ای انتهای مرزِ تمامِ گذشته ام ...
هنوز هم گاهی به سرم می زند دوستت داشته باشم
هنوز هم در سینه ی من سیبی است که بوی تو را می دهد
هنوز هم دلِ آشفته ی من به شهرِ چشم های تو عادت دارد
هنوز هم جادوی نگاهِ تو تمام ِ دلنوشته های مرا غارت می کند
ای سرگذشتِ رویش ِ رعنای عاطفه ...
هنوز هم در جاده های آرزو مثل بیدی پاک ومجنون تاب می خورم و چون قوئی
غریب و تشنه از لبِ دریای دلِ تو آب می خورم
هنوز هم در باغِ دل و مرز احساسم ، حسرتِ لحظه های با تو بودن را می خورم
هنوز هم با نگاهت سخن می گویم و شعرهایی از جنسِ دریا برایت می سرایم
ای غروبِ تو غروبِ آرزوهایم ...
هنوز هم غمِ غروبِ نگاهت بر روحم نشسته است و هنوز هم در میانِ کوچه های سبزِ احساس به دنبال قدم های تو می گردم
هنوز هم در افق های دور و مبهمِ انتظار ، موج هایی از دریای یادِ تو به ساحلِ سنگی ِ دلم لطافت می بخشد
هنوز هم با دیدن طلوع ِ دو چشمِ همیشه زیبای توست که قلبم برای تازه شدن تنگ می شود
ای چشم ِ تو حکایتِ دریای عاطفه ...
من هنوز هم گلِ سرخ را از نگاهِ تو می خوانم
من هنوز هم تشنه ی توام
و گرسنه ی سالیانِ دیدارت
...
سلام بر ر ف ی ق عزیز، دلم واسه پستای قشنگت تنگ شده بود
خوشحالم که تونستم ی بار دیگه پستاتو بخونم
سلام بر عمو مقداد عزیز


از قدیم گفتن دل به دل راه داره
منم دلتنگ خوندنت بودم
با عرض سلام و ادب و احترام
خوشحال از بازگشتتان جایتان خالی بود در این سرا و غیبتتان به طول انجامید امید که سلامت بوده و به خوشی و خیر گذشته باشد ایامتان
آنقدر از برگشت شما خوشحال شدم که فعلا صرفا جهت عرض سلام خدمت رسیدم باز خواهم آمد برای خواندن جادوی نگاه تو و روح را صفایی خواهم داد با این زیبا نگاره تان
پایدار باشید و برقرار
یا حق
سلام بر بانوی احساس های ناب ثنایی فر عزیز


غربت ، حضورِ ساکت امواج اشک ها بود برایم ...
و بی حضورتان ترانه های مهر هم برایم غریبه بودند
چه خوب شد دوباره فرصت تلمذ در حضورتان برایم فراهم شد
سپاس از حضورتان که قوت قلبی است برایم ...
جادوی نگاهت چه با دل زارم کرد خدا می داند!
که تمام دست نوشته هایم دلنوشته هایم شعرهایم غزل های نابم را به نام خود سند زد
تو تمام بودن من هستی تمام آرزوهای نشکفته در باغ سبز انتظارم تو دلیل چشم های اشکبارم تو انتهای مرز بودنم
هنوز هم به سرم می... چه می گویم عشق تو و دوست داشتنت سالهاس که به سرم زده است که اینگونه سرسپرده شده ام دلسپردن از یادم رفته است ای چشم تو حکایت دریای عاطفه
سلام اول هفته ای من به ر ف ی ق مهربان!
چقدر ناب چقدر با احساس چقدر زیبا و ملموس از نگاه عاشقتان نوشته اید باید بیایم و بارها و بارها بخوانمش باید بخوانمش دوباره
سلام بر مریم عزیز


گاهی وقت ها در این حصار زندگی باید غرق در گلواژه های رویا شد و پولکی از عشق را روی دامان کویر احساس ریخت ...
گاهی وقت ها با تمام خستگی ها باید دل را برای پروانه ها سوزاند ...
اما رویاندن و ریختن و سوزاندن همه ی این ها حس و حال و انگیزه می خواهد ...
باور کن که حضور دوستانی چون شما مسیر را هموار می سازد ...
ومن سپاسگزار این حضورتان هستم ...
در همین باغ
سیب از درخت افتاد
ومن در فاصله سقوط
عاشق شدم
سلام ر ف ی ق *** رسیدن به خیر
سلام بر شبنم عزیز که قطره ای از حضورش دریایی از انگیزه می شود برایم


عاشق شدنت مبارک
سلام دوست عزیز
چقدر زیبا به عشق می نگری و وچه زلال عشق را ستایش می کنی ، حقا که لایق بهترین ها در این عرصه هستی .
سلام بر مرد فرهیخته و با احساس دنیای مجازی مهرداد خان عزیز


بی شک از آن هنگام که در جاده ی احساسم بوی شعر و ادب تو پیچید
حضورت را در کوچه ی دل و قلبم به چشم دیدم و شاید این زیبا نگریستن به عشق ودیعه ای از حضورت باشد ...
سلام رفیق شفیق...
ممنون بابت تبریک
سفر خوش گذشت؟!
سلام بر گل مریم عزیز


ممنون الطفاتتان بانو
مرز دل و چشمتان از شهر افق های دور هم پیدا بود
پس خوش گذشت
خیلی روی من تاثیر گذاشت ... فرصت می خوام برای اظهار نظر. هرچند اونقدر کامله که جای حرفی باقی نگذاشته...
سلام سایه جان


همیشه حضور شما پنجره ای به سوی آسمان می گشاید برایم ...
در این انتظار ، خالی نماند جای سایه ی شما بر سر من ...
سلام بر ر ف ی ق شفیق

راه گم کردید پس از این همه مدت ُ فقط امیدوارم سوغاتی یادتون نرفته باشه که ...
سلام بر دوست و همکار عزیزم



من که همیشه مزاحمتان هستم
از دردسر خوشتان می آید
آن آخری هم به چشم
سلام رفیق عزیز .
گاهی فکر می کنم ( البته با درصدی قریب به یقین ) که بسیاری از عشق ها را باید تنها در دل نگاه داشت ... چرا که هر کلامی , هر عملی , هر خواسته ای , آنرا می آلاید و پاکی اش را و صداقتش را , زیر سئوال می برد . چرا که همه ما می دانیم , دنیا را باب میل ما و خواسته ما نساخته اند و قرار نیست هر آنچه ما می خواهیم , در دسترس ما باشد و چرخ دنیا قرار نیست بر مدار خواسته های ما بگردد . پس باید قدردان عشق های قرارداده شده در دل ماندو از آنها چونان زیباترین گنجینه های به ودیعه داده شده , نگاهداری کرد . بی اینکه اجازه بدهیم , هیچ نگاهی , هیچ کلامی , هیچ تصوری , حرمت آنها را بشکند ...
چقدر تصویر عشقتان زیباست . مراقب این گنجینه ارزشمندتان باشید دوست خوبم .
لذت می برم از خواندن دلنوشته هایتان . باز هم ممنونم .
دل من صبور است و راز نگه دار !!!


دل من دیر زمانی است که مسافر تنهای شهر شب بو ها شده است
دل من دیر زمانی است که در عطش کوچه های چشمانش باقی مانده است
دل من دیر زمانی است که از شاخه ها ، فقط صدای سیب را می شنود
اما با این همه ...
حادثه ی بهاری چشمانش
و سایه ی ارغوانی مژگانش
جا مانده در این روح غریبم
سلام بر سهبای عزیز
با آمدنتان مرا صاحب یک باغ پر از ستاره ی امید می کنید
هنوز هایت تا کجا صف کشیده اند...





گاه به سرت می زند
گاه به دلت
غارتت می کند
حسرتی عمیق را بر تو می خوراند
برایت می سراید...
می گردد
می بخشد
تنگ می شود...
راستی تاب هم می خورد...
هنوز هایت را تا کجا کشانده ای؟
از طلوع خورشید بر جوانه زدن رعنای عاطفه تا غروب غریبی همراه با تشنگی عجین گشته با جانت
چه بگویم...
هر چه بود گفته ای
هر چه ماند کشانده ای به مرز های خیال گذشته ای روشن...
حالا زندگی در گذشته را دوست خواهم داشت... آنگاه که یادش جانی تازه میبخشد بر قلبم... آنگاه که دلم می خواهد قلبم تازه شود...
*****************
سلام و هزاران درود بر یگانه رف ی ق دیرین این دیار
دست مریزاد...
استاد مایین مهربان...
همچنان در محضرتان شاگردی ضعیف بیش نیستیم...
زنده باشید و کامروا در تک تک نفس های هستی تان
به جان همه ی شمعدانی ها ...


هنوز هم وقتی دلم از کوچه های خاطره می گذرد
چشم هایم بارانی می شوند
به جانِ همه ی برگ های گل ِ یاس ...
هنوز هم وقتی که چهره ی همچون شمعِ پر نورش را می بینم
پروانه ی دلم را به آتش سوزان نگاهش می زنم
وبه جان تمام رازقی ها ...
هنوز هم بدون حضورش احساس پاک عشقِ من تب می کند
سلام بر فریناز عزیز
و تو چه خوب می دانی ماجرای قصه ی غم و خوشحالی در شهر عشق را
و تو چه خوب می شناسی انتهای مرزهای خیال گذشته ای روشن را
و تو چه خوب می فهمی حالِ آن کسی را که با یادی ، جانش تازه می شود
وه ... چه می گویم !!!؟
اگر تو که سرچشمه ی احساست پیوند دل و دریاست ندانی پس چه کسی بداند ...
اسب سرکش خیالم



در دشت بیکرانه شد
وز عاشقانه هایت
گل پونه ی تن جوی
عطری شد و دل انگیز
در این غروب پائیز
با یک نگاه ،سخن
از آفتاب عاطفه
نجوای بید
اوای دل
این هم حکایتی است
از بسط خاطره
از سبزه های دشت
اما
اسب خیال را
پایان رسید
رویای ناتمام
درود بر رفیق راه
که ابرهای احساسش همیشه بارانی است
غرق دل بی ریای مهتاب گونه ات شده ام استاد


شب و مهتاب و اشک و یاس و گلدان ها یم و البته احساسم همه بهانه ی تو را می گیرند ...
با آمدنتان
یک بیابان پنجره
در چشم ها
و هر پنجره
آسمانی از ستاره
به ارمغان می آوری
رسیدن به عشق با حضورتان آسان می شود
سلام بر رفیق ترین ر ف ی قِ این دنیای مجازی






چه خوش خبر بود امروز خبرنامه
که خبر از بازگشت مهربان ر ف ی ق ی میداد که به دیار غربت سفر کرده بود
امیدوارم سفرتون به این دیار بهترین ها رو براتون به ارمغان داشته باشه
در نباریدن بارانهای مهرتون چگونه میشود انتظار داشت مثل باران بود
خوش آمدید ر ف ی ق
این شکوفه ها همچنان تشنه بارانهای مهرتان هستند
هنوز مفتخر نشدم پستتون رو بخونم
فقط اومدم برای خوش آمد گویی و عرض ارادت
قول می دهم که


زین پس
درون قلب ها باغی از یاسِ خوش بو بکارم
تو هم قول بده
مثل باران روی دل های عاشق بباری
سلام نازنین جان
دفتر آشنایی من باز است
ومن همیشه منتظرم که بیایی
و صد البته که دیدنت و خواندنت مرهم قلبی است برایم
سپاس این همه الطفاتتان
سلام ر ف ی ق جان
اول اینکه رسیدنتان به خیر و بعد اینکه فکر کردم همون مطلب طلوع نگاهتون را دوباره کار کردید اما با خواندنش به این اشتباه پی بردم ـ افرین به قدرت قلمتان واژه ها مثل موم شده اند برایتان
البته معانی که دیگر نگو
ممنون الطفاتتان یلدا بانو


طلوع نگاه در دل ها بحثی بود و جاذبه ی آن نگاه بحثی دیگر
چه بسیار نگاهها که طلوع نکرده غروب می کنند
چرا نظر قبلی من را تایید نکردی واسه نمایش ؟
حالا میای ... حالتا می گیرم .... صبر کن .
سوغاتی نیاری وای به حالت .
سلام بر باجناق عزیز تر از جانم !!!

عینک یکی از وسایا کمکی برای دیدن است
یکبار دیگر مرور کن می بینی
خدمت می رسیم
سلام و شب خوش...
این دلنوشته از یک عشق پایدار می گه . عشقی که فراموش نشده... هست اینچنین عشقی؟!
جایی خواندم حاصل ضرب احساس در عشق می شود آشنایی


از شروع آن آشنایی تا همین حالا عشقش در مرز دلم می پیچد
سلام سایه جان
سعی کردم با الطفات حافظ شیرین سخن و تفالی به دیوانش سوالتان را پاسخ گویم
عنایت کنید به کامنتی را که فرستادم ...
قلب من از صدای تو
چه عاشقانه کوک شد
تمام پرسه های من
کنار تو سلوک شد
عذاب می کشم ولی
عذاب من گناه نیست
وقتی شکنجه گر تویی
شکنجه اشتباه نیست
سلام رفیق جان.مسافرت خوش گذشت؟
انقد دوس دارم بدون مخاطب نوشته هات کی هست.فضولم دیگه
ولی خیلی قشنگ نوشتی.3 بار خوندمش..معلومه که خیلی خوش گذشته.عاشق تر شدی برگشتی
در ساحل که راه می روم


بر موج هایش بوسه می زنم
دریا
با پری های دریایی
و زلالی اش
او را به یاد من می آورد
سلام بر ستایش عزیز
می خواهم از رویاهایم سخنی نگویم
اما شاید ...
راستی بدون عشق می توان زیستن !!؟
کامنتت و خوندم . ممنون از حوصله و توجهت ... عشق راز سر به مهر است !
هیچکس مثل حافظ نمی تونه جواب بده ، ممنونم
سلام سایه جان


دست ها را به رسم وضو می شویم
نفسی می کشم به عمق جان
و حافظ را با تمام وجود لمس می کنم
در نفسِ حق ِ خواجه ی شیراز شکی نیست
درود و عرض ارادت خدمت ر ف ی ق پر احساس عزیز
شاد باشی و همچنان با طراوت
سلام بر استاد عزیز تر از جانم


مگر می شود از حضور چون تویی شاد نشد و با طراوت زندگی نکرد!!؟
سپاس این همه الطفاتتان استاد
می خواهم هیچ وقت دیگر نگویم هنوز هم
می خواهم هیچ وقت دیگر به سرم نزند دوستت داشته باشم
می خواهم هیچ وقت حسرت لحظه های با تو بودن را نخورم
می خواهم هیچ وقت دیگر برایت شعر نگویم برایت آواز و ترانه دل سپردگی و سر سپردگی ام را نخوانم
می شود آیا؟
سلام رفیق شفیق عجب زیباست این عشق و این دلدادگی
خواب بنفشه هایم را وزن می کنی بانو


خواب ایوانی را که در آن خفته ام
و گیسوانی که در رویای سال ها
شانه می زدم
سلام بر بانو ثنایی فر عزیز
عجیب استادی ات را در بالا و پایین بردن احساس آن هم با آسانسور واژه ها را به رخم کشیدی ...
مرحبا به قلم پرتوانتان
سلام به ر ف ی ق وبلاگستان


رسیدن به خیر
امیدوارم خوش گذشته باشه سفرتون
متنتون هم که عالی بود .
مثل همیشه
کاش شما، فریناز، نازنین و همه ی دوستانی که من نمیشناسمشون اما قلمشون به این زیباییه، یه فکری به حال نوشته هاتون بکنید.
به فرینازم گفته بودم قبلا. بخدا حیفه که جایی چاپ نشه.
سلام نگین جان


چندین وچند بار برای خواندنتان و شاگردی محضرتان آمدم اما چرا دریچه ای از نورتان بر من نتابید ؟ نمی دانم ...
در استادی و چیره دستی فریناز خاتون و نازنین عزیز شکی نیست و من نیز چون شما عاشق بارانِ معرفت و کلامشان هستم اما من که شاگردی بیش نیستم ...
با این همه اگر که تا یکصدمین مطلبم بر روی حرفتان ایستادید اطاعت امر می کنم و همین دلنوشته های ناقابل را در قالب کتابی تقدیم حضورتان می کنم ...
راستی آیا گفته بودم که احساس ناب دلنوشته هایتان با دل من چه می کند ؟
هنوز هم زیبا



هنوز هم
مانند همیشه
سلام بر ر ف ی ق همیشه بزرگ و شفیق
چیزی در برابر این نوشته زیبا ندارم
جز اینکه
فوق العاده بود
هنوز هم


عطر یاس وجودتان
بوی زندگی می دهد
هنوز هم
از دلنوشته های مثل بارانتان
نرده های قلبم خیس می شود
و شبنمش روی احساسم می ریزد
و من چقدر از این اتفاق خرسندم
سلام نازنین عزیز
خوشحالم که با تمام ناملایمی ها هنوز هم مثل باران می باری
رفیق همیشه همراه آیا هست رو به راه ؟
سلام و عرض ادب و درود
سلام بر بانوی احساس های ناب


از خوشه های زرد خورشید گلدسته های یادتان را می چینم
سپاس از حضورتان که مایه ی مباهات من است
من تا صد و یکمین مطلب بر روی حرفم ایستادم. چون هر چه که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.

بی صبرانه منتظر کتاب میموننم( چون دلم روشنه به چاپ کتاب)
شما لطف دارید
سلام بر نگین دنیای مجازی


کاش من یارای آن را داشته باشم که آیینه وار نور دلی که از شما بر من می تابد را منعکس نمایم ...
سپاس این همه لطف و مرامتان را
کاش می شد می شدم مانند یک باز شکاری.... برفراز آسمان شهر او پرواز می کردم



بعد صید آن خرامان کبک خوش رفتار.... قلب اورا عاشقانه با دلم دمساز می کردم
کاش می شد می شدم یک نو گل زیبا ....تامرا می چید و در گلدان مکان می داد
آب می داد او مرا با شبنم اشکش.... این گل پومرده را هرلحظه جان می داد
کاش می شد می شدم یک مرغک زیبا....تا مرا دلدار در کنج قفس می کرد
دانه می خوردم زدست مهربان او..می پریدم دربَرَش هرلحظه ای که او هوس می کرد
کاش می شد می شدم بیت الغزل هایش....تا شود « جاوید » نام من به دیوانش
با صدای دلنوازش چون مرا می خواند....سخت می شد بار دیگر عهد و پیمانش
سلام بر جلال خان عزیز


اول اینکه هرچند با تاخیر ورودت به دانشگاه را تبریک می گویم
دوم اینکه شرح بیان احساس مرا چه خوب تکمیل کردی
سوم اینکه برای خواندنت پر و بال می زنم
پرواز پرندگانی به سبکبالیِ رف ی ق ی شفیق در این آسمان سرا، مرحمی می شود بر زخم های نشسته بر پرِ وجودم...

در روزهای نقاحت بال هایم بر شاخه ی درختی می نشینم و نمایش پرواز مهربانانی چون شما را در قاب چشمانم ابدی می کنم...
سپاسِ بودنتان مهربان ر ف ی ق دیرین
برای بال هایم دعا کنید...به پاکی دعایتان ایمان دارم
در هوای بارانی

قدم زدن
گریه کردن
و گاه لبخند زدن
دست ها را گشادن
و نفس عمیق کشیدن
و دعا را زمزمه کردن
دل های بارانی می خواهد و بس
سلام بر فریناز عزیز
بال های گشاد ه و دل بارانی تان را چه نیاز به دعای من که من خود محتاج دعایتان هستم ...
[:S004
]
سلام بر صاحبِ این خونه خیالی و پر مهر

میلاد با سعادت هشتمین نور رو بهتون تبریک میگم ر ف ی ق
بهترین آرزوها رو براتون دارم
اما چرا این همه نیستید ر ف ی ق
سلام بر نازنین عزیز


هیچ علتی باعث نمی شه من از خواندن تو دست بردارم ...