دلمشغولی های یک روحِ بی خبر ...

آمده بود و گریه می کرد

بوی ِ خاکِ باران خورده می داد

بوی ِ نمورِ بیشه

نیمی از چهره اش به رنگِ شب بود و

نیمِ دیگرش به رنگِ مهتاب

آمده بود و می گفت :

برخیز !!

برخیز تا جغرافیای جانت را ببینم

تا بر تن ات

نشانه های خود ر ا بخوانم

آمده بود و گریه می کرد

مثلِ بارانِ بهاری !!

آمده بود و می گفت :

تو همانی که دلت پَر می کشید به دریای پُردلی !!

تو همانی که با چشم های بسته ات ، بی نهایت را می دیدی !!

تو همانی که دوست نداشتی تا در عمقِ پیله بپوسی و حجابِ بی ثمری را می دریدی !!

تو همانی که میل ِ نشستن نداشتی و دل به عطش می سپردی !!

تو همانی که کینه به شب بسته بودی و اجیر ِ طلوع بودی !!

تو همانی که ...

و جسم ِآشفته و احساسِ غبارگرفته ی من ، همچنان مات و مبهوت ، روحم را به نظاره نشسته  بودند و چون شیری محبوس در قفس گوش به کلام ِ حزن آمیز ِ او داده بودند که همچنان تابوها را به بازی گرفته بود و می شکست ...

آری روح ِمن آمد و گریه کرد و تلنگری زد تا  عیار ِ گمشده ی جسم و احساسم عیان شد و بغضشان ترکید و 

آنگاه  به روحِ در تنگنا مانده ام گفتند :

چاره ی ما چیست !؟

وقتی دروازه ی اندیشه مان تنها به روی گذشته های دور گشوده می شود !!

وقتی ایل و تبارمان ، از میانِ فضیلت های ویرانه و نیستی می تازند !!

وقتی رفیقانمان ، ما را مترسک وار و چابکانه ، تنها در هوا نگه می دارند !!

چاره ی ما چیست !؟

وقتی نمی توانیم برای نسلی که به سقوط تکیه کرده است و تنها با ستایش ، شفق را و با کلام ، آسمان را می تَنَد ، تاریخ بسازیم !!

پی نوشت :

ای روح ِ استوار !!

به پایان نیامدن هنوز هم آرمان ِ ماست ، اما گدایی ِ چیزهای بر باد رفته و لحظه های گمشده و جستن روشنایی در تاریکی ِ مطلق مگر امکانپذیر است !!

نظرات 19 + ارسال نظر
غریبه آشنا چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:45 http://www.apotheosc.blogsky.com

سلام و خداحافظ


دلم میخواست زیاد حرف بزنم اما حسش نبود

یاعلی

خفته چون سایه در میان آرامشی و
بیدار چون تابش آتشی
اگر چه حسی نداشته باشی
سلام بر غریب ِ آَشنا

م.ق.د.ا.د چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:12 http://northman.blogsky.com

سلام
من همچنان گله مندم ها!

باز می گردم و در کنارت می ایستم و از عشق می گویم
پس دیگر گله ای نیست !!!
سلام بر مقداد عزیز
جبر بر نبودنم حاکم بود وگرنه اختیارم که دست شماست

غزل چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 16:22

دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن درآورم
«چامه و چکامه» نیستند
تا به رشته‌ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان برآورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی‌ است
دردهای من
گرچه مثل درد مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است

مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نام‌هایشان
جلد کهنه‌ی شناسنامه‌هایشان
درد می‌کند
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه‌های ساده‌ی سرودنم
درد می‌کند

انحنای روح من
شانه‌های خسته‌ی غرور من
تکیه‌گاه بی‌پناهی دلم شکسته است

کتف گریه‌های بی‌بهانه‌ام
بازوان حس شاعرانه‌ام
زخم خورده است
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

سلام ر ف ی ق
دلنوشته ات مرا یاد این شعر قیصر انداخت
ضمن اینکه تا کی قراره گاهی وقتا باشید

باز هم غزل
باز هم مفهوم سبز مهربانی
مضمون باران بهاری بر دل دردهای من
سلام بر غزل عزیز
مثل لبخندی بر لب های کویری من جاری می شوی
سپاس مهربان

سهبا چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:09 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

امروز بغض زده مرا , تکمله دیگری بود , دلمشغولی های یک روح بی خبر ... ( راستی , چرا بی خبر ؟!!!)

سلام . خوش آمدید و البته با دستانی پر از معنا آمدید مانند همیشه . ممنون رفیق عزیز .

سال ها می آیند و می روند و جسم واحساس من حبس در بندهای جدایی هستند و چه خوب گفتند پیشینیان که ( روحم از موضوع خبر ندارد )
سلام بر سهبای عزیز
همیشه از اینکه طلوع تو را از پنجره ی خونه ی خیالی به نظاره می نشینم خرسندم

نازنین چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:37

و تو همانی که روزگاری سخن از مهر و عشق و امید و باران می گفتی!!!

سلام همراهِ قدیمی
خوشحالم که سلامت هستید
می خواندمتان
اما در سکوت...

هنوز هم به یمن حضورتان از مهر و عشق و امید و باران می گویم
هنوز هم کلامتان را چون گلی در گلدان احساسم می کارم
سلام بر نازنین عزیز
حسن آمدنتان این است که وقتی مثل باران می بارید بر دلهای بارانی مان رگباری از آرامش می بارد در غیبت فریناز

مریم پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:13 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

ای با تو شبم روشن در ظلمت تنهایی
بودن همه با تو سخت سکرآور و رویایی

ای با تو زمستانها آذین شده با اطلس
وی باد خزان حتی سر سبز و تماشایی

تعبیر نگاه توست گلریسه ابریشم
معنا ز تو می گیرد گلواژه زیبایی

در دست تو فروردین مشغول گل افشانی
در چشم توآیینه سرگرم خود آرایی

باران زتو می پرسد هنگامه باریدن
گلها ز تو می گیرند فرمان شکوفایی

ازخانه برون آ باز تا ماه بپوشانی
عطری بفشان در شب زان چتر چلیپا یی

وقتی تو نباشی آه روزان همه تکراری
وقتی تو نباشی وای شبها همه یلدایی

سهمم زنبود نت چیست ای دلهره د یرین
جز لحظه شماری ها جز زجر شکیبایی

فالی زده ام امشب بی تابی " حافظ" را
(( دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی))

سلام بر ر فـ ـیـ ـق عزیز خونه خیالی
چقدر خوشحالم از بودنتان
خدا را شکر که هستید

نگاه ِ صمیمانه ات مثل یک نقاشی در باغ آرزوهای من روییده و گلبوته های یاد مرا ناز می کند
وچقدر خوب که من هنوز هم در حریم شمع نگاهتان پروانه ام
سلام بر مریم بانو
بانوی مهربانی و احساس

علی قربانی پنج‌شنبه 25 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:19

روح هم روح های قدیم

راست میگی روح های قدیم غیرت داشتن

علی قربانی جمعه 26 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:09

ساده لباس بپوش! ساده راه برو!
اما در برخورد با دیگران ساده نباش!!
زیرا سادگی ات رانشانه میگیرند!
برای درهم شکستن غرورت!!!

چشم قربان
اوامر دیگه ای باشه
شوخی کردم
درس خوبی بود واسم

... یکشنبه 28 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:39 http://Btoinsaniehadelgiran.blogfa.com

salam
nemigam bazam bia chon doost daram ba delet biay na ba arezooye man

کوچه ی دلم با تو زیبا می شود و
نگاهت مرهم زخم دل من است
پس باز هم می آیم
راستی سلام

سهبا دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:05

سلام رفیق کم پیدا ! سایه تان بسی سنگین شده ! گفتیم شب عیدی سلامی و تبریکی بگوییم و ما هم سایه مان را جمع کنیم و رفع زحمت نماییم !

خدا سایه ی شما را از سر ما کم نکند
سایه ی لطف شما مستدام
راستی سلام بانو

نازنین دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:52

باز هم سلام درود ر ف ی ق عزیز
خیلی خوشحالم که باز هستید و امیدوارم این حضور موقتی نباشه

تبریک میگم فرا رسیدن عید مبعث رو خدمتتون
امیدوارم همیشه سلامت و شاد باشید


اقیانوس ِ قلبت آکنده از شوق و شعف
دست هایت پر از عاطفه و نسترن
حضور آبی ات برایم چراغ راه است
چرا که تو
نازنینی مثل ِ باران

م ر ی م دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:22 http://saeeeeghe.blogfa.com/

ر ف ی ق ِ همیشه ر ف ی ق سلام ...
با تمام احساسم در تک به تک واژ ه هایت قدم زدم..
چه زیبا به هنگام ِ دردو دل کردن ، واژ ه هایت همراهی ات می کنند...
.
.
سینه ی قلم ِ نویسنده ی عزیز ما... پر از فریاد بود ...
فریاد ِ خستگی ...
فریاد دلتنگی ...
فریادی از آشفتگی ِ روح...
.
.
ر ف ی ق خوب و عزیز
نمی دونم چرا .... اما با هر بار خوندن ِ متنت ...درد ِ عجیبی تارهای بغضی ام را فشار داد ...

باور کن
دیگر طاقتی برای عاطفه ها نمانده است
از بس که در کوچه های حادثه تنها شده این احساس ِ ...
باور کن
قلبم برای تازه شدن
و برای از عشق گفتن
تنگ می شود
اما
چه کنم که
این روزها
همه ی دل ها
غرق ِ نیاز و حسرت و اشک و بهانه اند ...

سلام بانو
کاش می توانستم به جای آه و بغض ، برایتان شور و شعف بیاورم ...
شرمنده ی محبتتان هستم

کوروش دوشنبه 29 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:51 http://www.korosh7042.com/

شیطان
چه نام وسوسه انگیز
دلم برای حوای خودم
تنگ شده
(کوروش)

درود بر رفیق دل
چقدر خوشحالم که بازگشتی. امید که توات به تو عاشقانه بازگردد
و اینهمه را عشق نویسانه پرکنی ای از قبیله ی ویس

ای هم فبیله
دلت تفسیر تمام ِخوبی هاست و
قلبت آیینه ی تمام ِ مهربانی ها و
از نگاهت امید و آرزو می بارد
و من آمده ام تا در مکتبت ، عاشقانه گفتن و عاشقانه دبدن و عاشقانه خواندن را بیاموزم ...
سلام بر استاد عزیزم کورش
با آمدنت تمام ِ سرزمین ِ دلم بهاری شد

بانوی اُردی بهشت سه‌شنبه 30 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:53

سلام..
نبودن ِ فریناز رو گذاشتین به حساب ِ امتحانات ..
حالا یه سوال رفیق.. نبودن ِ شما رو به حساب چی بذاریم؟!

خوشحالم که بعد مدتها چراغ خونه ی خیالی پر نور تر شد..

سلام بر بانوی اردیبهشت
رفتن من از جبر بود نه اختیار
و حالا آمده ام که باشم
و کاشکی که رفتن فریناز دلیلی به جز امتحانات نداشته باشد
سپاس از بودنتان

نازنین زینب چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:13

سلام رفیق عزیز
خوبی شما؟
مثل همیشه زیبا نوشتی

سلام نازنین زینب عزیز
و تو هم مثل ِ همیشه با آمدنت چراغ راه شدی ...
سپاس از همراهی ات

دختر مردابی چهارشنبه 31 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:56 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

تو راه را خوب می شناسی
راهی که پیشترها به سوی دریا طی کرده بودی همان راهی که تو را از عمق تاریک پیله بیرون کشید و به آسمان سپردت
تو راه را خوب می شناسی
پس دوباره برخیز
بگذار این روح خسته اشک آلود اندکی آرام گیرد در تازه شدنت
دوباره از متن این پاییز تلخ که در تاخت ایل و تبارمان در فضیلت های ویرانه و نیستی ریشه دارد برخیز و بهار را به خانه فصل بیاور
فردا روز دیگری است
ما می توانیم برای همین نسل تکیه زده بر سقوط کاری کنیم
کاری کارستان

سلام ر ف ی ق عزیز
ستودنی بود هم قلمتان و هم تفکرتان

گاهی وقت ها که فکر می کنم
می بینم که
اسارت ِ در دریا
یعنی حسی که مرا برای بودن بیدار می کند
و من به واسطه ی همین موج ِ دریاست که
راه را خوب می شناسم
اگر دریا نبود !!؟
به راستی
کجا آسمان ام چنین صاف و
روزهایم چنین روشن و
سوختن ام چنین زبانه دار بود !!!

سلام بر بانوی آب و آیینه
چقدر به خود می بالم که اندیشه ات
آینده را
آیینه وار
روبه روی من گرفته است

فرداد جمعه 2 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:44

سلام ر ف ی ق
چه روح ها نا آرام و پر تنشند این روزها.
دمت گرم و سرت خوش باد.

سلام بر دوست عزیز و فرهیخته ام فرداد عزیز
به گمانم
خلوت گاه و خلسه گاه روح ها
این روزها
از هجوم ِ خشکسالی ِ محبت در امان نمانده اند
و شاید از این روست که
روح ها زمان را گم کرده اند و
نگاهشان گرفتار انتظاری کشنده و پرتنش شده است

مریم یکشنبه 4 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

جبرئیل پایین آمده،خانہ ے محمّد بوے بهشت گرفتہ
و هوایش می ماند تا مدت ها..هواے بهشت..
گُر گرفتہ ام از تب اما می لرزیدم..
ملائک دارند آماده می شوند تا کرسیِ نزول اجلال معشوق مرا مهیا کنند
امشب فقط اشک هایم میشود مرهم تن ِ تب دارم،سجده میروم با حال نزارم
در حضورِ شما،در حجم هواے نفسهاے شما،با هُرمِ نگاه شما...
+عاقبت عشقِ تو انگشت نما کرد مرا یا حضرت حسین
+بہ او بگوئید دوستش دارم
+چہ شبها کہ تا سحر دستم را گرفتی و خرامان خرامان خراب ِ عشق ام کردے
+از هر کہ کند در مدحِ حُ س ی ن، بَــ بَــ بَــه،خوشم میآید

ورق میزنم زندگی ام را با سقا:
روزگار عاشقی من و عباس سپرے میشد با تشنگی...
یادم نمی رود کہ چقدر تا لب چشمہ می بردے و تشنہ برم میگرداندے...
پاے یکی از همان چشمہ ها،گفتی میآیی تا عاشق ترت کنم...؟گفتم بسم الله
گرفتی مرا و روے ذره ذره ے هستی م نوشتی:حاء سین یاء نون
خوب کہ گِل م کردے و خُردم کردے تازه فهماندے م کہ:
سفینہ الحُـ س ی ن اَسرَعُ و اَوسَعُ و اَنفَذ
مرا کشانده بودے بہ سریعترین و وسیعترین و نیرومندترین وسیلہ ے رسیدن...
+جان میدهم آخر بہ پاے :"کانَ عَمُنَا العَباس نافِذُ البَصیرة"


گاهی وقتها کہ بی تابم،کہ پر از بُهت و حیرتم،آرام می نشانی م
حُ س ی نِ درونی م را برمی انگیزے و می گویی اقرأ...
میگویی بخوان تا آرامت کنم...
آن هم نہ آنچہ خود می خواهم کہ هر آنچہ تفأل دستان تو می خواهد
مناجات المفتقرین(نیازمندان):..جز فضل تو چیزے مرا بہ آرزویم نرساند و حاجتم را جز تو برنیاورد و گره از گرفتاریم جز رحمت تو نگشاید...
「سید المتقیـن،اے مقتـداے چهـارم و تکِ زندگی م」
من بہ این دستان ِ تو،بہ این اُبهت آرامشگر دستان تو،
بہ این مناجات هاے تو،بدجور مومن م...
+نشستہ بہ راهت گدائی فقیـر..

سلام بر رفیق عزیز
اعیاد شعبانیه بر ما مبارک مهربانم

وقتی کلام ِ گرمت
تحریر ِ عاشقانه ی شوق است
مرا چه باک از
خیال ِ تسلیم
تسلیم عشق بودن
تسلیم عشق
من انتحار ِ شوق ِ گلی سرخم
ودر محمد و آل محمد منتحر
سلام مریم بانو
چقدر خوب که اینجا را متبرک ساختی

ثنائی فر دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 12:39

وقتی رفیقانمان ، ما را مترسک وار و چابکانه ، تنها در هوا نگه می دارند !!

چاره ی ما چیست !؟

شاید فقط باز هم صبر شاید فقط باز هم سنگ
یا حق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد