رویای ِ کودکی های ِ من ...

باز باران

باترانه

با گوهرهایِ فراوان

می زند بر بامِ خانه

یادم آمد

کودکی ده ساله بودم

نرم و نازک

چست و چابک

تویِ ...

نه !! اشتباه نکنید !!

من آن موقع تویِ جنگل هایِ گیلان نبودم !!

من آن موقع جایی دیگر ، باران را با ترانه ها و گوهرهایِ فراوانش حس می کردم

من آن موقع جایی بودم که

آن قَدَر بلند بود

و آن قَدَر بالا بود که

انگار نزدیکِ خدا بود !!

و گویی

مرغ های ِ سعادت که از عرش می آمدند

انگار که در شهرکرد که

بامِ ایران بود می نشستند !!

و من آن وقت ها چقدر خوشبخت بودم که

آن جا بودم و می نشستم و

ماه را به سفره ی ِ سلام و سنبله دعوت می کردم و

طُره طُره ترمه رویا می بافتم و رویِ

شانه های ِ آینده می انداختم و

فکر می کردم که

باران و بامداد

دست به دستِ هم داده اند

تا از وجودِ دوگانه شان ، آفرینه ای دیگر گونه ، برایِ من بیاورند!!

اعتراف می کنم که آن وقت ها

با تمامِ بچگی هایم !!

در را به رویِ پروانه ها و پرنده هایِ گمشده ، می گشودم تا

اسیرِ پنج دری ها و تاق نماهای ِ زیبا نشوند !!

اعتراف می کنم که آن وقت ها

وقتی که شب ، جان می داد برایِ گم شدن ِ در لحظه ها ،

قایم موشک بازی ، می کردم و

بازی ِ دلچسبِ سُک سُک برایم انتها نداشت !!

اعتراف می کنم که آن وقت ها که بچه بودم ،

دوست داشتم که مثلِ(( یغما گلرویی ))

با گالیور به سرزمینِ لی لی پوت پا بگذارم و

شِنِل قرمزی را از پنجه یِ گرگ بدزدم و

نگذارم که مسافر کوچولو تویِ برهوت ، گُم بشود و

رابین هود اسیرِ داروغه باشد !!

آرزو می کردم که زورو باشم و تَرکِ اسبم بنشینم و

روی ِ دیوارِ ستم  ، علامتِ    ضد !! بکشم و

یک وقت هایی هم مثلِ گالیورمی شدم وعاشقِ فِلِرتیشیا !!

چقدر دوست داشتم که تولد بگیرم و

تام سایر و هاکِل بِری و تام و جری و پلنگِ صورتی را دعوت کنم !!

آخ که بزرگ شدم و عاقبت مثلِ پینوکیو آدم نشدم !!

پی نوشت :کودک که بودم ، همیشه آخرِ قصه یِ باران ، اولِ رنگین کمان بود

اما حالا چی !!

هرچه باران می بارد ...

نظرات 14 + ارسال نظر
پری چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 17:35

باااینکه جواب نظرسنجی گذشته به فراموشی سپرده شد بازازدوران زیبای کودکیم می گویم.
دختری 6 ساله با احساسی تازه و چشمانی که تازه به دنیا بازشده معنی زندگی را میفهمد با هوش فراوانی که هدیه الهی بود به شخصیت خود که سرشار از شجاعت وکنجکاوی بود پی می برد حسی وصف نشدنی وجودش را فرامی گیرد ، که علاقه شدیدی به مدرسه رفتن داشت باآرزوی اینکه دوستان بیشتری پیداکند و حسابی خوش بگذراند.

دنیای کودکی های ِ تو هم پر از رویای ِ به خورشید رسیدن بوده و نور
بی دلیل نیست که باشکوهی ! !
درست ، مثل ِ جنگلای ِ سبز ِ شمال
سلام ای مثل ِ نامت ، پری
سخت خوشحالم کردی با آمدنت !!

هبوط چهارشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 21:27

دلم برای روزهای شیرین کودکی تنگ شده...
.
.
.
راست می گید الان دیگه بعد از باران دیگه رنگین کمونی نیست...
رنگین کمون هم از آسمون دل هامون و هم از آسمون دنیا مون رفته
خیلی وقتا بعد بارون چیزی نمیگذره که بازم آلودگی و بازم سیاهی می مونه...

انگار که خاطره ی ِ رنگین کمان را از ذهن ِ آسمان پاک کرده اند !!
و آرزوهایی که انگار اسیر ِ سونامی ِ احساس شده اند !!
من هم در کودکی هایم زیبا فکر می کردم !!
سلام و خیر مقدم افتخار دادید بزرگوار

سرزمین آفتاب پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 00:43

تو هم از این آروزها برای تولدت داشتی؟

از شما چه پنهان هنوز هم از این آرزوها دارم
راستی سلام

سهبا پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 01:01

حالا هم آخر همه ی قصه های بارانیتان رنگین کمان است تا وقتی که یادتان هست بنشینید و ماه را به سفره ی سلام و سنبله دعوت کنید و طره طره ترمه رویا ببافید ...
باور کنید کودکی های شما به همان وضوح در شما جاریست . این را به جرات می گویم منی که مدتی ست در دریای کلمات شما , غوطه خوردن را آموخته ام .
سلام رفیق عزیز . ممنون از اینکه به دعوتم پاسخ دادید , آنهم بدین زیبایی . همیشه سلامت و شادمان باشید همراه خوب لحظه های دوستی ها .

وقتی که کاروانی راه می اندازید که
بارش از آیینه است
پیرهن ِ جان گرفته ی ِ یوسف می شود
برای ِ چشمانم
و برای دست هایم
که خوب ببینند و
خوب بنویسند
سپاس اینهمه مهربانی تان
که
صدفِ این جمع شمایی

مریم پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:28 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

بابای مهربون و دوست داشتنیه کیمیا سلام
شما ادم که نیستید
فرشته این به سان آدمی
خوش به حال کودکیتان
خوش به حال روزهای گذشته
وای مهربانم
اشک در چشمانم جمع میشود
وقتی به گذشته میروم
در کنار خواهری که الان زیر خروارها خاک آرمیده
پدری که هرروز در کنار درب مدرسه منتظر می ماند
اما حالا با سپیدی موهایش داغ می نشیند روی دلم
مادری که چروک صورتش قلبم را چروک می کند
برادری که فرسنگها از من دور است
وای از آن روزها
بخدا حاضرم نصف زیاد عمرم رو بذارم
اما باز برگردم به اون روزها
ببخش اگر بغض من مهمان لحظه هایت شد

سلام بر مریم مهربانی که مهربانی های رفتگان و رنج های ماندگان را
حلقه ی ‘ مهربانی های دیروز و امروزش کرده است
فقط تو نیستی که مانده ای این روز های ی بی رنگین کمان را چگونه سر کنی ؟
این روزها عجیب بوی ‘ جنازه می دهند و
ما
چاره ای نداریم که دروازه ی احساسمان را به روی ی دورهای ی رفته باز کنیم

سپاس اینهمه بزرگواری ات را
و درود بر اینهمه صبر و بردباری ات

مریم پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 10:30 http://www.najvaye-tanhai.blogsky.com

من از این دنیا چی میخوام
دو تا صندلی چوبی
که منو تو رو بشونه
واسه گفتن خوبی
...
آهنگ وبلاگتون محشره
دستتون درد نکنه
من عاشق آهنگای معینم

شاید یکی از دلایل انتخاب ‘ نام خونه ی خیالی علاوه بر عجین بودن ان با دنیای ‘ مجازی همین ترانه بوده باشد
سپاس از توجه شما
راستی سلام
چقدر خوشحالم که این پست باعث شد شما دوباره به اینجا برگردید و افتخار بدید

بزرگ پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:26 http://navan1.blogfa.com

سلام
حالا من در اون موقع دوست نداشتم پینیکیو باشم
از بس دروغ میگفتم اگه مثل پینیکیو بودم همه میفهمیدن دروغ گفتم

تو بزرگی و از مرزهای ‘ صداقت و حقیقت می آیی
ومن
از هر بوم و بری که بگذرم
با الفبای ‘ نیکی
نام‘ تو را به صداقت و راستی می برم
سلام و خیر مقدم بزرگ عزیز
کوچک نوازی کردید ...

بزرگ پنج‌شنبه 17 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 15:27 http://navan1.blogfa.com

به دستور سهبا با یه خاطره بچگی بهروزم

جانان ‘ من
افق به اندیشه ام می پیچم و شرفیاب می شوم ...

ترنج بانو جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 09:45 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

رفیق من کجاست
من دلم هوای همان باران را کرده
رفیق من کجاست
من دلم هوس آغوشی امن و بی منت کرده :(((((((((

در دل ‘ تاریک‘ من
نشای ی روشنی می کاری و
بر ویرانه ی جسم ‘ من
بنای ‘ روح می سازی !!
و من این گونه است که
خود را به دست های ‘ راز گونه ات سپرده ام
راستی سلام شکوفه ی مهربانی

غزل جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:25

شعر قیصر امین پور تقدیم به رف ی ق عزیز که مهربانی را از کودکی به یادگار دارد
کودکی هایم اتاقی ساده بود
قصه ای ، دور ِ اجاقی ساده بود
شب که می شد نقشها جان می گرفت
روی سقف ما که طاقی ساده بود
می شدم پروانه ، خوابم می پرید
خوابهایم اتفاقی ساده بود
زندگی دستی پر از پوچی نبود
بازی ما جفت و طاقی ساده بود
قهر می کردم به شوق آشتی
عشق هایم اشتیاقی ساده بود
ساده بودن عادتی مشکل نبود
سختی نان بود و باقی ساده بود

سپاس غزل ‘ مهربان
حق ‘ مطلب را ادا کردی و با انتخاب ‘ این سروده ی زیبا شگفت زده ام کردی
سپاس مهربان
همراهی ات را
راستی سلام

نرگس جمعه 18 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 14:31

چهار چیز است که نمی‌توان آن‌ها را بازگرداند...

سنگ ...
پس از رها کردن!

حرف ...
پس از گفتن!

موقعیت...
پس از پایان یافتن!
و

زمان ...
پس از گذشتن
سلام وب قشنگی دارید پر از معنی

با یک دقیقه فکر کنی خواب رفته ای
با پلکِ باز و بی که بدانی که سال هاست ...
سلام و خیر مقدم
به سبکِ عمو قناد ، گُل گفتی آی گُل گفتی !!

مهرداد شنبه 19 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 13:48 http://kahkashan51.blogsky.com

باز باران بازباران
اسم بارون هم خاطره انگیزه
سلام عزیز
خاطره ی زیبای شما هم که تلفیقی از بارون طبیعت بکر و زیبای بام ایرانه و این کار زیبایی کار رو دو چندان کرده.
امیدوترم سلامت باشی و سربلند همچون آسمان کهرنگ .

پلک هایم را باید که بِ بُررم
تا مقابل ِ وسعتِ اندیشه ی ِ تو
چشم بر هم ننهم
راستی تو از ابرهای ِ آسمانِ چندم بر من باریدی
که این قَدَر زلالی !!؟
راستی سلام

b & b شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 12:55 http://violett.blogfa.com

سلام.
کودک که بودم ، همیشه آخرِ قصه یِ باران ، اولِ رنگین کمان بود

اما حالا چی !!

هرچه باران می بارد ...


خیلی قشنگ بود...
اگه با تبادل لینک موافقی خبرم کن

آن روزها یمان با مهربانی ، انس و الفت داشت !!
حالا چی !؟
سلام مهربان
خیر مقدم
همنشینی با چون شمایی آرزوی ِ من است
سالِ خوبی برایت آرزو می کنم

اس اس یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 20:35 //http://esteghlall92.blogfa.com/

سهلام رفیق
چه وب جالبی داری ب منم سربزنننننننننن

سلام همراه
کاشکی استقلال ِ 92
خاطراتِ استقلال ِ 90 میلادی را تکرار کند و ما دوباره سربر آسمان ِ آسیا بساییم
و اینکه بودنت در این جا افتخار است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد