کجای قصه خوابیدی ...

گل ِباغ آشنایی ، گل ِمن ، کجا شکفتی !؟ 

که نه سرو می شناسد  

نه چمن سراغ دارد 

(( سرابِ ردّپایِ تو ، کجای جاده پیدا شد  

کجا دستاتو گم کردم که پایان من این جا شد )) 

گل ِ من  

میانِ گل های کدام دشت خفتی !؟ 

به کدام راه خواندی !؟ 

به کدام راه رفتی  !؟

(( کجای قصه خوابیدی ، که من از گریه بیدارم  

که هر شب هرم ِ دستاتو ، به آغوشم بدهکارم )) 

گل ِ من  

تو رازِ ما را به کدام دیو گفتی ؟ 

که بریده ریشه ی مهر  

شکسته شیشه ی دل  

(( تو با دلتنگی های من ، تو با این جاده همدستی  

تظاهر کن ازم دوری ، تظاهر می کنم هستی )) 

گل ِ من  

پرنده ای باش و به باغ ِ باد بگذر  

مهِ من  

شکوفه باش و به دشتِ آب بنشین  

(( توو آهنگِ سکوتِ تو ، به دنبال یه تسکینم  

صدایی توو جهانم نیست ، فقط تصویر می بینم )) 

 

پی نوشت 1:راه به کدام حقیقت می برند ، در این تاریکی ، این واژه ها که سیاه می شوند بر کاغذ !!؟ 

پی نوشت 2:چرا من عادت دارم فانوس را تنها بر نیمی از معنا بتابانم و حیران نیمه ی دیگر باشم !!؟

نظرات 28 + ارسال نظر
ثنائی فر سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:32 http://www.sanae.blogfa.com

گل من مگر فاصله ات از من چقدر دور است که عطرت هم نمیپیچد
فقط تو حیران نیمه دیگر نیستی که همه ما متحیرانیم عده ای می دانند و عده ای نمی دانند
سلام بر رفیق
حسی دارد در فشانی قلمت در این اواخر
حسی پائیزی
حسی غریب آشنا
حس دلتنگی و غربت شاید
هر چه هست خیر باشد برایتان
یا حق

سلام بر بانوثنایی فر عزیز
در پاییز
و در غربتی کهآشناست
هنوز هم
و هنوز هم
از شعر جوانه می زنم
و از عشق لبریزم
غمی نیست
و همانگونه که گفتید خیر است
سپاس از الطفاتتان

مقداد سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:49

سلام
راستشو بخوای من ی سری سوال دارم که نمیتونم ازت بپرسم

سلام مقداد جان
بپرس عزیزم ، خجالت نکش

سوال را باید پرسید

مقداد سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:52

سراب، تنها تشنگان را می‌دواند
سیراب که باشی حقه‌اش از جا تکانت نخواهد داد..

سرباز بی کلاه به دنیا آمده بود
از این رو هر کلاهی سرش می رفت
بر می داشت !!!!
بی ربط بو نه !!!

مقداد سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:57

دوباره پاییز
اما نه ((فصل خزان)) زرد!
دوباره پاییز
اما نه فصل اندوه و درد!
دوباره پاییز
فصل زیبای سادگی
دوباره پاییز، موسم شدید دلدادگی . .

پاییز
فصل دلِ من است

سلام مقداد جان
مرسی از یادآوری ات
یادم انداختی که پاییز را بیشتر دوست داشته باشم

شبنم* سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 14:05

نبودم چه اتفاقاتی که نیوفتاده ر ف ی ق جان

سلام بانو
شما که غریبه نیستید
حس و حال قلم است
غمی نیست
با این نگاه بخوانش

مهرداد سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 15:04 http://kahkashan51.blogsky.com

در سراب رد پای تو پیدا نیست.
که تو در ذات معنایی و پیدایی ،
کجای قصه خوابیدی ، که من در خواب وبیداری،
هوای پر زدن دارم.
به آغوش کتابی تا نشانی یابم از کویت
مرده یا زنده ، پر کشم سویت !.
سلام رفیق عزیز
امیدوارم موفق باشی

در مکاشفه
آدم
به حس های تازه می رسد
سلام بر مرد کهکشانی
فی البداهه هایت مرا تا مرز خیال می برد
بدان جا که حتی شراب هم نمی برد

سایه سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:01 http://shadowplay.blogsky.com/

البته این واژه ها به حقیقت خودت می رسند ... اگر بدانی ؟ فکر می کنم تنها قلم است که از دل اطاعت می کند و بس ! اون نیمه دیگه رو هم روشن کن ر ف ی ق عزیز

پست زیبایی است ممنون برقرار باشی

خواب بنفشه ها را مگر می توان وزن کرد!؟
ویا خواب ایوانی را که در آن خفته ام !؟
و یا گیسوانی را که
در رویای سال ها
شانه می زدم !؟
سلام سایه جان
این بار من
آن هم در دلِ مطلب
خط دومی برای باد گفتم
امید که پسندتان شده باشد

یلدا سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:33

سلام رفیق آمدم که شاد ببینمت چرا غمگینی
اگر دریای دل ابی ست تویی فانوس زیبایش
اگر ایینه یک دنیاست تویی معنای دنیایش

سلام یلدا جان
یادتون باشه اینو خودم تویه کامنتی واسه کسی دیگه گذاشته بودم

فریناز سه‌شنبه 1 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:58

حیران نیمه ای دیگر...نیمه ای که سایه ی توست از روشنای فانوسی درخشان بر نیمه ای از همان جنس...

دنیا دنیای دیدن هاست
نه با چشم سر که با چشم دل...
دیدی اش فانوست را جایی خواهی گرفت که عدالتی برقرار گردد میان دو هجا... دو هستی هم جنس...

و اما... ترکیب اشعار... به دلم نشست و چه سخت بود خواندنشان...

آهنگ بودن؟
راهنمایی لطفا

و کلام آخر سلام دوستی ست....

من در هوای بارانی هم که قدم می زنم
گاه می خندم
وگاه لبخند می زنم
تناقض نابی است ...
سلام فریناز خاتون
آن قرمز ها را که خواندیدآهنگ مورد علاقه ی من است
اما آن مشکی ها !! شرح ماوقع ...

سهبا چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 02:13 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

ترکیب این دو شعر زیبا , محشر بود ! اما پی نوشتهایتان ........
زبانم نمی چرخد به کلام ... دنیایی ست در نوع خود سرشار واژه ...
سلام رفیق عزیز . روزگارتان خوش .

سلام بانوی احساس های خدایی
باید رودی شوم
تا به دریا فرو شوم
یا شاخه ای که جوانه ای
گاه این همه
برای سرودن و بودن
کافی است

مقداد چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 17:54 http://northman.blogsky.com

ی راهنمایی واسه فریناز: اون قرمزا آهنگ داریوشه که مورد علاقه ر ف ی ق ه اون مشکی ها هم به نظر میاد نقش سیاهی های دل رفیقمونه که دلش خیلی هم پره
درست گفتم ر ف ی ق جان؟

سلام بر مقداد عزیز
مرسی از راهنماییت
درست گفتی عزیزم

فریناز چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:22

ممنون بابت توضیحاتتون رفیق عادل حیاتی

راستی

کامنت منو نگرفتینا انگار

جوابتون زیبا بود اما به کامنت من که گرفته باشینش نمیخوردا

نمیدونم شایدم اشتباه میکنم

راستی بانو ثنایی فر محشرن ها

سلام فریناز جان
من دیده ام شکوهِ تماشا را در دلهای بارانی
و در کوچه های سبز پس از رگباری از آرامش
می توان دید همه ی زیبایی ها را
و شاید من دیده ام نوری دیگر را
وشاید آرامشی دیگر را
بالاخره دیدم دیگه خو !!!

بانو ثنایی فر عزیز از تبار بهارند و جاودانه اند در یاد این حقیر ...

نازنین چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:35

ترکیب دو تا شعر...؟!
کدوم دوتا شعر ؟!
من نشنیدم فقط فهمیدم که قشنگ بود
خیــــــــلیـــــــــــــ قشنگ بود


این واژه ها راه به دل میبرن
چه جایی بهتر و بزرگتر از دل
اونم دلهایی زلال مثل بارون

سلام نازنین جان
واسه من مهم ترین چیز همینه که اگه دلنوشته ای هست
راه به دل های بارانی ببرن
به دل هایی که مثل باران زلال اند
به دل هایی که وسعت دارند
و به دلهایی که خوب می فهمند
معنی عشق را

نازنین چهارشنبه 2 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:39

راستی
انگار بازم سلامــــــــــ فراموشم شد
عذر تقصیر ازین همه بی حواسی و بی ...

میگم خورشید از کدوم طرف در اومده که بعد دو سه روز دوباره آپ کردین؟!

هیچی فقط امیدوارم بعد ازین همیشه از همون طرف طلوع کنه خورشید خانوم

سلام نازنین جان
برای من که زیر باران می رم تا دلم مثل باران صاف بشه
چه نعمتی بهتر از اومدن کسی مثل باران در خانه ی خیالی ام
اینج که می آیید احساس غریبگی نکنید
بعضی وقت ها سلام برایم نشونه ی دور موندن از دوستان معنی می شه
بی سلام اومدن رنگ و بوی خودشو داره
راستی سعی می کنم از این به بعد زود به زود آپ بشم و گاهی هم مناسبتی بنویسم
ممنون از الطفاتتون

کوروش جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:17 http://www.korosh7042.com/

درودی از سر ارادت
همیشه دلنوشته هایت به راستی که صیقل دل نی شود
یاد شعری از عراقی افتادم
زدو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی

عزیز تاج زهر آگین رنج را از سر بردار و شادی را جستجو کن
که جز ندامت در فراق مانده را حاصلی نیست

پاینده باش به سلامت و شادی

سلام بر یگانه استاد دنیای مجازی
از برخی دوستان اجازه گرفته ام که تنها شما را استاد بنامم هرچند که برخی دوستان حکم سروری و استادی دارند برایم ،
زین پس به احترامتان
گاه لبخند می زنم
و گاهی هم تلخند
بگذار که یمن وجودتان
دست ها را بگشایم
و نفسی عمیق بکشم
و آنگاه سرودهایی بی شمار زمزمه کنم
و عاشق جوانه های شوم

مهدیه جمعه 4 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:07 http://mhdh.blogsky.com

سلام رفیق
این شعر و دوست میدارم
منو ببخش من زیاد اهل نظر دادن نیستم
اما همه ی مطالبتون رو میخونم

سلام مهدیه جان
همیشه گمانم همین بوده که :
جاده ای از تو می گذرد
رودی شاید
ومن سیراب می شوم
از محبت حضورتان

کوروش شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:25 http://www.korosh7042.com/

چه سعادتمندم من که اولین مخاطب دلنوشته ی فی البداهه ی تو مهربانم
سپاس از تو رفیق شفیق

من همین اندازه به مهرتان دلخوشم در این سوز و برف
از بنده نوازیت سپاس ها دارم

ومن به بودن و لمس احساس شما خرسندم
بزرگوار هایتان را پایانی نیست
و سلام بر استاد خلق لحظه های ناب

علی قربانی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:40

در حسرت دیدار تو آواره ترینم ... هرچند که میز کارت فاصله ای نیست

سلام دوست و همکار عزیز[:S005
می خواهی به من انگِ:
من در میان جمع و دلم جای دیگر است بچسبانی
بابا دمت گرم ...

رعنا شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 20:07 http://sedayekhamush.blogsky.com

(( تو با دلتنگی های من ، تو با این جاده همدستی

تظاهر کن ازم دوری ، تظاهر می کنم هستی ))
همش شده تظاهر ،دنیای این روزهای من!

سیمایی دلقک وار بر اندرونی غمناک!

باغ قشنگ آرزوهایت با طراوت بانو

با یک جستجوی کوچک نقره ای در کوچه های آبی احساست می توان دریافت که آنچه که در بالا گفتی ، همه اش دروغ است !!!
دلم حیران سرگردان صداقتتان است
راستی سلام بانو

فریناز شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 21:00


ببخشید نمیتونم جلوی خنده مو بگیرم

این پارازیت وسط جوابتون

*بالاخره دیدم دیگه خو !!!*

عجیـــــــــب چسبید رفیق عزیز

[:S017
سلام بر بانو فریناز
همه ی مطالب را چک کردم تا رسیدم به کامنتی که برای یکی از دوستان گذاشته بودم
عجب گاف سهوی بود آن سه نقطه
دیگر هم دست من نیست تا اصلاحش کنم

[ بدون نام ] شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 22:07

دوباره کوچه ام امشب تو را قدم می زد

و فکر می کنم این بار از تو دم می زد

و سنگفرش و شب و ماه و باد پاییزی

که استعاره ی شعر مرا رقم می زد

کنار خانه ی تکراریت رسیدم باز

همان شبی که دلم با دلت قدم می زد

رسیده ام به جوابت تو راست می گفتی

که منطق دگری عشق را رقم می زد

چه نقشه ها که کشیدم برای دیدن تو

و نقشه های مرا آسمان به هم می زد

میان دفتر تو می نوشتم اسمم را

و می رسید کسی و مرا قلم می زد
سلام بر رفیق احساس های ناب!
چقدر تلفیق این دو شعر و دلنوشته زیبا شد
دستتان درد نکند برای چنین ابداعی

سلام بر ...عزیز
باران شدم و چون اشک
برعشق تو باریدم
من شمع وجودم را
به مهر تو بخشیدم
وچقدر برایم جالب بود این شعر و رجوعتان به شعر برای پاسخ

مجید دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:18

هله عاشقان بشارت که نماند این جدایی
برسد به یار دلدار بکند خدا خدایی
تو مسافری همان کن سفری بر آسمان کن
تو بخواه تا بخواهد که خدا دهد رهایی
نفسی روی به مغرب نفسی روی به مشرق
نفسی به عرش اعلا تو ز نور کبریایی
سلام راستشا بخوایی چیز زیادی به ذهنم نرسید فقط از وزن و ریتم شعر اول یاد این ابیات مولانا افتادم اگه بی ربط بود یا اگه منظورتا از ترکیب این دو تا شعر نفهمیدم عذر تقصیر اما فکر می کنم دقت به این نکته که این دو تا شعر که توی دو تا سبک متفاوت از هم هستن چقدر از نظر معنا با هم شباهت دارن نیاز به تیز بینی و نکته سنجی داره که البته شما به بهتریت شکل ممکن اونا نشون دادینِ. اگه شعر اول بدون در نظر گرفتن معنای اون خونده بشه شاید احساس سراینده را با توجه به ریتمیک بودن اون نشه درک کرد بر خلاف شعر دوم که همه چی با هم همخونی داره که فکر می کنم این هنر شاعره که احساسات مختلف را همزمان با هم بروز میده یعنی اینکه وقتی که مخاطب یه شعری با این ریتم را می خونه یا می شنوه یه حالت سرخوشی بهش دست میده در حالی که توجه به معنای اون احساس غم را که البته توی شعر و موسیقی اتفاقا بسیار حس زیبایی هم هست القا می کنه که این تضاد در نوع خودش جالبه نکته دیگه ای که به نظرم خیلی جالب اومد اینه که هر دو تا شعر با مویه و شکوه و درد دل شاعر از فراق معشوق شروع میشه البته با دو تا زبان متفاوت و در اخر با نوعی خواهش و طلب برای بازگشت معشوق تمام میشه که تو قسمته آخرش همراه با آرامش و تسنیه هرچند ظاهرا خود سراینده ها هم میدونن که این امید و آرامش خیلی واقعی نیستن به هر حال ببخشید که اینطور اظهار نظرا مناسب با حال و هوای این سایت نیست اما امیدوارم توی ستون جواب حتما برام بنویسی که آیا منظورت از کنار هم قرار دادن این دو تا شعربیان همین مطالبی بود که من برداشت کردم یا این زبان تمثیل و استعاره بیانگر راز و رمزی دیگر یست.

آن چه را که در ذهن داشتم
این است که دیدی و چه خوب هم دیدی
عشق سمندری ست
با واژه های آتش
عشق لحظه وار و
رود آسا جاری ست
و لحظه های او
هم لظه های گمشدن و مرگست
هم لحظه های روشن پیدایی
و آنگاه زیستن در لحظه های دیگر
تا جاودانگی ...
سلامی چو بوی خوشِ آشنایی
بر رفیقی که جانم به فدای اوست
از آنچه گفتی لذت بردم و به خود بالیدم برای حضورت و برای این همه درکِ بالایت
مجید جان
سپاس از این همه الطفاتت

سهبا دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 00:35 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام بر استاد عاشقانه ترین کلمات و جملات . شب و روزتان بخیر و سلامت.

سلام بر بانوی آفتاب و مهتاب
دست های سبزتان
فراوان نشانده اند
از بوته های سبز
بر احساس ِ من
زمین زیر پای من
از این کران سبز
تا آن کران سبز
گشته است

نگین دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:12

الان داشتم همینو گوش میدادم که وب شما رو لود کردم و دیدم بعضی از قسمتای شعر اینجا هم هست...
خواستم ادامه شو بنویسم ولی منصرف شدمُ دوستان تبحر کافی دارن

مثل همیشه عالی بود استاد
راستی سلام

نمی دانم در چه حال و هوایی بودید
آن هنگام که این ترانه ی زیبا را با آن صدای دلنشین به گوش جان می شنیدید ...
اما برایم بگویید که
لحظه هایی از بهار را دیدید!؟
که کوچه ها سرخ می شوند
وزمان
نیلگونست
وباد
مثل اندوهی از تماشای رود می آید
سلام بر نگینِ عزیز
چقدر از اینکه باز هم روح مسیحایی تان را در کالبد خود دمیده دیدم خرسندم ...

مریم دوشنبه 7 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:13 http://najvaye-tanhai.blogfa.com

خودتون اسم منو حذف کردین؟
وای ببخشین سلام!
کامنت قبلی مال من بود همون شعر کوچه و پاییز
اما چرا اسمم نیست ؟

سلام بر مریم عزیز
نامتان افتخاری است برایم
ومن چگونه می توانم مایه ی افتخار را از تارکم بردارم
عزیزِ ِ جان
باور بفرمایید عینا تاییدش کردم
و چقدر خوشحالم از دوباره خواندنتان
مسحور قلمتان هستم

فریناز سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 16:50

سلام
و سپاس...
به پاس بودنتون ر ف ی ق عزیز

دعا کنیم...
مگر
همین روزها
معجزه شود
و...

امید دارم


مهرداد سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 19:53 http://kahkashan51.blogsky.com

کجای قصه خوابیدی ؟
که دل در مستی دیدار تو خون شد !

نازنین چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 17:45

شرمنده نمیدونم توی کامنت قبلیم چی گفتم چون اصلا خوب نبودم

با همه اینها حداقل اینو میدونم که توی این دنیای مجازی یه خونه خیالی هست که صاحبخونه ش هیچ وقت در خونه شو به روی کسی نمیبنده و دلخوشم به این موضوع
همینطوره دیگه...؟!

خوشحالم که تصمیم دارین بیشتر بنویسین
ممنون همه الطافتون هستم
همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد