آشتی ِاضداد ...

چه لحظه ی باشکوهی بود !! 

لحظه ی جنگِ خرافات و حقیقت ... 

لحظه ی به چالش کشیدن اعتقاداتِ پلشت  

لحظه ی به تقدیر کشاندن تمام بدی ها و خوبی ها ی جهان  

لحظه ی به یقین بردن ِ تمام آنهایی که خرافات را شکوه می بخشیدند   

و انگار که تنها ابراهیم بود که بر این راز ِ بزرگ آگاه بود  

و انگار که تنها او بود که با دیده گان ِ دوراندیش ِ خود سرنوشت را پیش بینی می کرد  

و انگار که تنها او بود که برای این قوم بت پرست که به سقوط تکیه کرده بود ، می توانست تاریخ بسازد !! 

و چه لحظه ی باشکوهی بود آن هنگام که ابراهیم با تبری از پولادِ خداپرستی ، بت های بتکده های بت پرستان را در هم شکست و تبر را بر گردن ِ بتِ بزرگ انداخت ... 

و سپس آماده ی رفتن به درونِ آتش شد  

و تن اش را چون دسته گلی باران خورده  

زیر ِ آبشار ِ سیمین ِ دعا گسترد  

و گفت ((توکُلت علی الله )) 

یا احد ، یا صمد ، یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً احد  

و آنگاه به آتشی ِ که نمرود و نمرودیان افروخته بودند پاگذاشت  

و این بار خدا بود که به آتش گفت : 

یا نار کونی برداً و سلاماً علی ابراهیم  

و تو گویی در این زمان آیینه ها به هم رسیدند  

و اضداد آشتی کردند  

آنجا که پروردگار به آتش فرمود : سرد شو  !!

و ابراهیم در آتش به خود لرزید و از سرما ، دندان هایش به هم خورد  

و شاید خدا می خواست که با زبانی دیگرگونه سخن بگوید  

می خواست که رازها را برای روزگار آشکار کند  

می خواست که در دل های تاریک نشای روشنی بنشاند  

می خواست که بگوید که منطق ِ طبیعت را خدایی رقم زده است که حاکم  ِ بر خاک و باد و آب و آتش است و اگر اراده ی او باشد ، ماهیتِ آتش به اب و ماهیتِ آب به آتش رخنه می کند !!  

پی نوشت : یک لطف و یک دعوت از جانب ِ سهبای عزیز و دختر مردابی مهربان و حس بودن در کنار دوستان ِ دیگر مجال ناز از رعنا می گیرد چه رسد به من ِ خالی از طبع...ِ

نظرات 23 + ارسال نظر
بانوی اُردی بهشت شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:46



سلام جناب ِ رفیق

حالتون خوبه؟

کجا بودین بابا دلمون هزار راه رفت

خوشحالم که ارسال مطلب دوباره توی خونه ی خیالی کلیک خورد

فریناز شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:14 http://delhayebarany.blogsky.com

اینجا صحبت از آشتی اضداد شده و باز دیدگاهی دیگر و موضوعی واحد!
باورتون نمیشه اینقدر ذوق کردم که حد نداره
چقدر آدم ها با هم متفاوتن ولی همه یکی ان

بر شما هم احسنت و مرحبا و کاش که قلم ر ف ی ق همیشه می رقصید و بی دلیل....

رقص بی دلیل هم زیباست و سراسر لطف! باور کنید

فریناز شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:16 http://delhayebarany.blogsky.com

و اگر اراده ی او باشد...

پولاد خدا پرستی...

سهبا شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 22:09 http://sayesarezendegi.blogsky.com/

خالی از طبعید و اینگونه به چالش می کشانید مرا , اگر طبعتان سرشار بود , چه می شد رفیق عزیز ؟

سلام . از عصر چند بار خوانده ام و هنوز هم سیر نشده ام . ممنونم هزاران بار از پذیرفتن دعوت و شکر از این قلم و نگاه زیبا . خدای ابراهیم , یاورتان .

غزل یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:22

سلام ر ف ی ق عزیز
خوش امدی
دیگه نرو
این شعر هم جاش اینجا بود

گفتگوی خالق با من
منم پروردگارت
خالقت از ذره ی ناچیز
صدایم کن،مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هدیه ات کردم

بخوان ما را... .
منم معشوق زیبایت
منم نزدیک تر از تو به تو

اینک صدایم کن
رهاکن غیر ما را،سوی ماباز آ

منم پروردگار پاک و بی همتا
منم زیبا،که زیبا بنده ام رادوست می دارم

تو بگشا گوش دل
پروردگارت با تو می گوید
تو در بیکران دنیای پرغوغا
رهایت من نخواهم کرد

بساط روزی خودرا به من بسپار
رها کن غصه ی یک لقمه آب ونان فردارا
تو راه بندگی طی کن
عزیزا، من خدایی خوب می دانم

تودعوت کن مرا برخود
به اشکی،یاخدایی،میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات رادوست می دارم

طلب کن خالق خودرا
بجو ما را
توخواهی یافت
که عاشق می شوی برما
قسم بر عاشقان پاک باایمان
قسم بر اسبهای خسته درمیدان

تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تکیه کن برمن

قسم برروز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم براختران روشن، اما دور
رهایت من نخواهم کرد

بخوان مارا
که می گویدکه تو خواندن نمی دانی؟
تو بگشا لب
توغیر ازما خدای دیگری داری؟
رها کن غیر مارا
آشتی کن باخدای خود
توغیر از ما چه می جویی؟
توبا هرکس به غیر ازما چه می گویی؟

وتو بی ما چه داری؟هیچ!
بگو با ما چه کم داری عزیزم ،هیچ!!
هزاران کهکشان و کوه ودریا را
وخورشید و گیاه ونور وهستی را
برای جلوه ی خود آفریدم من
ولی وقتی ترا من آفریدم
برخودم احسنت می گفتم

تویی زیباتر ازخورشید زیبایم
تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو،چیزی چون تورا،کم داشت
تو ای محبوب تر مهمان دنیایم
نمی خوانی چرا ما را؟
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟

هزاران توبه ات را گر چه بشکستی
ببینم، من ترا ازدرگهم راندم؟

اگردر روزگار سختی ات خواندی مرا
اما به روز شادیت،یک لحظه هم یادم نمی کردی

به رویت بنده ی من،هیچ ، آوردم؟؟
که می ترساندت از من؟

رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
این منم پروردگارمهربانت،خالقت

اینک صدایم کن مرا،با قطره ی اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را
با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات رامن شنیدم

غریب این زمین خاکیم
آیا عزیزم حاجتی داری؟
تو ای از ما
کنون برگشته ای ،اما
کلام آشتی را تو نمی دانی؟
ببینم چشمهای خیست آیا گفته ای دارند؟
بخوان مارا
بگردان قبله ات را سوی ما
اینک وضویی کن
خجالت می کشی از من؟
بگو،جزمن،کس دیگر نمی فهمد
به نجوایی صدایم کن
بدان، آغوش من بازاست
برای درک آغوشم

شروع کن ، یک قدم با تو
تمام گام های مانده اش بامن!!

غزل یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:25

:



پیش از اینها فکر می کردم خدا
خانه ای دارد کنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق کوچکی از تاج او
هر ستاره، پولکی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، کهکشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش

دکمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ کس از جای او آگاه نیست
هیچ کس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان،دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند : این کار خداست
پرس وجو از کار او کاری خداست

هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، کورت می کند
تا شدی نزدیک، دورت می کند

کج گشودی دست، سنگت می کند
کج نهادی پای، لنگت می کند

با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو وغول بود

خواب می دیدم که غرق آتشم
در دهان اژدهای سرکشم

در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می کردم، همه از ترس بود
مثل از بر کردن یک درس بود

مثل تمرین حساب وهندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

...

تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه ای دیدم، خوب وآشنا

زود پرسیدم : پدر، اینجا کجاست ؟
گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!

گفت : اینجا می شود یک لحظه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه کرد
با دل خود، گفتگویی تازه کرد

گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده و بی کینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...

...

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان وآشناست

دوستی، از من به من نزدیک تر
از رگ گردن به من نزدیک تر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاک وبی ریا

می توان با این خدا پرواز کرد
سفره ی دل را برایش باز کرد

می توان درباره ی گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سکوت آواز خواند

می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت

مثل این شعر روان وآشنا :
"پیش از اینها فکر می کردم خدا ..."








شاید این چند سحر فرصت آخر باشد
که به مقصد برسیم، بشناسیم خدا ....
بفهمیم که یک عمر چه غافل بودیم
و بدانیم که تا خوشبختی
تا محبت
تا عشق
میشود آسان رفت
میشود کاری کرد
که رضا باشد او
و زیانکار نباشیم آخر،
ای سبکبال در این راه شگرف،
در دعای سحرت
در مناجات و خدایی شدنت
هرگز از یاد مبر
من جامانده بسی محتاجم


مریم یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:49 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سلان بر ر ف ی ق نایاب این روزهای تنهایی بهار
چقدر خوشحالم که مهربانی خواهر عزیز باعث شد شما بدین سرا بازگردید و از بودنتان مسرور شویم
و چ زیبا بندگی خلیل را به چشمان ما مهمان کرده اید:
منطق ِ طبیعت را خدایی رقم زده است که حاکم ِ بر خاک و باد و آب و آتش است و اگر اراده ی او باشد ، ماهیتِ آتش به اب و ماهیتِ آب به آتش رخنه می کند !!

بزرگ یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:49 http://navan1.blogfa.com

چه زیبا سهبای عزیز همه را دعوت کرد کنار این گلستان بنشینیم
قشنگ بود
لذت برم

دختر مردابی یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:25 http://www.mianboribedaria.blogsky.com

از شکسته شدن بت ها تا برافروختن کوهی از آتش و راه گشودن ابراهیم در آن شاید چند روزی بیشتر فاصله نبود اما هنوز هم صدای خرد شدن خدایان سال ها و قرن های جهل در گوش زمان می پیچد و استواری ایمان ابراهیم اندکی امید بر جان زمین می پاشد که اینان که اینگونه آلوده اند به گناه از نسل همان انسانند که خدا به حرمت ایمانش آتش را بر او سرد کرد ...
شاید امیدی باشد از پس این همه گناه ...

سلام ر ف ی ق عزیز
زیبا نوشتید مثل همیشه
بزرگترین حسن نوشتن در مورد یک موضوع مشترک طرح نگاه های متفاوت و زیبا به آن است.

طهورا یکشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:37

چه لحظه با شکوهی بود
آن لحظه که شب شکست
اشک شوق بارید...
سلام ای فرزند خلیل ،رفیق

فرداد دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:12

و چه لحظه ای بود خوندن این کلمات جادویی...
سلام ر ف ی ق گلم
دلم برای عشق بازی های کلماتت تنگ شده بود....
دلم وا شد...
خیلی زیبا سرودی طبق معمول.
برقرار باشی.

بانوی اُردی بهشت دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:29



چرا انقدر ساکته اینجا؟!

من ِ گم شده ! دوشنبه 8 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:58 http://acupofsilence.blogsky.com

چرا خبری ازتون نیست دیگه؟

شکوفه سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:56

یــــک نفــــــر همــــره بـــاد


آن یکی همسفر شعر و شمیم


یک نفر خسته از این دغدغه ها


آن یکی منتـــــظر بوی نسیــــم


همه هستیـــم در این شهر شلوغ


این کفایت که همه یاد همیــــم ....

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:00

یــــک نفــــــر همــــره بـــاد


آن یکی همسفر شعر و شمیم


یک نفر خسته از این دغدغه ها


آن یکی منتـــــظر بوی نسیــــم


همه هستیـــم در این شهر شلوغ


این کفایت که همه یاد همیــــم ....


درود مهربان من قبلا هم به این خانه سر زده بودم و کسب اجازه برای خواند نوشته کرده بودم اما آیا جواب ندادن شما به سوال من به معنای این است که اجازه نمی دهید

سمیه نهانی جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:27

سلام.
ایام به شادی.
همیشه قلم شیوای شما عاملی برای غبطه خوردن من بوده است . پنداشت بی ثمریست تا شاید به توان از قدرت تفکرتان ذره ای هر چند اندک از توانایی من هم بشودو
به الاخره کمتر کسی از این لطف بهره مند می باشد.
در پناه حق

مریم یکشنبه 14 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:14 http://najvaye-tanhai.blogsky.com

سرچشمه ی عشق با علی آمده است
گل کرده بهشت تا علی آمده است
شد کعبه حرمخانه میلاد علی (ع)
کز کعبه صدای یا علی آمده است
ولادت مولای مردان و روز پدر رو بهتون تبریک میگم ر ف ی ق عزیز

ثنائی فر سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:57

او را می خواندند به سوی خود و به او مشتاق بودند و عاشق
و به خود می بالیدند میزبانند ابراهیم عاشق را و کمالشان همان بود که ابراهیم را
سوخت از عشق و آتش

سلام رفیق نمی گویم جایتان خالی است که هستید همیشه و حضورتان سبز است همه جا

نازنین زینب سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:53 http://Zendegikon.blogsky.com

سلام
هر وقت میخوام تو وبلاگتون نظر بدم
خجالت میکشم که قلمم مثل شما شیوا نیست
اما بنظرم سادگی حرف منو درک میکنید
پس
چقدر زیبا روایت کردید
مثل همیشه لذت بردیم
دستتون درد نکنه

علی قربانی سه‌شنبه 16 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:18

مرسی ر ف ی ق
فقط عشقولانه نمی نویسی ها ...

جلال چهارشنبه 17 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:35

نااااامرد....
این مطلب رو 6 خرداد گذاشتی...
روز تولد من بوووووووووودا

شکوفه شنبه 20 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:47 http://www.shokofesolimani.blogfa.com

دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد

خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم

حسین پناهی

کوروش دوشنبه 22 خرداد‌ماه سال 1391 ساعت 02:26 http://www.korosh7042.com/

چه بسیار که آمدم و....سکوت
ودست از پا درازتر برگشتم
این بار اما به شوقی دیگر بازگشتم
اما دریغ
گویا هنوز گرد سفر نتکانده ای
اما باز هم خواهم آمد
تا شکوفه های گلستان قلمت عطر آگینم کند
درود بر ر ف ی ق عزیز و مهربانم

من چون گیاهی که تن اش را با نور می شوید اندیشه ام را با کلامت غسل می دهم
سلام بر استاد کورش عزیز
سپاس از شاگرد نوازی تان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد