج کهنه ای که هر روز انگار در عادت هایمان تکرار می شوند، می فهمم
من تمام رویاهای از یادرفته ات را در مرز واقعیت می شناسم و درد قد خم کردن زیر دروغ بزرگی که عشق نامیدی اش لمس می کنم
اما باور دارم جایی شاید در گوشه ای از قلبمان بر تمام نارفیقی ها و بی وفایی ها خط بطلان می کشیم
من ایمان دارم که در لحظه ای که شاید همان لحظه عاشقی است همه چیز را به دست قلب می سپاریم و آنوقت یک دوست مثل آیینه، مثل باران و یا شاید مثل آسمان همه دردها را از خاطره احساست می شوید، خورشیدت می شود و تو را به معراج می برد
ایمان دارم که در روزی، لحظه ای و حادثه ای همه این خستگی از حانت رخت برخواهد بست
رویاهای من تمام شده اند این روزها تار واژه هایم بر پود دردها نمی نشیند این است که از متن نوشته هایم هیچ ترمه رویابافتی برنمی آید
ر ف ی ق عزیز
پستتان ستودنی است آنقدر زیبا نوشته اید که می شود نشست و برایش باز هم نوشت
دست مریزاد
باغچه ی ِ کلامت بوی ِ بشارت دارد و
فواره یِ احساست پُر از قداست است
تک تکِ واژه هایت
مرا تا دورها و دیرها می برد
آنجایی که برایم
عطر ِ پاکی
عطر ِ عصمت
رنگِ حیا
و رنگِ عبادت دارد
نیازی به گفتن نیست و تو خود
خوب می دانی که
این شن ریزه های ِ غم که از
سرو کول ِ احساسم بالا می روند
چرا و چگونه
مرا به وادی غم می کشانند و
این نارفیقی ها
چرا هر شامگاه
آهسته از ذهنم می گذرند و
سر روی ِ بغض ِ تلنبار ِ ادراکم می گذارند !!
و تو خوب می دانی
چرا قلبم به سمت ِ بی قراری ِ
آیینه و باران و آسمان و ابر می رود ...
ایمان دارم به اینکه با بودنت و با
چکه چکه از آینه ی ِ کلامت
که نشان از حریر ِ احساست دارد
باز هم ترمه ای از رویا خواهی بافت
تا مومیایی ِ مهرم را شولایی دیگر باشد
راستی سلام بانوی ِ آب و آیینه ...
کتف گریههای بیبهانهام
بازوان حس شاعرانهام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟
دشتِ دلم را به سمتِ بی قراری ِ باران می بری و
گریه امانم نمی دهد !!
دردِ دوستی
جانکاه است و التیامش نیست
ودردِ پوستی
پزشکان ِ حاذقی دارد !!
سلام مهربان ِ دیار ِ مهربانی ها ...
بیا دوباره پاییز رااز آغوش ترک خورده زمین بردار و برگی نو بر موازات جسم نحیفم نقاشی کن تا رنگ و بوی عاشقی این کهنه تنور را بیافروزد تا مادر عشق شمیم ِبرکتِ سفره ی دل را از مجرای دلتنگ ترین کومه با دراز ترین شب با تو بودن تقسیم کند .
..................................
سلام
من اما عشق را
در بال های ِ تو می بینم
ای پرنده ای که
نوای ِ عشق را در
آفاق می گسترانی و
ای مهربانی که
عشق را با عشق می نگاری
سلام مهرداد ِ عزیز
لحن ِ زیبای ِ کلامت
بوی ی گندم می دهد ...
به میهمانی نور که رفته بودم , خورشیدهای پشت پنجره خیال مرا به خود می خواندند و من سوار بر بال های رویا , تا آسمان ها پرواز می کردم و از زمین رهایی می یافتم ...
تک تک کلماتتان با دل بازی می کند رفیق عزیز . دلتنگ نوشته هایتان بودم عمیق ...
سلام .
دلتنگی برای ترمه های رویا هم حس مشترک ماست . چقدر ترمه های آبی را دوست دارم .
ابرها مرز ِ میان ِ آسمان و زمین اند
گاهی وقت ها من از ابرهای ِ احساس می گذرم و
به خورشیدِ واقعیت می رسم !!
و آنجاست که
رویاهایم تبخیر می شود و
آنجاست که مثل ِ پدری سنگدل
کودکِ عشق را در
دامن ِ بی وفایی ها وا می نهم !!
بگذریم ...
سلام سهبای ِ مهربان
فراورده و محصول ِ آمدنتان
برایم
آرامش است و مرا که به تُنگِ آبی بسنده کرده ام
به دریا و اقیانوس می رساند !!
گفتم دریا !!
یادش به خیر میانبری به دریا و
پس از آن ترمه رویا
ترمه رویا
ترمه رویا ...
وقتی اینچنین زیبا می نویسید
حس میکنم واژه ها برای حضور در نوشته هایتان با هم رقابت می کنند
دبستانی که بودم خیال میکردم واژه ها هم مثل آدمها احساس دارند و میروند سراغ آنها که دوستشان دارند
راستش حتی به دوستم که انشای خیلی خوبی داشت حسودی ام میشد.. دلم میخواست من هم مثل او خوب بنویسم! اتفاقی که هرگز نیفتاد..
البته بعدترها فهمیدم احساس من نه حسادت که از جنس غبطه بود..
دلیلش را نمیدانم اما واژه ها از همان کودکی با من غریبگی میکردند مثل کودکی که آغوشِ غیر از مادرش را تجربه میکند
این بود که هیچ وقت نتوانستم بنویسم
اما همیشه به داشتن دوستانی چون شما که اینچنین با واژگان آمیخته اید افتخار میکنم..
وقتی
از کرشمه ی ِ سنگِ کلامم
خوشتان آمد!!
انگار که یکی
مثل ِ باران
بر جغرافیای ِ تشنه ی ِ احساسم بارید !!
و من
دلیلش را نمی دانم !!؟
سلام و سپاس نازنین عزیز
مصلوب ِ به مهربانی تان هستم ...
و سکوتی در آرامش ژرف اندیشه
قلمت و روحت را می ستایم
و سکوت دوستیهای زهر آگین شده
و سکوت بحرانهای روحی
که آدمی چون برزخ از آن گذار می کند
و شکنجه های متعالی می بیند .
و از ژرفای تجربه ، شهود و رویایی با خود می آورد.
که در سطح دریای زندگی قابل ظهور نیست .
و سکوت ما که بی گفت و صوت ، یکدیگر را درک می کنیم.
رفیق
از قرابتِ کلام ِ تو
باتکه های ِ دلم
آسمانی می شوم
و در تنفس ِ کلماتت
سطرهای ِ ادراکم را سیراب می کنم
غزل جان
من نیز اندیشه ات را و کلامت را و مرامت را می ستایم ...
درانتظار برگی سبز می نشینم
که دراعماق وجودم جوانه زند
تا شاید روح خسته ام را تازه کند
آری می خواهم بهاررا احساس کنم
پیمانه ای از بهار ِ احساستان
حتی برای ِ
خزان و زمستانمان کافی است !!
چون که شما خودِ خودِ بهارید ...
خیر مقدم
بادریچه نگاه تو به زندگی می اندیشم
درسرای هسنی
با چشمی به سمت آسمان
شاید آنجا تو را پیدا کنم
شیشه ی ِ پنجره ی ی احساسم را
برق انداختی و
بغض های ِ نباریده ی ِ چشم هایم
رو به آسمان سرازیر شد !!
سپاس و خیر مقدم ...
سلام
خیال ِ سبز ِ احساستان
این سرا را آراست
سلام و سپاس
کاشکی یکی مثل ِ باران
مرا غُسل می داد و غبار ِ احساسم را می شست !!
سلام ر ف ی ق عزیز ، چه روان و بی پیرایه آرزوهایتان را تحریر نموده اید بنظر میرسد که عشق در روحتان شکفته است و خوب قدر شناس عشق هستید ، لحظه های عاشقی تان به جاودانگی آفتاب باد و چه خوشبخت است قهرمانی که دلتان را فتح کرده است .
زیبا و دل انگیز است عشق اگر نجیب و راستین باشد .
کاشکی یکی مثلِ یک روح سپید و سبک و پاک با لبهایی که رنگ نیرنگ ندارد فقط و فقط به اعتبار عشق میگفت دوستم دارد و من برایش همین حالا میمردم .
تا حسرت ِ هنوز

پر از عشقم !!راستی که عشق
آدمی را از کاینات فراتر می برد !!
مگر نه این است !؟
سلام بر سینای ِ بااحساس
مسرورم از آمدنت
باشد که عاشقی را تلمذ کنم در مکتبت
سلام
شعر زیبایی بود ...
احساسشو دوست داشتم.
ممنونم
و من
در استقبالِ از تو
پَر باز می کنم
باشد که آمدنت پر ِ پرواز باشد برای اندیشه ام
سپاس
سلام
زیبا و دلنشین
سپاس مقداد عزیز
شیرینی آمدنت بسیار بیشتر از دلنشینی ِ این مطلب بود
آن گاه که ضربههای تیشه زندگی را بر ریشه آرزوهایت احساس میکنی به خاطر بیاور که زیبایی شهابها از شکستن قلب ستارگان است.
اگر روزی دشمن پیدا کردی, بدان در رسیدن به هدفت موفق بودی !
اگر روزی تهدیدت کردند, بدان در برابرت ناتوانند!
اگر روزی خیانت دیدی, بدان قیمتت بالاست!
اگر روزی ترکت کردند , بدان با تو بودن لیاقت می خواهد!
پیش از سحر تاریک است اما تاکنون نشده که افتاب طلوع نکند. به سحر اعتماد کنید!
اگر آفتاب را به نظاره بنشینی، سایه را نتوانی دید.
امروز نخستین روز آینده ی توست.
سلام و خیر مقدم
منم سلام
سلام به روی ِماهت
منم سلام
سلام به این همه کمالت