من این روزا یه حال دیگه ای دارم ...

اینک با بال های تواضع به بارگاه الهی بازگشته ام و پیشانی خشوع وتواضع خویش بر درگاه قدرتش نهاده ام و بی گمان من اولین عصیانگرش نیستم که مرا بخشید ودر سایه ی ابر احسانش بر من بارید ... من این روزها حال دیگری دارم ، حس می کنم خدا با تمام قدرتش به سویم چشم گشوده و با ابر بردباریش از بیکران دشت گناهانم گذشته است ... پیش از این می پنداشتم خدا را تنها در سوی قبله می توان پیدا کرد و با او به گفتگو نشست ولی حالا من در سوءسوء هر ستاره ، در جلوه ی هر مهتاب ، در عمق تیره ی هر شب ، در هر طلوع و در هر غروب خدا را می بینم ، از سکوت کهکشان ها زمزمه ی مهر جوی خدا را می شنوم و در پهنه ی ابدیت ، جاودانگی خدا را می بینم  ... پیش از این من تنها نیمه ی خالی لیوان را می دیدم و به فکر نیمه ی پر آن نبودم ، تشنگی عمیق من و باران مداوم و بی حد و حصر خدا مرا از اقامت در زیر خیمه ی شکرش باز داشته بود ، آن چنان به روشنای نور او در جاده ی عشق عادت کرده بودم که سپاس نعماتش را از یاد برده بودم  ... من این روزها حال دیگری دارم ، احساس می کنم از آن شب دیجور ودر آن وادی ظلمات و بر فراز صخره های دهشتناک که پرتویی از نور طاعتش را بر اندیشه ی پاهای خسته ی من تاباند و ابرهای تیره ی شک و تردید را که بر فراز آسمان دلم حجاب خورشیدش شده بود را به باران یقین تبدیل کرد ُحادثه ای غریب اتفاق افتاد ... وحالا من در پس آن اتفاق فهمیده ام که اضطرابم همه زاده ی انتظارهای بیهوده بوده است وچه قدرت و غنایی است در ناگهان هیچ شدن ، آری من با گوشت و پوست خود تجربه کرده ام که ناامیدی هنگامی که به مطلق می رسد یقین زلال و آرام بخشی می شود ... باز می گردم و بهشتی را که ترک کرده بودم باز می جویم و اندیشه ام این است که با عشق به خدا خلقتم را بار دیگر آغاز کنم ... در این جهان جدید من دیگر غریب نخواهم ماند و تو ای راهنمایم و ای کسی که تجلی معجزه ی الهی در بر پا ایستادن دوباره ات برایم متبادر شد !!! آیا هنوز هم خدا را در همین جا ، نزدیک تر از شاهرگی که زندگی ات را زمزمه می کند ، می بینی  ...

نظرات 18 + ارسال نظر
سهبا چهارشنبه 17 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 21:04 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

چه لذتی بردم از خواندن نوشته تان ، چه شوقی وجودم را لبریز کرد از تولد دوباره مهری نو ،‌شکری نو ،‌نگاهی نوتر به زندگی و نگرشی جدید و زیباتر به همه آنجه در هستی جریان دارد و بر شما و زندگی و قلب و روحتان می گذرد . من هم شکرگزار خداوندم و آن راهنمایی که تجلی معجزه اوست بر نگاه شما .
امید که معجزاتش در زندگی شما و همه ما تکراری هزاران داشته باشد .

من دست به دامن کرم خداوند آویختم و پای امید برای نیل به عطا یایش سرعت بخشیدم و دست آرزو برای در بر گرفتن نعمتش گشاده ام ، امید آن دارم که در کارگاه یکتایی خویش مرا صیقل دهد ... سلام سهبای عزیز ، پناه هر گریزنده ، امید هر جوینده ، زیباترین قاصد نوید و مهربانترین منادی خداوند مهربان است و بی گمان همانگونه که گفتی بازگشت به او تولد مهری نو ، شکری نو ، نگاهی نوتر به زندگی ونگرشی جدید و زیباتر به همه کس و همه چیز می باشد ... سپاس و درود مرا به خاطر تمام همراهی تان پذیرا باش ... آمدنت انگیزه ام را صد چندان می کند

ساحل پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:01

من این حالو پارسال داشتم
برای اولین بار فهمیدم چقدر دوستم داره،فهمیدم چقدر دوستش داشتم،و چقدر با بی انصافی این علاقه رو انکار میکردم،ازش فرار میکردم
و اون همیشه ته جاده ی ناامیدی وایساده بوده تا منو خسته از زمانه در آغوش بگیره و به زندگی برگردونه
آخرین کسی بوده که به یادش بودم،آخرین نفر رفتم سراغش و اون با مهربونی و گذشت ازم به گرمی استقبال کرده؛فقط وقتی از همه ناامید شدم رفتم پیشش و اصلا به روم نیاورده
وقتی شکست خوردم اقرار به اشتباهم کردم و قول دادم که جبران کنم، که دیگه اشتباه نکنم همیشه قولمو فراموش کردم ولی بازم دفعه بعد بهم اعتماد کرده و حرفمو ، قولمو قبول کرده
هیچ وقت از دستم ناراحت نشده،هیچ وقت اشتباهاتمو به روم نیاورده

عشق واقعی یعنی این...یعنی عشق اون به بنده هاش...
دوستش دارم
کاش یادم بمونه

ملجا گریز های ما ، شنوای آوای ما ، تنها درد آشنای ما و تنها پناهگاه ما خداست ...اوست که بار گاه عفوش را همیشه باز گذاشته است ... بی گمان همه ی آن چیزی را که گفتی تجربه ی هر شب و روز ما بندگان عصیانگر خداست ، هرچند گناه واژه اش هم زشت است اما عفو و بخشش خدا همیشه شیرین و زیباست ... سپاس از اینکه صادقانه با من به سخن می نشینی ...

جواد پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:13

تنها نشسته ام.... خدای من !....آنقدر خسته ام که تنها تو میدانی !...می دانی ؟!!.....یقین دارم که از عمق تنهاییم آگاهی....

با دیدگانی تار ... می نویسم ... برای تو و برای دل !

دل !....این دل تنگ و تنها ... امروز تنهاتر از هر زمان دیگری هستم.....

تو هستی ! .... در تار و پود لحظاتم.... اما ...

اما.....سهم من از این دنیای رنگی همیشه تنهایی بوده ....

چشمانم را از من مگیر...بگذار تا جان دارم برای تو بنویسم... برای تو و از تو ! ....تویی که مهربانترینی...

خدایا !..........دریاب حال مرا که....از وصف حالم عاجزم....و خسته....

دریاب مرا ! این بنده ی سراسر بغض و حسرت را....

صبر !....صبر را به من هدیه کن !

خدایا !...بگذار دست یابم به هر آنچه که دلم با او آرام میگیرد ...و مگذار ! تو را قسم به خداییت مگذار گناه کنم....

خدایا ! مواظبم باش ! مواظب این روح بی قرار و تنهایم باش !

خدای مهربانم ای بی کران نازنین !...عاشقم بر تو و هر آنچه که به من هدیه می کنی !

بهترین ها را به قلب بی قرار و تنهایم هدیه کن ...ای قدرتمند بی نهایت کریم.

دوستت دارم ای مهربان ...تو را سپاس برای همه ی رحمت هایت ...

با من بمان....خدا....با من که تنها تو نگهدار منی ! به تو و محبت و مهر و هدایتت نیازی مبرم و عمیق دارم.

دلها کجا بی یاد خدا آرام می شود و قلبها کجا بی گرمای نفس او مطمئن ؟ امید آن داریم که نسیم یادش بر دلهای ما بوزد ... سپاس از این که همیشه مطلبم را با آمدنت تکمیل می کنی ...

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 19:32

dar tanhaiyam,dar tamame lahze be lahzeye zendegiyam,to ra nafas mikesham,az kasi ba to minevisam ke az pirhanam be man nazdiktar ast,ari az kasi ke dar matnhayat ba an eshgh bazi kardi,mikhanamash ta barayam eshghe to ra lalayi konad....man in rozha ba to hale digari daram ke faghat khodash mifahmad va bas....be khodash miseparamat...................

khodaya dar peyda va penhan az zolale khaterat bar ma benoshan... `هر چند که بی نام آمدی اما نشانی هایت می گوید که شب زیبای نیلوفری هستی ... سپاس از حضورت که برایم تجلی احساس است ...

مریم خانوم شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:23

من دیگه خسته شدم بس که چشمام بارونیه
پس دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم
وقتی فایده ای نداره . غصه خوردن واسه چی
واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی
نمیخوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم
نمیخوام گناه بی عشقی بیفته گردنم
نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایسا دنیا ، وایسا دنیا من میخوام پیاده شم
همه حرف خوب میزنند اما کی خوبه این وسط
بد و خوبش به شما ما که رسیدیم ته خط

((((((قربونت برم خدااا چقدر غریبی رو زمین)))))))

آره دنیا ما نخواستیم دل با خودت نبین
نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایسا دنیا ، وایسا دنیا من میخوام پیاده شم
این همه چرخیدی و چرخوندی آخرش چی شد
اون بلیت شانس دائم بگو قسمت کی شد
همه درویش همه عارف جای عاشق پس کجاست
این همه طلسم و ورد جای خوش دعا کجاست
نمیخوام دربه در پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کم و خالی پرافاده شم
وایسا دنیا،وایسا دنیا من میخوام پیاده شم

رضا صادقی هم صداش بوی خدایی شدن می ده ، اگه توجه کرده باشی یه آهنگ قشنگشو روی وبلاگم گذاشتم تا ضعف قلممو بپوشونه ... از این ها گذشته خوشحالم که خواهر زاده ی عزیزم مثل یه دوست منو درک می کنه ... وقتی که به وبلاگم سر می زنی سرشار از انرژی می شم ...

دختر مردابی شنبه 20 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 10:56 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

سلام ر ف ی ق عزیز
همه ما تجربه مشابهی داریم از این تهی شدن ها و سرشار شدن ها
خدا همیشه هست گاه حسش می کنیم و گاه در هیاهوی دغدغه های هر روزمان، یادمان می رود که ماندنمان به چیست
اما اینکه امروز به یقینی زلال و آرام بخش رسیده اید نشان می دهد که قلبی پاک دارید که سرشار از خدا است.
خوشا به حالتان

رسم است میان آدمیان که هر که رو به سویشان کند تنها چشم به او می بندند و هر که دلش هوایشان کند تنها به او دل می بندند وتنها به سری که سودایشان را داشته باشد سر می کشند و گاهی هم نه ... اما خداوند تنها کسی است که بیدارانش را انیس می شود و به خواب رفتگانش را جلیس ُ بر سر زندگانش دست محبت می کشد و بر چشم مردگانش سرمه ی حیات و ملاطفت ... برخلاف آدمیان خدا عاشقانش را دل مجالست ُ غافلانش را پای مراقبت و گریزندگانش را روی مراجعت می بخشد ... سلام دختر سرزمین پاکی ها من این یقین زلال و آرام بخش را نثار کسی می کنم که در سطر های آخرم از او یاد کرده ام پس لطفا یکبار دیگر مطلب را بخوان ... پویایی و ماناییت آرزوی من است ...

مهندس یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:02

تقدیم به ر ف ی ق عزیز
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
همیشه هیچ وقت این طور نبودم
همیشه نیمه ی خالیو می دیدم
به فکر نیمه های پر نبودم
همیشه فکر می کردم زمین پسته
خدارو سوی قبله میشه پیدا کرد
همین دیروز سمت این حوالی بود
یکی در زد خدا رفتو درو وا کرد
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم
چون که خدا با ما نشسته چای می نوشه
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم چون که
خدا با ما نشسته چای می نوشه
ملخ افتاده توی خرمن گندم
منم مثله همه از کار بی کارم
به جای داس شونه تو دستامه
فقط به فکر گندم زار موهاتم
اگه بارون به شیشه مشت می کوبه
بیا اینجا بشین کنار این کرسی
خدا با دست من دستاتو می گیره
تو از چشم خدا حالمو می پرسی
نه این که بی خیال مزرعه باشم
دیگه از باد پاییزی نمی ترسم
نگو این اسیاب از پایه ویرون شد
خدا با ماست از چیزی نمی ترسم
من این روزا یه حال دیگه ای دارم
جهان من لباس تازه می پوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم چون که
خدا با ما نشسته چای می نوشه
من و تو دیگه تنها نیستیم چون که
خدا با ما نشسته چای می نوشه

سلام ، مهندس عزیز ... واقعیت اینه که جرقه ی نوشتن مطلب (( من این روزا ... )) علاوه بر تغیرات روحی همین ترانه بود ولی اعتقادم بر اینه که هر چند ترانه سرا مفهومی به غیر از مفهوم عام چای نوشیدن خدا را در نظر داشته ومنظورش این بوده که اونجایی که من و تو داریم چای می خوریم اونجا هم خدا هست اما ممکن خدایی ناکرده کسی مفهوم عامه ی اونو برداشت کنه و اونوقت گناهش واسه من بمونه واسه همین این ترانه رو در انتهای مطلب کار نکردم ... به هر حال خوشحالم که امسال هم محبتت نصیب من شد ...

جواد یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:06

حالا پناه برده ام به سیل کتاب های ممنوعه ، ارضا می کنم مغزم را با کلمات وهم آلود ذهن های مشوش، و شب را مهمان می کنم به اشک،

روح کلمات است که شور اثبات خدا را در وهم و تاریکی یک زندگی ، نور می کند، تا خدا فریاد بزند معرفت اثباتش را به کسی می دهد که جرات انکارش را داشته باشد،

حالا خدا هر روز هزار بار انکار می شود و فقط یک بار هر شب اثبات، و لذتی دارد روزهایی که حالت متلاطم است و دلت حساس به حس های غریب تنهایی و خداست شب نشین عاشقانه ها و همنواز ساز تو.

و تو ....

**********************************
یادم نبود بگم تو ساله جدید سنت شکنی کردی یکشنبه منتظر بودیماااا

سلام ،ممنون از همراهیت ... حس کردم وبلاگم حالت هفته نامه گرفته به توصیه ی یکی از دوستانم از این به بعد در روزهای مختلف مطلب می زنم ...

سهبا یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 15:23 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام دوست من .
از صبح صفحه وبتون بازه تا من صدای رضا صادقی رو بشنوم و این شعر قشنگ که شده تلنگر امروز بر احساسم !
ممنون از شما با این انتخاب قشنگ .

سلام دوست صاحب دل و عزیزم ، آن شب که لب خاموش و دلبسته ، صفحه ی وبلاگتون رو باز گذاشته بودم و روحم را از غبار زمین به شوق خوندن اون زدوده بودم (( سلام بر عشق ... )) را با جانم مزمزه کردم وبه سلیقتون درود فرستادم را فراموش نمی کنم ... به هر حال از این که تونستم با انتخاب این ترانه موجب رضایتتون بشم .. خوشحالم ... دم رضا صادقی عزیز هم گرم ...

ساحل یکشنبه 21 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 23:59

میدونی من چرا ساحلو دوست دارم؟
همه وقتی میرن ساحل به خاطر دریاست
اما دریا وقتی میاد پیش ساحل فقط به خاطر خود ساحله

یه معنی پشت این عبارته که مربوطه به چیزی که نوشتی

عشقولانه بود یه چیزایی متوجه شدم

مهندس دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:26

اقا چرا میزنی خالا

کی ، من ، کی ...

jj دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 14:47

خدا می داند که چقدر سخت تلاش کرده ای وقتی سخت گریسته ای و قلبت مملو از دردست خدااشک هایت را شمرده است وقتی احساس می کنی که زندگیت ساکن است و زمان در گذر است خدا انتظارت رامی کشد وقتی هیچ اتفاقی نمی افتد و تو گیج و نا امیدی خدابرایت جوابی دارد اگر نا گاه دیدگاه روشنی را در مقابلت آشکار سازد و اگر بارقه ی امید در دلت جرقه زد خدا در گوشت نجوا کرده است وقتی اوضاع رو به راه می شود و تو چیزی برای شکر کردن داری خدا تو را بخشیده است وقتی اتفاقات شیرین و دلچسبی رخ داده است و سرلسر وجودت لبریز از شادی گشته است خدا به تو لبخند زده است به یاد داشته باش هر جا که هستی و با هر احساسی خدا می داند

وبه همین سبب است که من این روزها حال دیگری دارم ... سلام دوست عزیز ، به خونه خیالی خوش اومدی ...

ساحل دوشنبه 22 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 20:34

اینطور که معلومه کلا متوجه منظورم نشدی....

شاید ... ممکنه ... نمی دونم .....

mohsen سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 00:57 http://parto.blogsky.com

سلام متشکرم به وبلکم سرزدى‏!مطلبت جالب بود‏!ببخشید دیر سر زدم

متقابلا سلام ... امید وارم موفق باشی ... به رسم رفاقت لینک شدید..

مریم خانوم سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:24

انتخابت گشنگ بود

آهنگ "وایسا دنیا" به دلائلی خیلی برام باارزشه...خیییلی...


خط به خط ترانه اش،لحظه به لحظه ی آهنگش برام پره از یه دنیا خاطره


راستی منم ام که دایی ام مثل یه دوست منو درک می کنه

سلام ، خوشحالم که خوشحالی ... الان از خوشحالی می ترکم ... [:S032

مریم خانوم سه‌شنبه 23 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 13:09

خوب میخوای حرفمو پس بگیرم!؟؟؟؟

نه نه نه نه نه نه نه ................................... اینکارو نکن

shabe nilofari دوشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 20:31

halam ajib,gharib ast in rozha halam,hale deltangist...hale kasi ke cheshm be rahe gomshode ash ast,kash midanesti matnhatat cheghdr eltiyam bakhshast.......
hame ghalb be eshghe to tapid/
hame ashk be daryaye negahe to berikht/
man hame mahve tamashaye to hargez nagorizam/
man hame paki shabhaye sokotam ra bar safiye daryaye negahat rizam/
bi hozore yek asheghe khasteye delkhaste az yek hamdard/to hame eshgh,to hame yar,to hame raze jahan rikhte dar negahe negaranat.....................

همین که پاکی شبهای سکوتت را به من دادی انگار دنیا را به من بخشیدی ، تو که می آیی امید به این خانه می آید

shabe nilofari پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:17

midoni matarsak be kalagh chi goft?
goft:harchi mikhay nokam bezan vali tanham nazar.........
babate in hame mehman navaziye garmet toye khoneye khiyalit mamnon......

خوشا به حال کلاغ که همچین مترسکی داره ... سلام شب نیلوفری عزیز ، اینجا من مهمانم تو صاحبخانه ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد