یلدای تلخ با تو نبودن ...

بی تاب ِ از تو گفتنم ٰ

ای معشوقه ی خسته ی پایان گرفته ام !!

بی تاب از تو شنیدنم ٰ

ای نگاهت ٰ نخی از مخمل و ابریشم !!

با این که موهایم رنگ و بوی زمستان گرفته ٰ

با این که فالی نمانده تا با تو یلدایی اش کنم ٰ

با این که عشقی نمانده تا با تو لیلایی اش کنم ٰ

با این که یلدای تلخ با تو نبودن رسیده است !!

با این همه

من هنوز به آغاز فصل سرد ایمان نیاورده ام !!

ای انتهای خوب تمام محال ها !!

فانوس نفس های من ٰ

در این شب های سرد ٰ

پرسه در بی هویتی می زنند !!

و لحظه های کاغذی و

خاطرات بایگانی ٰ

در مقابل چشم های پینه بسته ام ٰ

رژه می روند و

 شانه هایم آکنده از درد و پریشانی ست

حؤای خوب من !!

هر چند

خنده های لب پریده ام ٰ

جایشان را به گریه های َ بی اختیار داده اند !!

اما

یقین داشته باش ٰ

دوباره

به رسم شب های یلدا ٰ

از خیال َ تو سیب می چینم !!

من هنوز به آغاز فصل سرد ایمان نیاورده ام !!