سِکانس ِ عشق و ته ِ خط ...

FADE IN 

لوکیشن : خارجی _حیاطِ خانه ی مردِ عاشق _غروبی دلگیر  

پنجره ای رو به یک باغ  

یک راهرو ِ بی چراغ  

یک حوض ِسبز ِ نیمه پُر  

آبتنی ِچند کلاغ  

یک مردِ عاشق ِ تنهایِ تنها  

و یک قناری ، که در قفس  

ترانه ی آزادی می خواند !! 

لوکیشن : داخلی _ جنایت و مکافات_ شبِ تار  

و عاشق  

تپانچه یِ نگاهِ معشوق را بر شقیقه اش می گذارد  

و به بهانه یِ بغضی بی سبب  

های های گریه می کند  

ثانیه ها انتظار می کشند و  

قلب اعتراف می کند !! 

اما چرا احساس به رگبار بسته می شود !! 

لوکیشن : داخلی _ دلِ مُثله شده _تهِ خط 

تارِ گیسویِ معشوق  

کلافِ تازیانه می شود  

و دلِ مُثلِه شده عاشق

حریفِ تن نمی شود !! 

حالا افسانه ی غم شروع می شود  

لوکیشن : داخلی _عقل و احساس _ سپیده دم  

عقل خطاب به احساس : 

آهای شکسته !! 

فکرِ راهی تازه باش  

به جایِ گفتن و گفتن و گفتن  

سکوت را مزمزه کن  

با سکوت هم می توان  

به عشق  

و به آیینه رسید  

با سکوت هم می توان تا تهِ خط  

تا تک ستاره ی این شبِ دیرینه رسید  

لوکیشن : خارجی _ جنگِ شیشه و سنگ _ گرگ و میش  

گریه یِ عاشق در پایِ فوّاره ی مرده خیلی تلخ است !! 

دیدن شب پره ای که دل به شعله ها سپرده  

گفتن قِصه برایِ قومِ گوش بُریده  

و فهمیدنِ این که پایِ رخشِ قصه لَنگ است و  

تجربه کردن این که در جنگ شیشه و سنگ ، شیشه بازنده ی جنگ  

است ، همه تلخ اند  

اما اینکه  

یک نفر برایِ باغچه یِ احساسِ خود ، چتر ِ آفتابی بسازد !! 

و نبضِ نورِ اندیشه اش را در فانوس جا بگذارد !! 

تلخ تر و گزنده تر است ...  

                                                              FADE OUT

 

نظرات 28 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:36 http://zem-zeme.blogsky.com

تلخ بود جناب رفیق...

عشق را از تراژدی گریزی نیست
چه در هجران
چه در وصال !!
سلام بر نگینِ دنیای ِ مجازی
شیرینی ِ حضورتان تلخی اش را کم کرد

دختر مردابی دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 17:32 http://termeyeroya.blogsky.com/

سلام ر ف ی ق عزیز
این نمایشنامه و لوکیشن هایش به یک روایت تلخ می مانند که از همان ابتدای عشق مرد در غروب دلگیر و راهروی بی چراغ و حوض سبز نیمه پر، تا آنجا که ک گلوله ای از نگاه معشوق تا شقیقه احساسش را طی می کند و بغضی در گلویش می شکافد
همه اش سرشار از یک غم غریب و غمیق است
حالا اگر تار گیسوی معشوق هم تازیانه نشود، این غم زده تنها چاره ای ندارد جز اینکه نبض نور اندیشه اش را تا هیشخه در فانوس جا بگذارد شاید این فانوس فردا راه معشوقه اش را روشن کند

واقعا زیبا بود
راوی که باشید درد جریان می یابد در عمق واژه هایتان

عاشق که باشی
مثل ِ کودکان ِ رویا پرداز
پُر از خواب های ِ بی پرنده می شوی !!
عاشق که باشی
قامتت کنار ِ ضریح ِ بنفشه ها ، تا می شود !!
عاشق که باشی
ترانه های ِ لبخندت را در ترمه ای می پیچی و سایه ات هم
پشت ِ قامت ِ شکسته ات ، مچاله می شود !!
عاشق که باشی
در کوچه های ِ بی برگشت ، اسیر ِ صدای ِ چک چکِ اندوه و
صدای ِ صاعقه ی غم می شوی
اما با اینهمه
اگر قطره ای شوی در چراغ
تا فانوس ِ راهِ معشوق باشی
آنگاه
خواب های ِ بی پرنده
قامت ِ مچاله
و چک چکِ اندوه
برایت رویایی می شود که در ترمه بپیچی و در صندوقچه ی احساست
مثل ِ جانت از آن مراقبت کنی
سلام بر هم چراغ و هم قبیله ی من
بانوی آب و آیینه
مقدمتان چراغانی

فریناز دوشنبه 22 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:08 http://delhayebarany.blogsky.com

کاش از سپیده دم شروع میشد
شاید
شاید آخرش خوب تر میشد
شاید افسانه ی خوشبختی شروع می شد
یا شیشه برنده
شاید فانوس حتی خورشید می شد
شاید همه چی قشنگ تر می شد

سلام رف ی ق عزیز
خوشحالم که دوباره این خونه ی زیبای خیالی به روز شد
امید که همیشه از سپیده دم و نور و عشق و خوشبختی بخونین
و دلتون
شادِ شادِ شاد

صدای ِ حادثه که بیاید
آفتاب از سر ِ دیوار مه گرفته می پرد
و سایه های تر میان ِ دغدغه های ِ سکوت می لغزند
و باد روی ی درختان ِ بغض کرده می چکد
حادثه خبر نمی کند
و حادثه ی عشق
غیر مترقبه ترین حادثه است
شاید خوشبختی شاید هم هجران وغم
شاید فانوس شاید خورشید
نمی دانم
و نمی دانی
که در قوطی ِ سربسته ی عشق
چه چیزی نهفته است
اما تصور کن عشق بدون هجران را
شور و حالی ندارد !
موافق نیستی !؟
سلام بر دختر ِ اندیشه های ِ زیبا و دیبا
سپاس از حضورت

غزل سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:09

زاهد و درویشی که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند و از دیری به دیر دیگر سفر می کردند، سر راه خود دختری را دیدند در کنار رودخانه ایستاده بود و تردید داشت از آن بگذرد. وقتی آن دو نزدیک رودخانه رسیدند دخترک از آن ها تقاضای کمک کرد.
درویش بی درنگ دخترک رابرداشت و از رودخانه گذراند..
دخترک رفت و آن دو به راه خود ادامه دادند و مسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.
در همین هنگام زاهد که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:
«دوست عزیز! ما نباید به جنس لطیف نزدیک شویم. تماس با جنس لطیف برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست. در صورتیکه تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبوردادی!؟ درویش با خونسردی و با حالتی بی تفاوت جواب داد:
من دخترک را همان جا رها کردم
ولی تو هنوز به آن چسبیده ای و رهایش نمی کنی...!

مهمترین محل رهایی، ذهن انسان است

رهایی ِ از عشق ، حاشا و کلا
اما رهایی از جسم را موافقم
سلام بر غزل ِ زیبای ِ اندیشه
سپاس مهربانی ات را

غزل سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:16

سلام ر ف ی ق
خوشحالی مو از زندگی دوباره در خونه خیالی نمی تونم پنهان کنم
*********************************************

فرزانه ای با شاگردانش از دهی می گذشت، مردی میانسال از او پرسید :
- پیر فرزانه چگونه رفتار کنم که به خدا بیشتر نزدیک شوم ؟
فرزانه گفت: از خوشیهای دنیا زیاد کناره گیری نکن، کمی هم خوش بگذران، در شادیها و رقص ها و پایکوبی ها شرکت کن، و با خوشحالی ای که داری ،خداوند را نیایش کن .
فرزانه به راه خود ادامه داد، کمی بعد، به مرد جوانی برخوردند. جوان وقتی پیر را شناخت به نزد او آمد و پرسید: - چه کنم تا به خدا نزدیک شوم ؟
فرزانه گفت: زیاد به دنبال خوش گذرانی نباش، کمی هم مراقبه کن .!
وقتی جوان رفت، شاگردان واطرافیان پیر از او پرسیدند : بالاخره معلوم نشد که باید خوش بگذرانیم یا نه؟!
پیر فرزان پاسخ داد : سیر وسلوک معنوی ، مثل گذشتن از یک پل بدون نرده است که روی یک دره عمیق کشیده شده باشد. اگر کسی بیش از حد به راست کشیده باشد، می گویم به طرف چپ برود و اگر بیش از حد به طرف چپ گرایش داشته باشد، می گویم به سمت راست برود، این باعث می شود تا تعادل انسان به هم نخورد و در دره سقط ننماید...

و عشق خود طریق ِ تعادل و تعدیل است
آدم عاشق
پُر از واژه های ِ مهربانی و درستی است
آدم عاشق
در صراطِ مستقیم ِ یار قدم برمی دارد
نه به چپ می زند
نه به راست
سلام بر غزل بانوی ِ مهربان
لطف و صفایی دارد هدایای اندیشه تو برای این من ِ کمترین

سهبا سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:23 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

خطاب عقل به احساس بسیار زیباست :
با سکوت هم می توان
به عشق و به آیینه رسید ...

سلام رفیق عزیز . هنگ کرده ام از زیبایی این مطلب ! دستتان درست !

دلنوشته هایتان بی شباهت به تخیل باران نیستند و
ماه از آسمان دُهُل کوب
به تماشای ِ اندیشه تان نشسته است
شاید از زمین مهربانی هایت
بر آسمان ِ احساس ِ ماه باران می بارد
سلام بر مهربانی های اندیشه ات

سهبا سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

فهمیدن اینکه پای رخش قصه لنگ است ...تلخ است
درک اینکه چتر آفتابی بگذاری برای باغچه احساس تلخ است
و تلختر اینکه نور اندیشه را در فانوس جا بگذاری ...

وااای ! رسما نمیدانم چه بگویم !باز هم ممنون .

ما که عشق را
ما که احساس را
این گونه نمی خواستیم
که پای ِ رخششان لنگ باشد و
آدم ها ی باغچه ی احساس بیایند برای آفتاب، چتر بگذارند !!
ما ناگزیر به مضمون آفتاب پشت کردیم !!

سلام بر سهبای ِ مهربان
انگار دستی در هنر چوب کاری دارید مهربان

شکوفه سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:15 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

درود رفیق
رفیق رفیق رفیق
رفیق روزهای بیقراریم وقتی نامت را می بینم دلگرم می شوم
امیدوارم هرآنچه از خدامیخواهی برایت مهیا سازد

بگذار سیب ِ احساسم را دو نیم کنم
نیمش
وقفِ قدم های ِ مهربانتان
ونیم ِ دیگرش
وقف ِ اندیشه ی سترگتان
سلام بانو
با آمدنت بهار آوردی
برگریزان جایش را به شکوفه داد

علی قربانی سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:39

سلام ر ف ی ق
همت کن اون فیلمنامه منم بازنویسی کن نیاز دارم بهش
وقتتم هدر نده تو~ عاشقی مایه نیست

می نویسم حال ُ روزگارت
توُ یه نامه واسه تو

زیتون (تغذیه اعصاب) سه‌شنبه 23 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:42 http://zatun.blogsky.com

سلام دکتر

ثنائی فر چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 13:30

چه اکران شگفت انگیزی
بسته شدن احساس یه رگبار سوال بی جواب سالها انتظار

سلام رفیق
دورد بر قلم توانای صاحب قلمان

دلهای ِ بی حوصله زاییده ی بسته شدن ِ دریچه ی احساس ِ قلب ِ
آدم هاست و آنونس ِ تبلیغاتی ِ اکران ِ آن می شود :
دست های ِ گرمت کجا رفت !!؟

سلام بر بانوی مهربان ثنایی فر عزیز
چقدر خوشحالم از حضورتان

م ر ی م چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 15:53 http://saeeeeghe.blogfa.com

ونقدر این سرایش .. زیبا بود که بهتر است تمجید و ستایشش را به واژه های زمینی .. نسپاری م...

کاش افسانه اش طعم یأس نه !! طعم یاس میداد..با حریری سپید از عشق ...

کاش افسانه اش ... زیر آسمان ِ آبی با تشعشع ِ همیشگی ِ آفتاب ... بی قراری را در باغچه ی احساس ... به قرار میرساند ...

کاش افسانه اش .. با چیدمان ِ واژه های عشق ..در مرز ِ سپیده دم ِ عشق باقی می ماند ...

کاش .....

....

ر ف ی ق ِ چکه های تنهایی سلام ...

کاش که این گونه بود که آرزو کردید بانو
اما مگر می شود !!
با خورشید های ِ دست ساز
بی قراری را در باغچه ی احساس به قرار رساند !!؟
مگر می شود با ستاره های دست پرورده
بر روی ِ پشتِ بام
از آرزوها گفت !!؟
مگر می توان ، آینه ها را
با تصویرهای ِ عاریه فریفت !!؟

سلام بر بانوی ِ احساس های ِ آسمانی
در چکه چکه از تنهایی تان مرا هم فراموش نکنید

من ِ گم شده ! چهارشنبه 24 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 23:55 http://acupofsilence.blogsky.com

سلام ر ف ی ق

سلام مهدیه جان
چقدر خوب که دوباره سررسیدید و من فرصت گم شدن در کهربای ِ اندیشه تان را به دست آوردم

نازنین پنج‌شنبه 25 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:15

هیچ وقت نفهمیدم!
چرا آخر ِ همهِ عشق ها تلخ ِ

سلام ر ف ی ق عزیز
تلخ اما مثل همیشه زیبا


راستی میتونم بپرسم معنای مُثله چیه؟!

عشق را
از گستره ی دنیای مادی
امکان ِ رهیدن نیست
انگار در این شب زنگاری ( دنیا )
آیینه شدن و مثل ِ باران شدن ( عاشق شدن )
جرم است !!؟
شاید عاقبت ِ تلخ ِ عشق ناشی ِ از این نگاه باشد !!

سلام بر نازنین عزیز
آمدنت برایم دنیای ِ انگیزه می شود

شهلا جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:09

شب آرامی بود
می روم در ایوان ، تا بپرسم از خود ،
زندگی یعنی چه !؟
مادرم سینی چایی در دست ،
گل لبخندی چید ، هدیه اش داد به من
خواهرم ، تکه نانی آورد ،
آمد آنجا ، لب پاشویه نشست ،
به هوای خبر از ماهی ها
دست ها کاسه نمود ، چهره ای گرم در آن کاسه بریخت
و به لبخندی تزئینش کرد
هدیه اش داد ، به چشمان پذیرای دلم
پدرم دفتر شعری آورد ،
تکیه بر پشتی داد ، شعر زیبایی خواند ،
و مرا برد ، به آرامش زیبای یقین
با خودم می گفتم :
زندگی ، راز بزرگی ست که در ما جاری ست
زندگی ، فاصله ی آمدن و رفتن ماست
رود دنیا ، جاری ست
زندگی ، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن ، به همان عریانی ، که به هنگام ورود ، آمده ایم
قصه آمدن و رفتن ما تکراری است
عده ای گریه کنان می آیند
عده ای ، گرم تلاطم هایش
عده ای بغض به لب ، قصد خروج
فرق ما ، مدت این آب تنی است
یا که شاید ، روش غوطه وری
دست ما در کف این رود به دنبال چه می گردد ، هیچ !!!
زندگی ، باور تبدیل زمان است در اندیشه عمر
زندگی ، جمع طپش های دل است
زندگی ، وزن نگاهی ست ، که در خاطره ها می ماند
زندگی ، بازی نافرجامی است ،
که تو انبوه کنی ، آنچه نمی باید برد
و فراموش شود ، آنچه که ره توشه ماست
شاید این حسرت بیهوده که در دل داری ،
شعله ی گرمی امید تو را ، خواهد کشت
زندگی ، درک همین اکنون است
زندگی ، شوق رسیدن به همان فردایی ست ، که نخواهد آمد
تو ، نه در دیروزی ، و نه در فردایی
ظرف امروز ، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز ، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با ، امید است
زندگی ، بند لطیفی ست که بر گردن روح افتاده ست
زندگی ، فرصت همراهی تن با روح است
روح از جنس خدا
و تن ، این مرکب دنیایی از جنس فنا
زندگی ، یاد غریبی ست که در حافظه ی خاک ، به جا می ماند
زندگی ، رخصت یک تجربه است
تا بدانند همه ،
تا تولد باقی ست
می توان گفت خدا امیدش
به رها گشتن انسان ، باقی است
زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه ی برگ
زندگی ، خاطر دریایی یک قطره ، در آرامش رود
زندگی ، حس شکوفایی یک مزرعه ، در باور بذر
زندگی ، باور دریاست در اندیشه ی ماهی ، در تنگ
زندگی ، ترجمه ی روشن خاک است ، در آیینه ی عشق
زندگی ، فهم نفهمیدن هاست
زندگی ، سهم تو از این دنیاست
زندگی ، پنجره ای باز به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است ، جهانی با ماست ،
آسمان ، نور ، خدا ، عشق ، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم ،
در نبیندیم به نور
در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل ، برگیریم ،
رو به این پنجره با شوق ، سلامی بکنیم
زندگی ، رسم پذیرایی از تقدیر است
سهم من ، هر چه که هست
من به اندازه این سهم نمی اندیشم
وزن خوشبختی من ، وزن رضایتمندیست
شاید این راز ، همان رمز کنار آمدن و سازش با تقدیر است
زندگی شاید ،
شعر پدرم بود ، که خواند
چای مادر ، که مرا گرم نمود
نان خواهر ، که به ماهی ها داد
زندگی شاید آن لبخندی ست ، که دریغش کردیم
زندگی ، زمزمه ی پاک حیات است ، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره ی آمدن و رفتن ماست
لحظه ی آمدن و رفتن ما ، تنهایی ست
من دلم می خواهد ،
قدر این خاطره را ، دریابیم
سلام ر ف ی ق

سلام ای هم قبیله [:S005
چقدر خوب که شما
احساس و سلیقه می دانید
چقدر خوب که شما
آدم را وا می داری که
به رویاهای ِ قشنگ فکر کند !!
و چقدر خوب که با آمدنت آرامش را هدیه می آوری...
سپاس ،‌سپاس و سپاس

... جمعه 26 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 21:59

گهگاه به تأیید کسان شاد شویم



گهگاه به خرده ای غم آباد شویم



این رسم عجب زاصل خودبینی ماست



آن لحظه خوش است کزخود آزاد شویم



و این یه نقطه مرا تا
عمق ِ حرف های ِ ناگفته می کشاند !!
اما کاش بدانید که
عاشق از اول ِ ازل از خود رها بوده و
اصل خودبینی بر او مترتب نمی باشد

فریناز شنبه 27 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 16:40 http://delhayebarany.blogsky.com

کامنت ها و جواب های محشر شما هر کدام دنیایی از حرف های بی انتهاست
ممنون و
موافقم
اما
به شرط چشیدن دمی روزگار خوش
دمی عشق و عشق بازی دل و چشم و احساس
آنوقت یه روز عاشقی تو را برای سال ها هجران سیراب می کند
و هجران اسپرسوی شیرین!! لحظه ها می شود



سمعا و طاعتا
اما باید گاهی وقت ها
غیبت ِ عقل را به یادِ احساس انداخت !!!!

سلام بر فریناز عزیز
سپاس از الطفاتتان و نیز رهنمودتان
من همیشه گوش ِ شنوای ِ پندهای ِ گرانقدر شما خواهم بود

ستایش یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 16:58

سلام ر ف ی ق عزیز
خوشحالم که میای و سر میزنی
چقد تلخ نوشتی

سلام ستایش جان
چقدر خوشحالم از حضورتانم در این سرا و
چقدر ناراحتم از کم رنگ بودنتان در دنیای ِ مجازی
گاهی وقت ها
هر چند تلخ
اما باید نوشت

مقداد دوشنبه 29 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 17:19

محرم تسلیت

فریناز دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 18:57 http://delhayebarany.blogsky.com

نبودین امسالا...

شریک عطش هام نبودین

مقداد چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:04 http://northman.blogsky.com

و من همچنان در اینجا جز سلام ندارم برات

نازنین زینب چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:29 http://zendegikon.blogsky.com

سلام رفیق عزیزم
خوبید؟
خوشحالم که هنوز هم از احساس لبریزید
شرمنده که نمیتونم زیاد بهتون سر بزنم
شاد باشید

مجنونی از جنس تنهایی چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 13:37 http://zemzemeyeeshq.blogfa.com

سلام.من همون تنها تری ن عاشقم اسمم عوض شده.شدم مجنونی از جنس تنهایی با همون آدرس زمزمه ی عشق.مطلبای جدید دارم اگه بیای نظرتو بگی خوب میشه.ممنون میشم

پائــیـز پنج‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 http://paeez77.blogfa.com/

درود بر ر ف ی ق عزیز

با سکوت هم می توان
به عشق
و به آیینه رسید
با سکوت هم می توان تا تهِ خط
تا تک ستاره ی این شبِ دیرینه رسید

حرف دل میزنی هرچندتلخ و گزنده
مانا باشی به مهر

نازنین دوشنبه 20 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 04:17



شکوفه سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:07 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

[گل][گل][گل]

فریناز چهارشنبه 22 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:14 http://delhayebarany.blogsky.com

12/12/12 شد و شما هنوز از 22 آبان بیرون نیومدین...

سلام ر ف ی ق عزیز

حق می دین که نگرانتون باشیم؟


و دلتنگ؟...

سهبا جمعه 24 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 01:48 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

چقدر دلتنگ بودنهایم ...
سلام .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد