سلام ای بی ریا تر از نفس ِ پاکِ یاس ها
سلام ای مهربان تر از تپش ِ غنچه های ناز
بهار آمد
بی آن که تو معنایی به هستی و نام و نشانی به رویاها و سپیده ها بدهی
بهار آمد
بی آن که تو با آمدنت مرا از دهلیز حسرت و تنهایی رهایی بخشی
بهار آمد
و من ناگزیر از نبودنت ، رویا هایم را به دریا و بلم عشق را به ساحل سپردم
بهار آمد
و من بی حضور تو ، تمام ِ احساسم را با دنیایی از انتظار و انتظار داد و ستد کردم
بهار آمد
اما گل های سرزمین آرزو ((بی حضور ِ تو )) قصد شکفتن ندارند و آیه های عشق دیگر ، نه به حقیقت ، که به افسانه می مانند
بهار آمد
و من هنوز هم چشم به راهِ باران ِ بهاری حضورت نشسته ام تا گرد و غبار ِ زمستانِ رفتنت رااز اندیشه ام بشوید
بهار آمد
و من هنور هم به انتظار آمدنت نشسته ام تا بیایی و دوباره با اندیشه ات ، افتخاراتِ غبار گرفته ی ایل و عشیره مان را بر افق ، بر تن ِ شفق ، نقش بزنی
پی نوشت : بهار آمد اما مگر می توان عشق را همچون جامه های کهنه تعویض کرد
بهار خواهد آمد در دلها ، اگر آمدنش را باور کنیم و محبتهای دل را همیشه ، همانگونه که بوده ، با طراوت نگاه داریم و ارزشش را ، تقدسش را ، در قلب و دلمان حفظ نماییم .
بهار همانگونه که از دشت و جنگل و رود ، از دریا هم گذر خواهد کرد رفیق عزیز ... شک ندارم ...
سلام . سال نو ، بهار نو بر شما مبارک . عشق کهنه تان به تازگی روز اول ...
دیده گان ِ دور اندیش ِ تو

[:S004
چه خوب دیده ، که بهار خواهد آمد
در فراسوی اندیشه ی تو حکمت نهفته است و در سو سوی کلامت ، امید ِ به آینده ، پس یقین دارم اینگونه خواهد شد که گفتی ...
سلام بر سهبای عزیز
جایی خواندک که بهار با تمام ِ رنگارنگی یک پیام دارد (( یکرنگی ))
کاشکی بهار آنگونه که گفتی بیاید
بهارو ولش کنین!





فعلا ر ف ی ق آمده
رف ی ق آمد
رف ی ق آمد
ومن کودکانه برخواستم


تا سرمشق محبت را از تو بیاموزم
به راستی که رگباری از آرامشی در این دنیای مجازی
راستی سلام فریناز جان
بهار آمد








ر ف ی ق آمد
به دشت یاس های ارغوانی رنگ
خیال لحظه ای آرامشو یاسو اقاقی های خوش نقش و نگار آمد
بهار آمد
ر ف ی ق آمد
به بزم دلکش بابونه های ناز
شقایق با نگارین نرگس شهلا
به شوق غنچه ای کز شاخه ی امید
چه با تاب و چه با تب آمدو یار شفیق آمد
بهار آمد
ر ف ی ق آمد
به رویای بهاران، باد می خواند
که نامی و نشانی از سرایی دور
بر سرت
یک ریز
می بارد
نشاطو عشقو شورو
مستی یو سرزندگانی را
بهار آمد
ر ف ی ق آمد
سلام ر ف ی ق عزیز
چه خوب فهمیدم که بهار دلتون هنوز در راهه
امید که اونم برسه
من چون زمین اسیر آسمان اندیشه ی تو ام


جامه برگرفتم
تا جسم خسته ی اندیشه ام
فضیلت را از فکر اسمانی تو بیاموزد
زین پس
از هر خاکی که بگذرم
از هر رودی که گذر کنم
به آسمان که نگاه کنم
نام تورا بر آن می نگارم
که تو تمام رفاقت را در خود نهفته داری
سلام بر فریناز عزیز
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

امیدوارم که سال خوبی رو پیش رو داشته باشید
سلام به رفیق عزیز
خوشحالم که دوباره دارم متنای قشنگتونو میخونم..
راستی سال نو مبارک باشه
آمدم تا با دو جرعه از اندیشه ماهِ تو چشم های خفته ی خود را باز کنم


آمدم مثل آن پرنده های بی تابِ آن سوی افق تا غرق دلنوشته های بی ریای مهتاب گونه ی تو باشم
و چقدر دور بودن از اندیشه های ناب برایم سنگین بود
سلام نگین جان
ممنون الطفاتتان بانو
به نظر من دل، بهار ِ خاص ِ خودش رو داره...
اینکه بگیم چون بهار شده ( فصل بهار) پس دلها باید شاد باشه و بهاری باشه ... یه نظریه ی غیر ممکن که نه اما ممکن هم نیست!
به نظر من بهار اصلی، همون بهار ِ دله... هروقت دلت بهاری شد اونوقت میتونی بگی بهار اومده... میتونی بگی بهار به خونه ی دلت رجوع کرده..
اما...
اما بی انصافیه که فصل بهار رو با این همه زیبایی ندید بگیریم ... به همین دلیل میگم هم ممکنه و هم غیر ممکن!
امیدوارم دلتون بهاری باشه
بهار آغازی است برای رهایی از سردی و انجماد و بهار دل وقتی است که اندیشه ای و چشمی بر دلِ آدمی بتابد


چه بسا دیدن معشوق برای عاشق هر لحظه اش بهار ی دیگر باشد
و من بهار را پایان انتظار می دانم
پایان انتظاری که آخرش وصال یار باشد
و چقدر زیبا و با مفهوم بود کلامتان
و چون کلام از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
سلام نگین جان
سال نو بر شما مبارک
یقین بدان بهار هم که نباشد من به مهربانی تان از شکوفه لبریزم
گذر بهار از معبر چشمان تو زیباست
پلک نزن !
راه را بر پرستو مبند ،
طفلی قاصدکی به منقار دارد...
..................................
سلام رفیق عزیز
سفر خوش رسیدنت مرا خوشتر
بهار که می شود


دلِ من اسیر طوفان انتظار می شود
انتظار شکفتن نسترن ها
انتظار آمدن قاصدک ها
ای کاش صدای موج دریا را می شنیدم ...
سلام بر مهرداد عزیز
دنیا نباشد و فقط کوچه ای باشد و باران و دوستی چون تو که زلال تر از باران است
عشق را با هیچ چیز نمی توان تعویض کرد ...بهار آمد با همان عشقهای قدیمی که جای پایشان تا ابد بر قلب ماست !!
سلام ر ف ی ق عزیز ممنون نوشتی اون هم اینقدر زیبا و صمیمی
سال نو مبارک دلت همیشه عاشق
سلام بر سایه بان ِ امید ِ و مهربانی




احساس و عشق بهار زندگی هستند آنجا که گل های مهر و وفا در دل شکوفا می شوند
تصور کن عشق را چون شبنمی که بر پونه ها می نشیند و پونه ها را تازه می کند بر دل بنشیند و دل ها را تازه کند
راستی بانو خط دوم برای باد را که دفتری است از معرفت و بستری از مهر همیشه می خواندم و لذت می بردم آنهم نه یک بار و نه دوبار بلکه دهها بار
یاد یار مهربان آید همی


سلام ر ف ی ق عزیز
سلام برنازنین عزیز



مثل باران غبار از اندیشه ام گرفتی با آمدنت
سپاس ای مظهر مهربانی و عطوفت
بهار آمد اما




در دلم
خبری از شکوفه ها نیست
خبری از سبزی و رنگارنگی
و روییدن نیست
ابرهای سیاه و زمستانی آسمانش را پوشانده اند
نمیدانم کدامین روز خورشید می آید!
اما با این همه
من همچنان چشم به راهم و منتظر
من ایمان دارم و میدانم که بعد ازین همه ظلمت شب ، صبح هم از راه خواهد رسید و ابرهای تیره را کنار خواهد زد
من با همین امید بازم مینویسم
از بهار
از شکوفه ها و شکفتن ها
از باران و دریا و نسیم
مگر نه اینه که پایان شب سیاه ، سپیدِ ر ف ی ق عزیز!!!؟؟؟
در آستانه ی دری بسته


در کنار ابری سرگشته
باید آغوش گشود
ودر میان صخره های محال آرام گرفت
تا فصل درد و غبار بگذرد
و آنگاه بهار بیاید
سلام نازنین عزیز
من نیز به ایمان تو ایمان دارم
به به...با طراوت ترین گل های زیبا تقدیم....امدنتان....
به به ...به خودمان تبریک...و چشم روشنی...
و
اما
متنتون....
چنان آه را از دلم سر داد...که با اینکه دوبار خواندم..اما
باز هم می خواهم بخوانم...و حسم را بگویم...
الان فقط عرض ادب ..و خوش امد گویی بود...
خوش
آمدی ر ف ی ق ....
فقط بگویم بهار آمد...اما اونیامد....
بهار آمد ...اما او...رفت....
فصل کوچ پرستوها...همزمان با کوچ پرستوی عاشق ِ من به آسمان بود...
و
من هرگز بهار را دوست ندارم...
قصه ی احساس قصه ی نیلی ست


قصه ی هجرت و اندوه و بی قراری و درد است
و چگونه می توان در این فضا احساس را و عشق را به بهار تشبیه کرد
بی حضور یار
در میان گلستان گلی نخواهد ماند
و در میان چمن بلبلی نخواهد خواند
و گل و گلدان غریبه خواهند شد
و به راستی اگر اوبیاید
بهار اگر چه زمستان هم باشد خواهد آمد
سلام بر م ر ی م بانوی عزیز
بر سر سفره ی احساس اگر جایی بود سخن ساده ی تبریک مرا جای بده
راستی با اینکه همیشه می خواندمتان اما چقدر من دلتنگ شما بودم
بهاران خجسته باد
سال نو مبارک سال خوبی داشته باشید
گلبرگ وجودتان سبز


چراغ دلتان روشن
آسمان زندگی تان آبی
مشتاق دیدار هم برای عرض ادب و ارادت هم برای تبریک سال نو
بر من منت گذاشتید
سلام



چه خبر
ممنونم که می خوندی و بودی ...ممنون که برگشتی ...همیشه باشی در پناه حق ...
نپنداری ام در خواب


من در سایه ی درختان عشق
بیدارم
سلام بر سایه ی مهربانی
ممنون الطفاتتان
سلام رفیق
خیلی انتظار کشیدیم تا بیای
امیدوارم توی سال جدید همه انتظارها به سر برسه
سلام نازنین زینب عزیز


تو چون نسیمی بر من وزیدی و
زمزمه های بودنت مستم کرد
با اینهمه مگر می توان نبود و می توان زیبایی ها را حس نکرد
بهاری که با اومدنش ر ف ی ق رو آورده خیلی بهارِ خوبیه





دعا کردم دلتون هم مثل گلها پر از شکوفه بشه
مزاحمتم از سر ذوق و شوقِ
شما ببخشید
با دعایتان مرا در دریای خروشان مهر شستشو دادید


و حالا تا ابد
زمزمه های مهر در رگ هایم می روید
سلام نازنین جان
ممنون الطفاتتان بانوی مثل باران
می توان پروانه شد


می توان در بستری خاموش
لحظه ها را جان سپرد.
می توان با آسمان در یک جناق
روزهای پر شکوه را باز برد.
(کوروش)
درود بر رفیق شفیق دل
عطر بهار آورد بر بال نسیم نوروز
می پنداشتم


بی حرف باید از خم این راه بگذرم
احساسم کنار شب های بی مرز مرده بود
اما حسی به من می گفت
با بودن مهربانی چون تو
که بهار را نوید می دهد
بندها باید که گسسته شوند
خواب ها باید که شکسته شوند
و چه خوب شد که آمدم
تا
دوباره شکوفه های اندیشه ات را ببینم و
گل احساست را ببویم
سلام استاد عزیز
من بوی بهار را از اندیشه ات حس می کنم
عشق هرچه کهنه تر ...شرابش ناب تر
اما در سرمستی بهار...شرابم به چه کار؟
سلام ر ف ی ق عزیزم
بهارت سرمست تر از خودت و خودت عاشق تر از بهار.
بهارانت بسیار.
با آمدنت


جان به رگ های مرده ی احساسم ریختی
و حالا در سرمستی بهار
می تراود از تن من عشق
و تب تند احساس می آورد بر مغزم هجوم
سلام فردادجان
لطف کردی و هوای خانه ی خیالی ام را بهاری کردی
ممنون الطفاتت
سلام ر ف ی ق عزیز
خوش آمدید مهربان
سلام بر مریم بانوی عزیز


تهی بود سرایم
مثل نسیمی وزیدی
سیاهی بود حوالی اندیشه ام
چون ستاره ای درخشیدی و روشن نمودی راهم را
سلام و درود و عرض ادب و احترام
غیبتم را عذر می خواهم برای تبریک سال جدید هم دیر شدست شاید اما تبریک می گویم و امیدوارم خیر باشد برایتان همراه با همه خوبی ها و سعادت ها
یا حق
سلام بر بانو ثنایی فر عزیز



در سرای من نیز زمزمه ای نبود
و در کوچه های احساسم نیز آوازی طنین انداز نمی شد
اما محبت و اندیشه ی دوستانی چون شما مرا به بودن واداشت
عذر مرا هم پذیرا باشید
باشد که جبران نبودن ها را بنمایم
راستی سال نو مبارک
بهار آمد و شمشادها جوان شده اند
پرندگان مهاجر ترانه خوان شده اند
سلام بر رفیق دوست داشتنی و غائب از نظرها
سلام مقداد جان


عشق پیدا بود
مهر پیدا بود
دوستی پیدا بود
و اندیشه ات
که هرگز از یاد نبرده بودم
باور کن
لمس اندیشه ات
همه ی روزها را برایم بهاری کرده بود
آپم بهم سر بزن
حتما نازنین زینب
سلام بر ر ف ی ق ِ ماندنی...
دیگه دلتون نیاد سراتون رو بروی چکه های تنهایی قفل بزنید که این چکه ها طاقت فراق ندارند ...
چشمان بارانی ام را دیده ای مگر؟
زمستان است همه ی فصل های زندگی ام
خبــر ز دل گرفته ام می جویــی
دلــم از دوری آن یار سفر کرده گرفت
من به پرواز ،به شکستنٍ قــفس می اندیــشم
مــی روم تا بر دوســـت
مهلتم گر بدهد عمـر مـرا
.
.
بمانید تا همیشه.....
از تو نقاشی کردن عشق را آموختم


و ترسیم احساس را
من این نقاشی را قاب کردم در اندیشه ام
تا ابد
تا همیشه
سلام بر م ر ی م عزیز
تو ترجمه ای از کتابِ صفایی
رفیق
کجا بودی؟
رفته بودم گل ِ احساس بچینم
چقده عصبانی
گذاشتم اختصاصی بیام خواهر زاده ی عزیزم
پر شدم از لطافت








از زیبایی
از حضور و آرامش
پر شدم از قلم طبیعتی از جنس بهار
سلام رفیق عزیز
متن های زیباتون
قلم قشنگتون
و مهربانی های زبان زدتون منو به اینجا کشوند
میتونم از این به بعد از قلم زیباتون بهره ببرم
هوای ساحل ِ روحت بی زیاست


و برایم فرصتی می شود
تا غم از دل بزدایم
دل را به رسم عاطفه از تپش ِ نگاهتان نمناک می کنم
و باچشم ِ دل می خوانمتان
سلام بر بهار
با آمدنتان سرای این خانه
بهار در بهار شد
ممنون الطفاتتان