یخ بندان ِ مهربانی ...

سلام ای سوگلی همیشه ها 

ای روحِ هزار و یک شب ِ من   

زمستان است و  

یخبندانِ مهربانی و  

من  

با چمدانی پُر از جدایی 

عازمِ قشلاقِ غرورم شده ام   

ای دریایی ترینم  

این فصلِ مسمومِ بی وفایی 

این هُرمِ هجرتِ نَفس هایِ تو  

عجیب  

نَفَس هایم را به شماره انداخته است  

 

ای شهرزادِ آرزوهایِ همیشه ام  

می ترسم !! 

می ترسم که این زمستان را بهاری نباشد و  

جلگه یِ شب اندیشه ام ، بی کولیِ نگاهِ تو روشن نگردد  

ای شولایی ترینم  

پَرِ پَروازم یخ زده و گردبادِ شعله یِ احساسِ تو ،  

هم ، یاری ام نمی کند !! 

دیگر از زورقِ آفتابِ اندیشه یِ تو نورِ خیال نمی چکد 

 

کاش می آمدی و  

قفلِ حصارِ شبِ افکارِ مرا می شکستی و  

منِ شیدایی ترین ات  

گِلِ تَن را در شطِ یادِ تو می شُستم  

کاش ... 

نظرات 20 + ارسال نظر
فرزانــــ ه شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 17:28 http://zigzagwords.blogsky.com/

سلام

قلمتون مانا و دلتان استوار

خیلی زیبا بود عالییی

موفق باشید..

سلام و خیر مقدم
خوشحالم که دستی از پرچین ِ نقره ای خود بر آمد و
مهربانی چون تو گوشه ی چشمی به من کرد
سپاس

نگین شنبه 16 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:49 http://zem-zeme.blogsky.com

سلام

مگه اینکه زمشتون بشه و فصل عوض بشه اینجا منور بشه!

پست بعدی توی بهار ایشالا!
از الان قولشو گرفتم!



خوشحالم که نوشتین..

غزل یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:39

وقتی هوا خیس می شود
دلم بهانه ی تو را می گیرد
و گونه هایم ؛
بوی خاک باران زده می دهند ...
پنجره را باز می کنم ، نفسم می گیرد !
...
نفسم می گیرد ... !
درست مثل همان لحظه که چشمان تو در چشمان من ماند
همان لحظه که منتظر ماندی تا چیزی بگویم ...
امّا ...
تو دیگر منتظر نماندی ...
منتظر نماندی تا دوباره نامت را نفس بکشم
و بگویم ...
بگویم که بی تو
دیگر نفسم
برای همیشه می گیرد !
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام رفیق

همه ی شمع های ِ عالم را دخیل می بندم به
قفل ِ عشق که هر ذره ای را طلا می کند !!
و آنگاه سکوت می کنم در برابر ِ کلامت که دُرو گهر از آن می تراود

سلام و سپاس غزل عزیز
مهربانی هایت را توان ِ مهربانی ندارم ...

شهلا یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:50

سلام ر ف ی ق لحظه های بی تا
بیا ببین که چه کرده ای با بلوغ حقیقت عشق
بیا مرا ببین در التهاب شعله سرکش درد
بیا ببین رها شده از ارتفاع بودن را
بیا و فریاد التماس دست مرا
نوای پریشان انتظار چشم مرا
به یک حضور جسور
دوباره سرود کن
بیا به حرمت قبله گاه نیلی عشق
به وسعت سپهر اشراق یک طلوع دگر
دوباره حلول کن
ا

آسمان ِ این خانه از مهر ِ پریزادی چون تو تهی مباد و جای ِ تو در طراوتِ شمشادها سبز !!
از اینهمه مهربانی و محبت تو
آه من اگر چراغ می شد شب ِ اندیشه ام فروزان می گشت و
اشکِ من اگر که شکوفه می شد شاید که الان بهار بود !!
سلام و سپاس ای هم قبیله

سهبا یکشنبه 17 دی‌ماه سال 1391 ساعت 23:11

باور می کنم یخ بندان مهربانی را که با تمام وجود سرمای این روزها را درک کرده ام , اما باور نمی کنم که همه ی قلبها یخ زده باشند و بالهای پرواز انسانهای نابی مثل شما یخ زده باشد ... نه باور نمی کنم که مهربانی افسانه ای شده باشد مانند افسانه های هزار و یکشب که فقط در قصه ها قابل خواندن باشد .
می دانم این زمستان تمام می شود و شهرزاد آرزوها با زیباترین قصه مهربانی برخواهد گشت و رنگین کمان شادیها را بر زندگی هایمان خواهد رویاند ... بگذار باران بیاید و آفتابی از مهربانی دلهایمان تا رنگین کمانی برآید ...
سلام رفیق عزیز .

آیینه ی یادها تهی است و
در کوچه های ِ عشق
پیاله های ِ میعاد
تهی تر
کاش همانگونه که گفتی
زمستان تمام شود و شهرزاد ِ آرزوها با زیباترین قصه های ِ مهربانی اش برگردد
کاش دوباره میهمان کوچه باغ های ِ مهربانی شویم و میزبان ِ پنجره های ِ شادمانی !!

سلام بر سهبای عزیز
با حضورتان رنگین کمان ِ شادی بر این خانه حلقه زد
سپاس مهربانی هایتان را

دختر مردابی دوشنبه 18 دی‌ماه سال 1391 ساعت 16:15 http://termeyeroya.blogsky.com/

باور کنی یا نه
زمستان حتی در سردترین روزهایش هم سمفونی آرام و گرم آمدن بهار است.
باور کنی یا نه هرم مهربانی ها حتی در مجازی ترین و دورترین حادثه ها هم تمام این یخبندان را حریف است
ترس هایت از این زمستان بی بهار و مهربانی های قندیل بسته بی دلیل است
فردا دوباره بهار از پس این سرما برخواهد آمد و پر پروازت در هرم نفس های زندگی اوج خواهد گرفت
ایمان دارم که در آن روز فقل حصار افکار تو خواهد شکست و جلگه شب اندیشه ات روشن خواهد شد

سلام ر ف ی ق عزیز
ستودنی بود این پستتان
واژه هایتان آنقدر گویا است که حرفی برای گفتن نمی گذارد

باور کنی یا نه
این منم !!
مغلوبِ بر صلیبِ حرف هایت
وتا ابد مصلوبِ بر اندیشه ات
ای بانوی ِ روشن تر از آب و آیینه
بگذار بگویم که در پسِ اینهمه صداقت ِ در گفتار و ثباتِ در اندیشه تان ،
باورم شد که
هُرمَ مهربانی ها
یخبندانِ احساسم را به گرمای ِ عشق می کشاند
باورم شد که
ترسم از این زمستان ِ بی بهار و مهربانی های ِ قندیل بسته بی دلیل بوده است و من به غفلت، دلهره ام را بر آب نوشته و بر باد تراشیده ام
باورم شد که فردا دوباره ، بهار از پس ِ این سرما خواهد آمد و پر ِ پروازم
در هُرم ِ نَفَس های ِ زندگی ، اوج خواهد گرفت
و ایمان آوردم که
قفل ِ حصار ِ افکارم شکسته خواهد شد و جلگه ی شبِ اندیشه ام
روشن خواهد شد
اشهد ان لا اله ال الله
اشهد ...

راستی سلام و
سپاس همراهی تان را
که آکنده از هُرم ِ مهربانی است

شکوفه سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

درود بر تو بهترین رفیقم
بهترین این روزهایم
امیدوارم بابت دل مهربانی که داری
خداوند به هر آنچه دوست داری برساندتت
زنده باشی و خوشبخت

دلِ روشن ِ تو
شاید که
چراغ ِ راهم باشد
در این تاریکی
که تو اهل ِ آسمانی و
مهرت بر زمین ِ احساس ِ من می بارد
سلام بر بانوی ِ مهربانی های بی بدیل
سپاس اینهمه لطفت را

حمید چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 01:34 http://samandis.blogfa.com

زیبا و دلنشین بود دوست من
ممنون

بزرگ اندیشه ی ِ مهربان
سلام علیکم
چقدر اینجا را منور کردید با آمدنتان
خیر مقدم
وسپاس

م ر ی م چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 04:23 http://saeeeeghe.blogfa.com/

عبور ِ تلخ و غمگین در لایه های احساس ِ نجیبتان ... حریم چشمانم را بیشتر از پیش.. به فواره ی اشکی از جنس ِ نهایت ِ غم باز کرد...!

موج ِ تمنای ِ عشقتان ... پیکر ِ احساس تان را شکننده و حساس کرده !
ر ف ی ق عزیز ... هرگز اجازه ندهید سایه ی خیالتان با ..ای کاش هاِ آزار دهنده ... پیوند بخورد ...

زیبا مینویسید ..خیلی زیبا ..گرم و عاشقانه ...

حتی اگر از شدت ِ عشق .. دچار ِ آزردگی ِ دوری و دلتنگی باشید ...اما با نگارشی لطیف و نرم... دل ِ زیبای معشوق ِ خود را نوازش میکنید ..
درود بر شما ر ف ی ق ِ خوب ِ چکه های تنهایی ...

زیر رگبار ِ خاطرات ،
پرسه زدن
دم به دم ،
گُر گرفتن از عشق
حرف های ِ بی زاویه
از
دست های گرمی که نمی دانم کجا رفت !!
و گاهی شکستن
از بی حضور ِ او
و گاهی نشستن
بر قله ی قاف
با یاد ِ او
مرا سخت متلاطم می کند
اما چه کنم که عشق ِ من
شیرین است !!
سلام بر م ر ی م ترین گل ِ دنیا
چکه چکه کلامت برایم دریا دریا معرفت است

علی قربانی چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:07

سلام رفیق عزیزمعال بود
دارم به همکار بودن باتو افتخار می کنم

شاعر می گه البته !!
پل می زنم از دستم تا ساحل ِ آغوشت
موجم که نمی سازم یک لحظه فراموشت
سلام برادر

نازنین شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:17

به اعتقاد من هم در پس هر غروبی طلوعی هست
و در پس هر شبی! روشنی
زمستونُ دوست دارم با همه سوزُ سرمایی که داره
چون بهای اون سرما سپیدی و آرامشیِ که به دلهامون روانه میکنه
زمستون میاد تا با آرامش به استقبال بهار بریم
من مطمئنم پشت این زمستون سرما یه بهار زیبا چشم به راهتونِ



سلام بر نازنین ِ عزیز
اگر مصداق ِ این شعربودم که
عشق می آید و خاکستری از من باقی ست
و اگر در پس ِ این زمستان بهاری زیبا آمد
سبز ِ من یاد کن از سوختن ِ سرو ِ کهن
سپاس بزرگواری ات را

نازنین شنبه 23 دی‌ماه سال 1391 ساعت 03:21

راستی نمیدونم اسفندماه در چه رشته ای قراره آزمون بدید
اما قلم بسیار زیباتون بهم میگه شاید تحصیلاتتون در زمینه ادبیات بوده باشه

هر رشته ای باشه امیدوارم بهترین نتیجه و مقام رو در آزمون کسب کنید

سعادتی بود که در دوره ی دبیرستان فرهنگ و ادب بخونم
اما
با اجازتون حقوق جزا هستم
و نامرتبط با رشته ی شما
ممنون از آرزوتون
شما هم موفق باشید

فریناز سه‌شنبه 26 دی‌ماه سال 1391 ساعت 20:06

گاه در عمق حادثه هایی اسیر می شوی که باید زرهی آهنین بر تن کنی و تنها بجنگی... برای تمام حوصله های رفته ای که در پسشان مهربانی می درخشید و عشق هویدا بود... برای تمام خاطره هایی که هنوز دستان یخ زده ات را که در تنهایی های خیال می فشارند تو گُر می گیری از حریر نرم نگاهی که برای تو گرم ترین نوازش بال های سپیدی بود که تا عرش خدا میرفت و از او به خدا و از خدا به او می رسید و همه در حضوری گم می شد که همه مهربانیه محض بود و عشق و عشق و عشق...

کمی که ببینی...عمیق ببینی... جویباری روان گشته بر این سرا...
جویبار که نه و دریا... و دیده ای که مهربانی هایش را همه از آن تو کرد و دیدم من آن روز که پر کشیدی تا یک اتفاق سبز و سراسر درختان سربه فلک کشیده ی یک عمارت ِ ایمان
و حالا که اینجایم تنها نفسی آرام و آسوده می کشم و لبخند می زنم به زمستان ِاحساسی که با تنها یک گُل بهار شد و جواب تمام نگاه آفتاب را بر پهنه ی دریای دلش داد

همین که گاهی بگویی
و گاهی بخواهی
آن که باید، می آید و تو را به خواسته ی پاکت می رساند
و چقدر شهرزاده ها گاه زیبایند...
زیبا
زیبا
زیبا
به قدر تمام ملیله های بافته شده با تار و پود عشق و ایمان و یک حس عاشقانه ی ناب...
ناب
ناب
ناب
آنقدر که باران ِ قداستش تا همیشه تو را در امنیت نفسی از ته دل زنده نگاه دارد و تا همیشه ی همیشه عاشق باشی...




ببخشایید بر من زیادی کلامم را... اما خواندمتان... آنگونه که شایسته ی رفاقت ناب و صداقت کلامتان بود...
قصور کلامم را به زیبایی واژه هایتان ببخشایید گرامی

و من در عمق ِ حادثه ها اسیر شده ام
حادثه هایی که بوی ِ گل ِ سرخ می دهند
حادثه هایی که از پی ِ یک اسم می آیند
حادثه هایی که مثل ِ یک علامت ِ سوال
تمام ِ روز
با یک سه نقطه
دور سرم
چرخ می خورند

سلام بر فریناز عزیز
غرق ِ در نوشته ات شده ام
و هر جمله ات قایقی است که مرا به دریای ِ احساس می برد
بپذیر که یارای پاسخ گفتن ندارم که حرف ِ حساب جواب ندارد

هبوط پنج‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1391 ساعت 11:51

ای بی خبر از محنت روز افزونم
دانم که ندانی از جدائی چونم
باز آی، که سرگشته تر از فرهادم
دریاب که دیوانه تر از مجنونم

یک اسم یادگار‌ِ کسی که تو نیستی
اسمی به اعتبار کسی که تو نیستی
سلام و خیر مقدم

فاطمه دوشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 16:09 http://lonely-sea.blogsky.com

سلااام

اینجا هنوز هم قشنگه و پر از حرفای خوندنی....

سبز باشید...

باور کن
هنوز هم برای ِ دیدن ِ دلنوشته های ِ زیبایت
چشم هایم در رصدند
و. چقدر خوب که هنوز هم
اندیشه ی تو از دریچه ی نگاهم می گذرد
راستی سلام

ثنائی فر چهارشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 11:37

قصه هزار و دوم را فقط برای من بگو

سلام رفیق قدیمی
حالتان رو به حال دل باشد
بسیار زیبا بود باز باید خواند و دل داد

برای گفتن قصه ی هزارو دوم
تمام ِ کلماتم به گریه می افتند
از
شوق ِ ِ حضورت

سلام بر بانو ثنایی فر عزیز
منت گذاشتید بانو

sinderela چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:35

چقدر سخته تو چشمای کسی که تمام عشقت را ازت دزدید و به جاش یه زخم همیشگی را به قلبت هدیه داد زل بزنی وبه جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی حس کنی هنوزم دوسش داری....چقدر سخته دلت بخواد سرتو باز به دیواری تکیه بدی که یک بار زیر آوارش غرورش همه وجودت له شد....چقدر سخته تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی اما وقتی دیدیش حتی نتونی سلام کنی....چقدر سخته وقتی پوشتت به اونه دنیای اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی تا نفهمه هنوزم دوسش داری....چقدر سخته گل آرزوهاتو تو باغچه دیگری ببینی وهزار بار تو خودت بشکنی واون وقت آروم زیر لب بگی عزیزم باغچه ی نو مبارک..................

آفرین به احساس ِ تو
و آفرین به دست هایت
که دست هایت و احساست
به اتفاق
اکسیری شده اند برای آفریدن ِ لحظه های ِ مهربانی !!
دلنوشته ات
شعله های ِ مرا سرشار می کند و سوختنم را آسان !!
ومن چشم هایم را خواهم بست
و فکر خواهم کرد
و فکر خواهم کرد
به تو
و احساست
و دست هایت
که مرا تا عمق ِ معنا می برند !!
روزگارت خوش مهربان

sinderela چهارشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 21:51

salam rafigh
khastam begam.............
BA YEK FENJAN CHAY HAM MISHAVAD MAST SHOD AGAR KASI KE BAYAD BASHAD"BASHAD".......
HAPPYYYY VALENTINE......
pas bash ta bemanam

و هیچ چیزی در من نمی شکفد جز
شیرینی ِ این حسی که در من رویاندی !!
و من حالا
گرمای ِ رفاقت را لمس می کنم !!
سلام سیندرلای ِ آرزوها

فریناز شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 19:32 http://delhayebarany.blogsky.com

بهمن هم تمام شد و شما در دی ماه غرقید...

شب های قشنگ بهمن اما مهتابی ترند

یادتونه رفیق؟

کاش می توانستم
بنویسم وبگویم که یاد ِ آن روزها در من
تا چه اندازه شیرین است
واقعا یادتونه

نازنین پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1391 ساعت 05:15

حقوق جزا
چقدر عالی..

اتفاقا زیاد هم بی ارتباط نیست
من هم دروسی مثل حقوق تجارت و حقوق بیمه رو گذروندم

و اینکه..
فقط چند روز دیگه تا آزمون فرصت هست
من نخوندم اما.. امیدوارم شما موفق باشید

بله درسته
مطمئنم شما امسال موفق می شین
اما خودمو نمی دونم !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد