عشق ِ بی چرا ...

سلام ای آفتابِ بی غروبم

نپرس چرا ...

هنوز هم با دیدنِ تو مثل ِ کودکانِ بی قرار

به سمت ِ پنجره های ِ خواهش می روم

و مثلِ چکاوکان ِ از خود بی خود ،

در اعتمادِ دستان ِ تو ،

طعم ِبنفشه های ِ کوهی و تنفس بامدادی را

حتی  از یاد می برم

نپرس چرا ...

هنوز هم با دیدن ِ تو نبض ِ عقربه های ِ قلبم تندتر می زند و

در خم ِ کوچه های ِ بی نجوا ،

از هرم ِ انگشتانم ، شعله واری از ارغوان فرو می ریزد

نپرس چرا ...

هنوز هم مثل ِ همیشه متن خاطراتت را

و حادثه ی سوزان ِ بودنت را

در منظومه ی عظیم ِبودنم ، زنده می کنم و

شراره های ِ شوقم را با اشک های ِ نجیب

در بی کرانه ی مرداب ِ چشم هایم

_ بی بغض و بی صدا _در نطفه ی جانم

شعله ور می سازم

نپرس چرا ...

هنوز هم مثل ِ همیشه

وقتی هوا خیس می شود ،

دلم بهانه ی تو را می گیرد و

گونه هایم بوی ِ خاکِ باران خورده می دهد

نپرس چطور ...

هنوز هم دل به لحظه های ِ با تو بودن می سپارم و

در پیله ی بی شیله ی خودم

دائم شوق ِ پروانگی ِ تو را می تنم

نپرس چطور ...

هنوز هم بی قراری را

از شاخه های ِ ملتهب ِ ابرها می چینم و

دلتنگی ها ی ِ زلالم را در باران ِ کلمات می تکانم

نپرس چطور ...

هنوز هم میان ِ کوچه های ِ سبز ِ احساس

به دنبالِ قدم های ِ تو می گردم و

گل های ِ مریم و رازقی را

فقط به خاطر ِ عطر ِ حضور ِ تو می بویم

نپرس چطور ...

هنوز هم (( عطر ِ عبور ِ آبی ات از کوچه ی عشق ،

             گلبوته های ِیاد ِ مرا ناز می کند ))


پی نوشت : این روزها انگار ،کوه هم با همه ی کوه بودنش ، دلتنگی هایش را بر روی ِ شانه های من گذاشته است !!


نظرات 40 + ارسال نظر
غزل یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:38

وا فریادا ز عشق، وا فریادا
کارم به یکی طرفه نگار افتادا

گر داد من شکسته دادا، دادا
ورنه من و عشق هر چه بادا، بادا

جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در عشق تو بی جسم همی باید زیست

از من اثری نماند این عشق ز چیست؟
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست؟

از واقعه ای تو را خبر خواهم کرد
وان را به دو حرف مختصر خواهم کرد

با عشق تو در خاک نهان خواهم شد
با مهر تو سر ز خاک بر خواهم کرد

عشق تجسم ِ نگاهِ معشوق در
اراده ِ عاشق است
عشق واقعه ای است که
در آن
بی جسم باید زیست و
بی چشم باید گریست

سپاس غزل ِ هستی بخش

فریناز یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:49 http://delhayebarany.blogsky.com

چرا و چطور و چگونه های دل،همان سوال های بی جواب همیشه اند! همان ها که باید ببینی و لمس کنی و بچشی و طعم غریب آن را تا عمق جانت حس کنی
وقتی حسی که شبیه هیچ حسی نیست ذره ذره در تار و پود وجودت رخنه کرده و لای خاطرات عمودی نگاهی باران خورده و افق لبخندی آرام لانه کرده باشد، کافیست کسی بگوید چرا؟ چطور؟ چگونه
آنگاه تو فرو می روی در خود...در بافت عمیق روح و دلت که چه آرام و بی صدا بافته از عشق و ایمان فرشی به رنگ حضور
همان که تا ابد در سرسرای کاخ دلت قابش می گیری و در حیرت سوال کسی که گفته بود چرا گم می شوی که مگر کورند؟ قاب دل مرا نمی بیننند؟


سلام ر ف ی ق بی چونو چرا و چطور عاشقانه های ناب!

جنون ِ جوششِ آب در میانِ حلقه ی چاه
هجای ِ هستی ِ سبزینه در درخت و گیاه
گرمای ِ نهفته در خورشید
و روشنایی ِ نهفته در هلال ی ماه را
مگر چرا و چطور برایشان می توان متصور شد
عشق یعنی خدا
عشق یعنی آنچه که خدا خواسته است
آیا برای خدا و خواسته اش چرا و چطور می توان تصور کرد

سلام بر مشعل ِ نقره تابِ دل های ِ بارانی
سپاس لحظه های ی حضورت را

غزل یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 00:50

بدون عشق می توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
سلام ر ف ی ق عزیز
من از این دنیا چی میخام اهنگ مورد علاقه منه
مرسی بابتش

سپاس از جاری شدن ِ نوای ِ دلنشین ِ اندیشه ات
در دشت ِ تشنه ی نگاهم

دختر مردابی یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:45 http://www.termeyeroya.blogsky.com

مگر عشق پرسشی دارد
مگر در بیقراری کودک احساس و تندتر زدن قلب می توان به دنبال چرایی بود
مگر برای مرور سوزان خاطرات و بهانه گیری های دل می شود دلیلی آورد
در این همه عاشقانگی مگر چرا و چطوری باقی می ماند تو همه چیز را گفته ای و تمام دلتنگی های زلالت را در باران کلمات تکانده ای
حرفی برای گفتن نمی ماند در قامت ایستاده این عشق سئوالی برای پرسیدن وجود ندارد

سلام ر ف ی ق عزیز
از دیروز چندین بار این پست را خوانده ام اما واقعا فکر می کنم نمی توان جمله ای نوشت که یارای همراهی با این پست را داشته باشد
کاش با این واژه ها زیبایی عمیقش را خدشه دار نکرده باشم

واحیرتا !!
آتش ِ عشق
به جای ِ آن که بسوزاند
نفسی در کالبد ِ سوخته یب عاشق می دمد
و هرم ِ تنداب ِ نفس های ِ معشوق را در شب ب احساسش می ریزد
پس در این عشق سوختن را
چرا !؟ پرسیدن خطاست
و چطور رفتن !؟ سوالی بی پاسخ
که دریچه ی قلب ِ آدمی
کلیدش فقط و فقط عشق است

سلام بر بانوی ِ آب و آیینه
لحظه لحظه ی حضورتان را
چه از دیروز تا امروز و چه از امروز تا به فردا
قاب گرفته و شمایل می کنم
و آب و مهتاب و گل و آیینه ی جمال ِ اندیشه تان را
جمع می زنم تا
شبنمی دیگر که از مخمل ِ مژگانتان نازل شود

فریناز یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 11:43 http://delhayebarany.blogsky.com

و کوه
تجسم کوچکی از استواری توست بر رستاخیر دل و دیده ات


سلام و
صبح و ظهر و تمام روزتون به خیر و خوبی رفیق عزیز

به شعله خیز ِ نگاهتان
عطش ِ آفتاب زندانی ست
سلام بر بانوی مهر و مهربانی
کوه هم با همه ی بزرگی اش
در مقابل ِ اندیشه ی سترگ تان هیچ است
سپاس مهربان

بانوی اُردیبهشت یکشنبه 26 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 15:56 http://zem-zeme.blogsky.com

نپرس چرا...
نپرس چطور...
فقط بشنو..
فقط باور کن!!!

نپرسیدم و
نپرس
شنیدم و
باورکن

سپاس بانوی اردی بهشت
سخنت را آویزه ی گوش کردم

شهلا دوشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:04

هان ای عقاب عشق !

از اوج قله های مه آلود دوردست
پرواز کن به دشت غم آلود عمر من

آنجا ببر مرا که شرابم نمی برد...!
آن بی ستاره ام که عقابم نمی برد!


ر ف ی ق عزیز از اینکه عشق در اندیشه ات غوغا می کند مسرورم

ز سیل ِ نور کلیمانه ام بخوان در طور
حدیث ِ شعله ی اشراق را مکرر کن
مرا بسوز و زخاکسترم بر انگیزان
وقوع ِ بر شدن از عشق را مصور کن
سلام بانو
من روزی هزار بار از عشق می می میرم و از خاک بلند می شوم

سهبا سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:02

سلام رفیق عزیز .
آنقدر لذت می برم از خواندن چندباره مطلب زیبایتان که میترسم با کوچکترین حرفی , خدشه دارش کنم . پس بگذارید سکوت کنم این بار را ...
و هنوز هم شوک زده چهره دلنشین و برق نگاه مهربانتان هستم . ممنون از حضورتان .

سلام بر بانوی ِ آفتاب
یک چارقد ستاره نهان داری در اندیشه ات
با خواب و خیال و خاطره و سیب و سرخ
می آیی و
بهتِ بنفشِ زنبق
و سبز ِ سکوت ِ تاک در من هویددا می شود
استاد که شما باشید
تعریف تان مرا تا فراسوی آسمان می برد

شکوفه سه‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:12 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

درود مهربان
ببخش مرا این روزها کمی درگیر و دار مشکلاتی هستم و کم به نت می آیم
کامنت محبت آمیزت را خواندم و بالاخره معنای حقیقی رفیق را یافتم
خدا دوستانی چون تو را از من حقیر نگیرد....

کاملا مشخص است این متن را با نهایت احساس نوشتی تک تک کلماتش را با علاقه کنار هم چیدی
امیدوارم هر آنچه آرامت می کند را خدا برای تو مهیا کند که میدانم با دل مهربانی که داری همه چیز را به دست می آوری

هر پاره ای از دلنوشته ات
نقشی از روحِ پاکِ توست
اینجا که می آیی
شمیم ِ باغچه را باخود می آوری و شکیب و مهربانی و مهرورزی در اندیشه ام می رویانی

سپاس بودنت را

علی قربانی چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 01:32

انحنای روح من ،شانه‌های خسته‌ی غرور من ،تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است
کجایی رفیق که منو کشتن

هوای ِ آیینه از بوی ِ روح ِ تو سرشار است و
چراغ ی روی ِ آسمان را تکیه گاه تویی
سلام و سپاس همکار ِ عزیز
تو (( خودِت منو کشتی ))

فریناز چهارشنبه 29 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 12:54 http://delhayebarany.blogsky.com

من از این دنیا چی می خوام؟
یه وجب زمین خالی
همینقد که یک اتاقک
بشه**خونه ی خیالی**

من از این دنیا چی می خوام؟
یه جعبه مداد رنگی
بکشم رو تن دنیا
رنگ خوبی و قشنگی
...

چه انتخاب شایسته ای ر ف ی ق عزیز

سلام


گویی این ترانه
تمام ی قصه ی
بغض های ی نانوشته ی من است

سلام بر بانوی مهربانی ومهر
سپاس از الطفاتت

شکوفه پنج‌شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:27 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

آمدی برای عرض ادب
تشریف نداشتید
امیدوارم روزگار بر وقف مراد باشد عزیز دل

گرمای ی حضورت را
سایه بان ی راهم می کنم
به خاطر ی همه ی مهربانی هایت
سپاس ای مادر ِ گل ها !!

نازنین جمعه 31 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 21:38

با اینکه عشق رو تجربه نکردم اما شنیده ام
مثل باران که بی بهانه می بارد
عشق هم بی بهانه می آید
بی بهانه جاوید می شود

سلام و مهرماه تان پر از مهربانی

همین نغمه ها که از ابر ِ خیالت می تراود
همین باور ِ تو که مثل ِ باران آز آن عشق می بارد
همین بودن ِ تو که ما را به وجد می کشاند
همین از عشق نوشتن های تو همه تکرار ِ روزانه ی عاشق است

سلام بر نازنین ِ عزیز
چقدر جایتان در دنیای ِ مجازی خالی ست
کاش باز می گشتید
و غبار از دلهایمان می بردید
درست مثل ِ باران

م ر ی م شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:13

به به ..درود بر ر ف ی ق ...
کامم .. طعم ِ شیرین ِ عشق .. به خود گرفت ...
نوشیدن ِ واژه های عاشقی.. از قلم ِ ر ف ی ق .. چه گواراست ...
رقص و طنازی ِ قلم ِ عاشق ت ..چشمانم را مست و وجودم را سرشار از خاطرات ِ خوش گذشته ام کرد ..
اشتشمامم ِ سروده ی زیبایت .. مطبوع و خوشایند بود ..
و
اینبار هم شیدایی در جان ِ واژ ه هایت ...خیس و بارانی ام کرد ...


یکبار خواندنت ... مرا بسنده نیست ...
برمیگردم ...

زمهمانی ِچشم ِستاره می آیی
که گرم تر زنگاهِ شراره می آیی
نسیم ِرشته ی شیرازه ای که در رهِ باد
به دلنوازی ِاوراق ِ پاره می آیی
سلام م ر ی م بانو
سپاس همه ی خوبی هایت را

بانوی اُردیبهشت شنبه 1 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 18:33



سکوت و سکوت و سکوت!

گاهی سکوت فریاد است ...

ستایش یکشنبه 2 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 00:22

سلام رفیق
ممنون که میای و جویای احوالم هستی
امیدوارم اوضاع خوبه خوب شه

سلام ستایش عزیز
درِ ِ خانه ی مجازی ات را می زنم
تا که یک روزی
دوباره مثل ِ روح به کالبدش برگردی

نازنین زینب دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:53 http://http:/zendegikon.blogsky.com

سلام رفیق عزیـــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
احوال شما؟؟؟؟
دلمون حسابی براتون تنگ شده بود

سلام نازنین زینب عزیز
ممنون از الطفاتت
شما خوبید

نازنین زینب دوشنبه 3 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:55 http://zendegikon.blogsky.com

آخی...
آرزو میکنم شونه هات اونقدر قوی باشن که تحمل این همه دلتنگی رو داشته باشن و هیچوقت حتی ذره ای خم نشن

ممنون
می دانم که با آمدنت ایوان ِ این خانه ، عطر ِ پویایی به خود می گیرد و
بوی انفاس ِ مسیحایی آن را فرا می گیرد

مقداد پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:38

مرا به تو هیچ تملکی جز این نیست که دلم همواره برای مهربانیت تنگ میشود

فدای مهربانی ات

مقداد پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 15:40

مرا به تو هیچ تملکی جز این نیست که دلم همواره برای مهربانیت تنگ می شود

و باز هم فدای مهربانی ات

فریناز شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:53 http://delhayebarany.blogsky.com

نظرات پست بالا رو که بستین
خبری هم ازتون نیست که

خب ما چیکار کنیم الان نگرانیم؟

امیدوارم مشغله ی کاری باشه صرفا

سلام و شبتون خوش ر ف ی ق عزیز

سلام بانو
به لطف ِرگبار ِ آرامشتان برقراریم
امان از این مشغله ...

فریناز دوشنبه 10 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:03 http://delhayebarany.blogsky.com

نگران می شویم!







مرید ِ مهربانی تان هستم


مقداد پنج‌شنبه 13 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:13 http://northman.blogsky.com

ما هم نگران میشویم

اصلا خاطر ِ نازت را نگران نکن

ثنائی فر شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:52

و روزی می پنداشتم پایانی نخواهد بود برای زیبا آشفتگی هایم
برای بی قراری های کودکی ام
برای تند زدن های قلبم
برای بهانه گرفتن هایم
برای
برای
برای
اما چه نرم نرمک تهی شدن قلبم از همه داشته ها
و اینک دیگر هیچ
روزگاهی چه سنگین بود بار غم کوه برایم
و اینک او را نیز ندارم در برم
سلام رفیق کم پیدا و کم پیدا تر ثنای بی معرفت را
سلامت باشید و سبز و پابرجا
یا حق

سلام بر بانو ثنایی فر عزیز
سنگ در نبودنتان گل داد
ومن هر روز باحسرت
خانه ی تو را نظاره می کردم
چه خوب شد دوباره افتخار دادید ...

جواد شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 19:59

سلام دوست عزیز
اقا دمت گرم با این دل نوشتهات با اینکه طبع هنری ندارم ولی لذت بردم.
راستی چرا موزیک وبلاگت قطع شده؟؟؟

مممنون الطفاتتان
من نیز چون شما بی خبرم که چرا !!؟

حبیب... دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:46 http://www.tekehayedel.mihanblog.com

سلام...
وقتی نیستی بویت هست...

سلام
خیر مقدم
از شرم
چون عَرَق جبین
قطره قطره چکیده می شوم در برابر کلامتان ...

شکوفه جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:35

امروز روز بزرگداشت حافظ بود
یاد شما هم بودیم نازنین دوست

ممنون از این که به یادِ من بودید ...

[ بدون نام ] جمعه 21 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:51

سلام بر عموجان عزیزم خوبی؟نوشتت خیلی قشنگ بود

ممنون از توجهت
چه عجب !؟

javad سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:02

jadidan kheyli zesht minevisi chizi shode?

دل نگران نباش ...

مقداد سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 16:28

سلام ر ف ی ق عزیز

سلام گل پسر ِ مهربان

نازنین جمعه 28 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:10

نظرات رو بسته اید
و من
به احترامتون سکوت میکنم...

سلام نازنین ِ عزیز
گاهی وقت ها برای دلم می نویسم
دلم طاقتِ تدبر ندارد

شکوفه سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:25 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

مهربانم حالت خوب است ؟
گمانم هوای حوصله ابریست

روح غروب در غزل ِجان من تنیده جان !!

نگین جمعه 5 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 13:03


به احترام تصمیمتان سکوت و سکوت و سکوت...

سلام عرض شد استاد

دمی سکوت لازم بود
تا شادمانه تر برگردم
سلام نگین عزیز
ممنون الطفاتتان

فریناز سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:19 http://delhayebarany.blogsky.com

سلام
و ســلام
و ســـــــلام



بر تو
بر تو
بر تو
مهربان
مهر پیشه
مهر آیین

هبوط سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 18:43

سلام
امیدوارم حالتون خوب باشه.
خیلی وقت بود شاید حدود یکسالی می شد به وبلاگتون سر نزده بودم.
آهنگ مرتضی پاشایی رو برداشتید!!!!!!!!!!!؟
الان که اومدم و به نوشته های بی نظیر، زیبا و استادانه شما نظری انداختم از اینکه زودتر سری به وبلاگ نزدم پشیمونم .
به هر حال دیگه سعی می کنم مطالب زیباتون رو از دست ندم .
سلامت و موفق باشید.
یا علی

می شناسمت مثل ِ خویشتن
و چه خوب که
گیسوی ِ لطف را تاب دادی و
بر من ِ کمترین منت نهادی
دسته گلی به پیشگاهِ تو
سلام می کنم به دوباره آمدنت

شکوفه سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:13

امیدم و آرزوی من اینست که چرخ روزگار برایت آنطور که میخوای بچرهد مهربانم

ای پریچه ی ایل ِ آب ها
ای شکوفه ی مهربانی ها
ممنون

نازنین پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 05:16

ســـلام
امیدورام دلیل سکوت و کمرنگیِ این روزهاتون
اتفاقاتِ سراسر خوبی باشن

راستی به تازگی با خونه ای آشنا شدم که نویسنده شون قلمی زیبا و البته شبیه به شما دارن
نمی دونم نوشته هاشونُ خوندید یا نه!
اما همین شباهتِ شخصیت و قلمِ که منُ یه اون خونه میکشونه
درست مثل اینجا



سلام بر نازنین ِ نازنین
مگر این نیست
که حکایت ِ پرنده ها
از خیالِ باد می گذرد !!
شاید که حکایتی عشق هم به همین گونه باشد
عشق در خیال ِ خیلی ها به یک شکل مجسم است
نمی دانم
شاید اندیشه مان یکی باشد
شاید هم قلممان

م ر ی م چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 19:11

سلام ای قبله ی قبیله ی باران
.
.
سلام ر ف ی ق ِ عزیز ِ چکه های تنهایی ..


سفره ی شیدایی شما یکرنگ و عمیق و جذابه ...
و شک نکنید که بانوی شما نمک پرورده ی ریزه های دل ِ احساستان هست

در فضای نوشتارتان هویداست که ..
کبوتر عاشق دل ِ خود را به آسمان ِ دل ِ معشوق پرواز داده اید.
آرزو دارم... در زیباترین بام ِ آسمان ِ عشق... لانه گزیند .

ر ف ی ق عزیز ...ممنون از حضور مهربانانه ی شما ..

منتظر نوشته ی جدید ِ عاشقانه ی شما برای بانوی خود ...هستم..
عشقتان پایدار...

سلام بر بزرگ بانوی ِ مهر و مهربانی
م ر ی م عزیز
هیچ واژه ای
به ناگهان ِ دلواپسی
از اندیشه ام سر نمی زند
برای همین است که شاید
برای ردیف کردنشان
سنگِ تمام می گذارم
اما
این که بزرگ اندیشه ای چون شما
تشویقم می کنید به خود می بالم
سکوت می کنم در مقابل ی اینهمه محبتتان

مقداد جمعه 19 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 14:53 http://northman.blogsky.com

سرت را بر شانه خدا بگذار تا او با دستان مهربانش غم غربت را از چهره ات پاک کند و قصه عشق را چنان زیبا برایت بخواند که نه از دوزخ وحشت کنی و نه از بهشت به رقص آیی؛ قصه عشق قصه انسان بودن ماست
سلام دوست من، خوبی؟ نمی آپی؟

چه سرزمین ِ صبوری !!
من از برزخ میان ِ دوزخ و بهشت بیشتر از دوزخ می ترسم
من طاقت ِ صبوری ام طاق شده است
کاش شانه های ِ خدا
جایی برای ِ گریه کردن من داشته باشند
سلام بر مقداد عزیز
الان اطاعت امر کردم و آپم
ممنون که به فکرم هستی

دخترک سه‌شنبه 17 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 19:23 http://avaearam.persianblog.ir/

سلام
زیبا نوشتی



سلام و
سپاس بودنتان را
کلامتان را خواندم
چقدر راه ستاره را خوب بلدید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد