چرا این روزها ، به بهانه ی عاشقی ، حشمت خورشید و عصمت مهتاب و زلال سپیده را می آلاییم ...
چرا این روزها ، خاطر پونه ها و شقایق ها و اقاقی ها را خسته می کنیم ...
چرا این روزها ، دل کبوترها و قناری ها و جغدها را می شکنیم ...
چرا این روزها ، آسمان را به یاد غصه ی دوری از دریا می اندازیم ...
چرا این روزها ، دوبیتی های بی پناه باباطاهر را بی معنا می سازیم ...
چرا این روزها ، غزل های ناب عاشقی را پای چشم های بی بدرقه هدر می دهیم ...
چرا این روزها ، پروانه ها را دور چراغ می گردانیم تا بسوزند و چرا با آبروی شمع ها بازی می کنیم ...
چرا این روزها ،حاصل عشق مان حسرت و دلواپسی شده است ...
چرا این روزها ، درد همه ی آدم ها ، داشتن چتری برای فرار از باران است ...
چرا چرا چرا ...
(( این روزها هر کسی توتمی دارد که با آن عشق می ورزد ، دوست می دارد ، می پرستد ،اشک می ریزد ، انتظار می کشد ، صبر می کند ، درد می کشد ، ایثار می کند ... ))
حشمت و بزرگی توتم خورشید است و عصمت و پاکی توتم مهتاب ...
توتم پروانه سوختن است و توتم شمع آب شدن ...
و توتم دل های عاشق شعرهای حافظ است و دوبیتی های باباطاهر ...
مگر نه این که توتم برای این است که نگذارد که فراموش کنی و هر دم به یادت بیاورد ...
پس اگر این روزها توتم خورشید و مهتاب و سپیده و پونه و شقایق و اقاقی و کبوتر و قناری و آسمان و دریا و دوبیتی و پروانه و شمع و باران را برای فراموش نکردن عشق و به یاد آوردن معشوق به عاریت گرفته ایم فراموش نکنیم وبه یاد بیاوریم که در عشق ورزیدن هایمان به آن ها ایمان داشته باشیم و بز قامتشان قدقامت الصلاه ببندیم ....
راستی عشق حرمت دارد ...
راستی عاشق حرمت دارد ...
راستی معشوق حرمت دارد ...
عزیزم وبت واقعا قشنگ بود

مرسی

