از بام ِ بی قراری ِ بهمن ِ نگاهت می آیم
و می خواهم کلمه های گم شده ام را
برای دل ِ مسیحایی ات ، چشم روشنی بیاورم
به همین فصلِ پاکِ پونه ها
به بوته های رازقی ِ گلدان های ِ حیاطِ مادر بزرگ ،
به یاس های واشده در کوچه باغ های آرزو
و به نغمه های ِ موزونِ باران
قسم
که می خواهم رازِ دلم را با تواضع به احساسِ اهورایی ات بگویم
پس
بگذار اعتراف کنم که ،
من دیگر نمی توانم خوابِ کبوتران قلبم را ازحریم ِ چشم هایت مخفی کنم !!
من از اهالیِ آنانی هستم که در
کوچه های ترنم و ترانه
آیینه را در اشکِ رویاها می کارند و
بی درنگ غصه های دل را به رنگِ نقره ی مهتاب می نگارند!!
پس
بگذار بنویسم برایت که ،
هنوز یادم هست که
چگونه سایه بانِ دست هایت مرا به حاشیه های امن ِ دنیا برد
هنوز هم یادم هست که
چگونه تکَلم ِ ترانه های بی نام و عطر ِ گیسوانت ، مرا بی تاب کرد
هنوز هم یادم هست که
موقع ِ دیدارت
گویی چشمانم را به تماشای ِ گلی می بردم که از هیچ طوفانی ، خم به ابرو نمی آورد و تکیه گاهی از هیچ کوهی نمی خواست
هنوز هم یادم هست که
در جاده های گمراهی
آنگاه که اندوهناک و مردد بودم
دست های مهربان تو بود که راهنمایم شد
هنوز هم یادم هست که
چقدر هوای ِ کوچه مان غرق ِ رَدِ پایت بود و من همیشه تشنه ی شهد ِ صدایت بودم
هنوز هم یادم هست که
چقدر شُش هایم از تلفظ نامت ورم کرده بود و
باز می گفتم که چشم های تو دریای ِ عاطفه اند
به بی قراری ِ تمام ِ شبنم های ِ روی ِ پونه ها
به نجوای ِ سرخ ِ شاپَرک ها با آلاله ها
به اندازه ی تمام ِ اشک های روان از چشم های منتظر
به مقیاس ِ دردهای ِ آبی ِ موج های بی قرار
قسم
اگر من گاهی ، به خاطر ِ چند ابر و ستاره با ماهِ اندیشه ات بگو مگو کردم ،
مرا ببخش ...
اگر من گاهی ، آسمان ِ چشم هایت را بارانی کردم ،
مرا ببخش ...
اگر من گاهی ، آرامش ِ کوچه های ِ آبی ِ احساست را به هم زدم ،
مرا ببخش ...
اگر من گاهی ، نگاهم را زیرِ دین ِ مهربانی های ِ تو باقی گذاشتم ،
مرا ببخش ...
پی نوشت 1 : من مانده ام و یادِ شب و شور ِ نگاهت ...
پی نوشت 2 : من سوخته ام کار ِ من از کار گذشته !!
تا تازه شوم !!
کاش بر این داغ بباری !!
من سوخته ام کار من از کار گذشته
تا تازه شوم
کاش بر این داغ بباری .....
آنقدر بغض دارم و آنقدر اشک جلوی دیدگانم را گرفته که نمیدانم چه می نویسم ...
آسمان بارانی چشمهایتان .... چرا نگفتید مسری ست ؟!
با این حجم از طوفان دلم چه کنم که در توانم نیست مقابله اش ؟
نمیدانم ... دل خراب مرا , خرابتر کردید رفیق عزیز ...
کاش آرامش کوچه های آبی احساس هیچگاه برهم نخورد ... کاش ....
سلام رفیق کوچه های رویا و خانه های خیال ....
مثل ِ ماه



که هر شامگاه
آهسته از دور می آید
دل ِ من
هرشب
به سمتِ بی قراری ِ بارانِ چشم هایم می رود
خبر داری !!
که چرا
هنوز هم سازِ ِ حنجره ام به دلواپسی کوک می شود!؟
سلام بر بانوی مهر و ماه
آفتابِ محبت شما همیشه از مشرق ِ قلبم طلوع می کند
سلام رفیق عزیز، خوبی؟
شرمنده که بهت سر نزدم تو این چند وقته، ی جورایی دیگه اون ولع گذشته رو ندارم! ولی همیشه به یادت هستم :x
این پستت ی جورایی بوی غم میده خصوصا با اون پی نوشتای مبهمت!! امیدوارم که حالت خوب باشه و مشکلی واست پیش نیومده باشه
پیامت رسید دستم منتها بی شارژی نذاشت جوابتو بدم:( با پیامای قشنگت منو شرمنده میکنی:(
سلام مقداد جان


چراغ ِ نغمه های من تویی ...
وقتی که هستی
من
با فراغ ِ بال
از شعله زار ِ شقایق می گذرم
راستی
مگر غم ِ دل را پایانی است !؟
من از اهالیِ آنانی هستم که در
کوچه های ترنم و ترانه
آیینه را در اشکِ رویاها می کارند و
بی درنگ غصه های دل را به رنگِ نقره ی مهتاب می نگارند!!
سلام ر فیق عزیز
پری قصه های تو زیباتر از حوری بهشتیان است
آنقدر بر دلم نشست که بی محابا اشک بر چشمانم نشست
ببخش بر من


اگر مثل ِ پرنده ای دلواپس
در دقایق ِ مهربانی ات
آواز ِ دلتنگی سر دادم
سلام بر مریم بانو ، بانوی مهربانی و احساس
من عادت دارم
همه لحطه هایم را
به یاد ِ پری قصه هایم
بدرقه کنم
وبی قراری هایم را پاز شاخه های ملتهب ِ ابر بچینم
نمیدونم چطور میتونید واژه ها رو اینهمه زیبا به هم پیوند بزنید


و من...
کوچکترم از اینکه بخوام در برابر این پست پر از احساس و زیبایی چیزی بگم...
اجازه میدید در برابر پریِ قصه هاتون
فقط سکوت کنم و سکوت...!
سلام نازنین ِ مهربان


پرنده ای خوش الحان
چون شما
شاید که حرف نزند
و از لهجه ی سکوت فراتر نرود
اما همه ی آواز های جهان را
در نگاهش
تکثیر می کند
سپاس مهربانی هایت را
قصه تو و این همه عاشقانگی را می شود در سوگندت به یاس های واشده در کوچه باغ های آرزو عمیق خواند آنقدر عمیق که به رازهای ناگفته ات راه می گشاید
روایت این عشق را می شود از همه دلسپردگی ات به چشمان او شنید این است آرامشت در پس سایبان دست او آنقدرها هم عجیب نیست.
سلام ر ف ی ق عزیز
در تمام این عاشقانه آرام، چیزی هست که مرا بهت زده می کند
زیبایی اش قابل تقدیر است و عشق نهفته در آن قابل تقدیس
دست مریزاد
گواهی می دهم



که هنوز هم
به فصل ِ پریشانی دل
ایمان دار م
اعتراف می کنم که
هنوز هم
پرنده ی بی بال و پر احساسم
هر بامداد
در رود ِ بی کرانه ی قلبم
پر باز می کند
و هر شامگاه
خاکستر ِ گلوی سوخته اش را
سرشار از شکوفه ی عشق می کند
سلام بر بانوی آب و آیینه
چقدر به خود می بالم
که شعر ِ دلدادگی را
در شبِ دلتنگی ِ احساسم
خوانده اید
به گمانم از این روست که
خوشه های طرب
در پی و بُن ِ خانه ی خیالی ام روییده است
مثل یک اعتیاد درد آلود
به تو و عشق تو محتاجم
مثل دریا به موج ، برای خروش
به تو و این نیاز محتاجم
آری این منم که مثل وحشی طوفان
جستجو می کنم انعکاس عشقم را
در نگاه سرد و خشک تو
مثل یک گدای پر خواهش
پر نیازم از عشق و حس گرم تو
آری افسوس که این نوای حزن آلود
شده عضوی از وجود من !
نتوانمت دگر دوری
ای امید غریب و گنگ من .
سلام ر ف ی ق
واقعا با خواندن نوشتت گریم گرفت
ومن هنوز



سکوت می کنم
که دردِ کهنه ام را
چه خوب دانستی ...
سلام بر غزل ِ عزیز
سپاس این همه مهربانی ات را
دیگر شراب هم...
جز تا کنار بستر خوابم نمیبرد
هان ای عقاب عشق
از اووج گله های مه آلود دور دست
آنجا ببر مرا،که شرابم نمیبرد. …
سلام ر ف ی ق عزیز
دیر زمانی است لحظه تولدی دیگر را میجویم
ودر تاریکی وجودم نوری سپید را
در این سرای کوچک نور یعنی نجات
وتو،نوربودی.برای تو دعا خواهم کرد...
دراین مرزوبوم،این روزها....
سلام ای دختر ِ ِ آرام ِ مهتاب


گل های میخکِ خسته ی احساسم طراوت گرفت
با حضورتان شادی را به این خانه ی خیال آوردی
سپاس مهربان
چه زیبا احساساتت لطیفت را به بیان میکشی
...
کاش قدری بباری ... کاش بباری ... کاش !
سلام بر شکوفه


راست گفته اند تو که بیایی بهار می آید
و تو آمدی و اینجا بهار آمد ...
سپاس این همه مهرت را
الهى، مرا عمل بهشت نیست و طاقت دوزخ ندارم. اکنون کار با فضل تو افتاد.
الهى، اگر فردا گویند چه آوردى!؟ گویم: خداوندا، از زندان، موى بالیده و جامه ى شوخگن و عالمى اندوه و خجلت توان آورد. مرا بشوى و خلعت فرست و مپرس!
و سپاس از میهمان نوازی شما دوست خوب
با گلبانگِ



اندیشه ی تو
من
حج فقیرانه کردم
کشکول ِ درویشی ام را
دوباره پر کن از
اندیشه ات
سلام بر شکوفه
بانویی از جنس بهار
حضورتان قندِ مکرر بود برایم
یعنی من الان باید گریه کنم
بستگی داره به اینکه از چه دیدی نگاه کنی
سلام ر ف ی ق عزیز


عذرخواهم از حضورتون
نوشته تون اینقدر زیبا بود که دفعه قبل فراموش کردم سلام کنم
امیدوارم من رو ببخشید...
این سه سین تقدیم به شما
سلام و سپاس و سلامتی...
ترانه ی مهر تو را بامداد برایم می سراید


و میان خاطره و ذهنم
سلام نکرده هم
عاطفه ی مهرت جاری است
چه راحت آرزوهایمان را در کودکی به امید امروزمان به خاطره سپردیم...بچه بودیم آرزویمان عروسک بازی بود و تمام حسرتمان عروسک پشت ویترین مغازه...چه راحت بزرگ شدیم دبستانمان را به انتظار ستاره کنار دفترمان گذراندیم و صبحها با صدآفرین معلمان دنیا رابغل می کردیم و تمام حسرتمان هزار آفرین نیمکت نشین کنار دستمان بودچه راحت آرزوی آوردن ماه وستاره کناردفترمان یادمان برد آسمان بالا سرمان هم ماه و ستاره داردو چه راحت بزرگ شدیم وبزرگتر دیگر غصه فردا را برای ماه وستاره های کنار دفترمان نمی خوریم و دیگر حسرت نیمکت نشین کناره دستمان را نمی خوریم وچه زیرکانه ستاره آرزوهایشان را ا زکنار قلبشان به راحتی یک نگاه بر می زنیم...قابهای خالی اطاقمان رنگ فردا را به خود گرفته و تنها شبهای سیاه و بی ستاره کنار خاطرات پاکمان چمبره می زند ای کاش آرزوهایمان در کودکی جا می ماند و بزرگ نمی شد...کاش میشدپنجره ها را قاب گرفت کاش می شد احساس ابریشمی گلها را قلبها هدیه داد کاش می شد در قاب خالی نگاه معصومانه کودکیمان حسرتها را جاگذاشت و ای کاش در بغض نیلوفرها تنها من بودم و خدا بود و آه.........
صبح ِ روز ِ سال های بعد


باز هم
کودکی که زنبق ِ ترانه هایش را
در گلوی ِ مادران ِ آسمان
جا گداشته است
در آنسوی این زمین ِ تلخ
زخم ِ گاهواره ی آرزوهایش را می چشد
و بزرگ می شود
این رسم ِ روزگار است
سلام سیندرلای عزیز
کاش نشانی ِ کفشهایت را به من می دادی !!!
متشکرم دوست عزیز
سپاسگزارم مهربانی هایت را


شاید ... کام ِ قلم ِ ر ف ی ق عزیز ... پر شده از جوهر ِ اندوه و حسرت بوده باشد
و
رطوبت ِ احساس و خیسی چشم را به همراه داشته باشد..
اما زیباترین اعتراف عاشقانه بود
وسعت صداقت عشق در نگاه ِ نافذ ِ قلمتان با شفافیت ِ واژه ی عشق روئیت میشود ...
.
.
ر ف ی ق ِ همیشه عزیز ... سوز ِ احساس ِ قلمتان ... جان ِ دل را سوزاند ...
خیلی زیبا بود و مشخص بود از عمیق ترین لایه های درونی احساستان ، سروده شده ...
وتو چه خوب می دانی که


نگاهم
همیشه در تصرف باران است و
هر صبحدم
ریه هایم
به تنفس ِ دلتنگی
مشغولند
تو خوب می دانی
چرا که
به وقتِ چیدن ِ باران
از سرانگشتت ، بغض جاری می شود
سلام بر بانوی احساس
م ر ی م عزیز
قدم بر دیدگانم گذاشتید بانو
سلام رفیق عزیز . روزگارتون شاد .... کم پیدایید دوباره ؟
ابری میان ِ دست و دلم خیمه زده بود ، به نام ِ دغدغه های زندگی ِ حقیقی


الحمدالله که رفع شد
و حالا در خدمتم بانو
سلام ر ف ی ق



تو رو خدا نذار پای تنبلی...ولی یه جوری می نویسی که آدم نمی تونه چیز دیگه ای بگه...از بس که کامله...فقط دوست داری هی بخونیش....
دست مریزاد...
تو که می آیی


ماه را
به عقیق و آینه
بر می گردانی
سلام بر فرداد عزیز
تمام ِ غربتم را تکاندم با حضورت
هنوز ته نفسی باقی است
یادم هست گفتی به یاد داشته باشم همه را
اما بگذار فراموش کنم همه را
یادم نیست رفتنت را
تو هنوز هستی
سلام رفیق کم پیدا
نه می خوانم



نه سکوت می ورزم
جاجیم روزها را
در خانه های بی تقویم
ژهن می کنم
و می نشینم
تا واژه ها ی نم زده بر خیزند
سلام بر بانو ثنایی فر عزیز
ومن چقدر بی حضور ِ تو نیستم
سلامممممممممممممممممممممممممممم


خوبییییییییییییییییییییییییییییییییییییید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خبر دارید که اون وب من که لینکش رو هم گذاشتید هک شده.با این حال اون لینک رو بردارید تا کمتر بیادش بیفتم
سلام دیانا جان


کاشکی دوباره با خانه ای جدید می آمدی
دلتنگتان بودم
اینجا تا پیراهنت را سیاه نبینند
باور نمـــی کنند چیزی از دســــت داده باشـی
پویا
اینجا



نهنگ ها را هم
به بهانه ی دریادلی
کنسرو می کنند
اینجا
واردات بوقلمون
ممنوع است
راستی سلام
روح جاری در کالبد واژه هایت » آنقدر بارز است که چشم بسته هم ارتباطی آشنا و صمیمی ایجاد میکند...
مرحبا رفیق بزرگوار
سلام...
بادلت گرم سوختن بودم و


باخیالت گرم ِ گُل گفتن
خوب شد آمدی و روی زخمِ دقیقه های ملالم مرهم شدی ...
سلام بر مرد کهکشانی
باز هم شرمنده کردید بزرگوار
سلامممممممممم
دلمون تنگ شده بود اومدیم یه سلامی عرض کنیم
همین !
سلام نازنین زینب عزیز


چقدر لطف کردید
ممنون از الطفاتتان
سلام رفیق عزیز
خیلی کم پیدایی؟!
هر جا هستی شاد و خوب باشی
راستی ماه رمضون مبارک
سلام نازنین زینب عزیز


گاهی وقت ها ساز ِ دل آدم کوک نیست
اما خوب حالا هستم دیگه
غیبتتان دلتنگی را مهمان لحظه هایمان می کند ر فـ یـ ـق عزیز
نفس ات در دلِ من آیه ی امید دمید


حرز ِ پیراهن ِ خورشید سوارانم کرد
سلام بر بانوی مهر و ماه
مباد اینچنین که گفتید
باز می گردم به لطفتان
چله تابستونی ابر کجا بود که خیمه زده بین دست و دلت؟! اومدم سازتو کوک کنم واسه پست جدیدت :)
ای بابا، شما 2تا مارو کشتید با نازتون :))
برقِ اشراق ِ نگاهت زد و بارانم کرد



چشمه ی آینه در صبح ِ بهارانم کرد
سلام مقدادجان
الان دیگه سازم کوکه عزیز
غیت ها یتان طولانی شده است و جای خالی حس می شود
خیر باشد هر چه هست
باشید همیشه
یا حق
باز هم قفل سکوت را می شکنم


باز هم شور شبانه سر می کنم
و تو ای مه ِ غرفه ی سخن
پنجره را باز کن
تا در رسای قلمت ترانه سرکنم
راستی سلام
من به تو خیره شدم
من به تو مات دوختم
من که از نگاهت در میان تنهاییم سوختم
از طپش تنهایی سکوتم بر تو خیره شدم
آن زمان که تو را از بر خواندم
در ذهنت تیره شدم
به شکل خاکستری شعرهایم در نگاهت کیش شدم
در نفسهایت گم شدم
من که در هر ثانیه با تو ثبت شدم
کنون در بادم
مثل شعله ای در باد بی یادم
من تو را از بر می خوانم
و در شعرم تو را یاس می نامم
در نگاهت ردپایی از عشق درک کردم
در گرمای آغوشت لذت یکی شدن را لمس کردم
در حضور دردم حضورت را حس کردم
همین لحظه بود که حرف دلم را از تو سرشار کردم
در لبخند تو امید به زندگی طلوع کرد
همانند آفتابی در تاریکی و بغض سرد
چه کودکانه دستانت را فشردم
و چه زود باورم را به تو سپردم
چه پیمان قشنگی است وقتی دل ها اصل اند نه فکر منطق بشری
من گویا در رویاها هستم
اما بگذار که عمرم اینگونه شود سپری
افسوس زمان در گذر است
لحظه ای رسیده است
از نوع حقیقت تلخ بیداری
از نوع جدایی اجباری
از نوع حسرت ها
فرصتی ازفاصله ها
زمانی به شکل خاطره ها
به دیروز خیره می شوی
تکرارش می کنی
این تکرار ترس از فرداهاست
ترس از خاطره هاست
این فاصله قدرت شکستن عهد ما را ندارد
حال بگو به آسمان و ستارگان
بگو به فال گیر تا می تواند در فال ما جدایی بکارد
بگو تا می تواند بین ما فاصله ببارد
اما این دوری طاقت شکستن عهد ما را ندارد
دیروز را از بر کن
امروز را لمسم کن
که فردایی اگر ببینم در کنار توست
که فرداها همه در یاد و نگاه توست
تو را لطیف تر از نوبهار ساخته اند



مرا شکسته تر از زلفِ یار ساخته اند
چو گرد و آینه الفت میان ِ ما نیست
تو را زنور و مرا از غبار ساخته اند
سلام
سپاس از الطفاتتان
درود مهربان امیدوارم حالت خوب باشد
سلام بر بانوی مهربان


سپاس از حضورت
حالا که سازت کوکه منتظر پست جدیدت هستم
27947
سلام مقدادجان


به زودی به روز می شم
سلام بر ر ف ی ق ابدی
کلمات تو حال سماع رو در آدم زنده میکنه...
معجزه ای داری با این عصا(قلمت)
همیشه مستدادم باشی.
مرا



همین مقدار بس
که
عاشقانه های رنج را
مثلِ ِ شاخه ی ترنج
بر جبین ِ آسمان بکارم
تا
از زمین سوخته
زنبق ِ ترانه بدمد
سلام فردادجان
سپاس الطفاتت را
درود بر ر ف ی ق عزیز
همیشه نوشته هایت پر از احساس وترنم وشوران
لذت بردم از نجوایت با پری قصه ه...
ارادتمند پائیز
ما هرگز فرصت نمیکنیم
تحمل از کوه وُ
صبوری از آسمان بیاموزیم.
حالا سالهاست که دیگر ما
شبیه خودمان هم از خوابِ نان و خستگی
به خانه برنمیگردیم،
ما ملاحتِ یک تبسمِ بیدلیل را حتی
از یادِ زندگی بردهایم.
همه ی ما
کبونر ِ دلمان را
به جرم ِ بال گشودن
روی ِ برکه های ِ عشق
سر می بُریم !!!
آن وقت
آیا یک اتفاق ِ سبز
ما را در آغوش خواهد فشرد !؟
سلام بر پاییز عزیز
چقدر خوشحالم که
دوباره
بی قراری هایم را
از شاخه های طلایی و ملتهب از عشق ِ پاییز می چینم
به زودیت دیر شدا!
میشود باشید ؟
سلام رفیق عزیز . منتظر نوشته ای زیبا از شما هستم و همینطور منتظر عمل به قولی که داده اید ...
به گمانم شما هم نیاز به ماژیک های جدید دارید برای پررنگ تر شدن !!! بفرستم برایتان ؟
خوشحالیم که حالتان خوب است و منتظر به روز رسانیتان هستیم بانو
bah bah bah bah vaghean bah bah bah bazam bah bah mibinam ke bazamzadi to kare neveshtan az oon andame topool in hame ehsasat gereftan baeede ha

هوای حوصله ابری ست
چشمی از عشق ببخشایم تا رود آفتاب بشوید دلتنگی مرا
هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد
از من مگیر چشم ،
دست مرا بگیر و کوچه های محبت را با من بگرد
یادم بده چگونه بخوانم تا عشق در تمامی دلها معنا شود
آنگونه عاشقم که حرمت مجنون را احساس میکنم .
آنگونه عاشقم که نیستان را یکجا هوای زمزمه دارم .
آنگونه عاشقم که هر نفسم شعر است
چشم تو شعر ، چشم تو شاعر است
من دزد شعرهای چشم تو هستم
البته! خوب نیست آدم قبل سلام دعوا کنه پس سلام ر ف ی ق عزیز
خب دیگه برم سراغ دعوا!
11 تیر کجا و الان کجا!
یعنی تا این حد اصفهانی؟
حالا بعد به احوال پرسی اینام می رسیم
اول گفتم تکلیفتونو روشن کنم تا بعد
واییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی

[:S028:







یعنی درست می بینم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خب!


حالا بریم سراغ احوال پرسی
طاعات عباداتتون قبول باشه جناب
حالتون چطوره؟ ایام به کام هست؟
در مورد پری قصه های من! بذارین این بار رو استثنا سکوت کنم! احساس سوختن که واژه نمی شه! یه حسه که باید لمسش کنی
دلم برای خونه خیالی و ر ف ی ق مهربونش تنگ تنگ بود
سلام بر بانوی مهر و مهربانی


چقدر خوشحالم از بودنت
و
تنها چیزی که فروغش به خاموشی نمی گراید
خاطرات ِ پاک ِ به یاد هم بودن است